بریدههایی از کتاب چوب نروژی
۳٫۵
(۱۰۴)
مرگ ضد زندگی نیست، بلکه قسمتی از آن است
مورا
مدتی پس از اینکه پروانهٔ شبتاب ناپدید شد، رد نورش در درونم باقی ماند و کورسویش در تاریکی غلیظ پشت پلکهایم چون روح سرگردانی بود.
چند بار کوشیدم در تاریکی دست دراز کنم. اما انگشتهایم به چیزی بند نشد. کورسو همچنان دور از دسترس ماند.
Sogol
به زمین زیر پایش زل زد و گفت: «بگو ببینم، چطور توانستی همچو چیزی بگویی؟ به من چیزی نمیگویی که خودم ندانم. ‘عضلاتت را شل کن، باقی چیزها رو به راه میشود.’ منظورت از این حرف چیه؟ اگر حالا عضلاتم را شل کنم، وا میروم. همیشه همینجور زندگی کردهام و این تنها راهی است که میدانم چطور زندگی کنم. اگر یک ثانیه هم عضلاتم را شل میکردم، نمیدانستم چطور به حال عادی برگردم. تکه تکه میشدم و هر تکه را باد میبرد. چرا نمیتوانی این را بفهمی؟ اگر این موضوع را نفهمی، چطور میتوانی هوای مرا داشته باشی؟»
Sogol
رئیکو هم سیگار به لب لبخند زد. «ولی آدم خوبی هستی. از ورانداز کردنت میفهمم. بعد از هفت سال دقت در کردار و رفتار کسانی که به اینجا میآیند و میروند، میتوانم درست ارزیابی کنم: آدمهایی هستند که میتوانند درِ قلبشان را باز کنند و آدمهایی که نمیتوانند. تو از آنهایی هستی که میتوانند. یا دقیقتر بگویم، اگر بخواهی میتوانی.»
«وقتی کسی درِ قلبش را وا کند، چه میشود؟»
رئیکو که سیگار از لبهایش آویزان بود، دستهایش را روی میز به هم چفت کرد. گفت: «بیشتر به دست میآورند.»
z khaleghi
یکی از مشکلات ما این است که نمیتوانیم نواقص خود را بشناسیم و بپذیریم.
Fateme.m
گفت: «دیگر نمیشود مرا آدمیزاد حساب کرد. فقط مشتی خاطرات از آنچه بودهام باقی مانده. مهمترین بخش وجودم، یعنی آنچه در درونم بود، سالها پیش مرده و من فقط به خاطرات تکراری بند شدهام.»
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
همهمان (تأکید میکنم همهمان، چه عادی و چه نه چندان عادی) آدمهای ناقصی هستیم که در دنیای ناقصی زندگی میکنیم
کاربر ۱۵۲۲۰۲۰
به این نتیجه رسیدم که مرا دوست خودش میداند و پیادهروی دوشادوش همچو دختر خوشگلی به هیچ وجه برایم دردناک نبود. همچنان بیهیچ مقصدی در توکیو میگشتیم، از تپهها بالا میرفتیم، از رودها و خط آهنها میگذشتیم و بی آن که جای خاصی را در نظر داشته باشیم، هی راه میرفتیم و میرفتیم. یکراست پیش میرفتیم، انگار پیادهرویمان آیینی مذهبی بود برای شفای روح هر دومان.
vahid
هیچ حقیقتی نمیتواند غمی را که در فقدان عزیزی احساس میکنیم برطرف کند. تنها کاری که از دستمان برمیآید، دیدن آن تا انتها و آموختن چیزی از آن است، اما چیزی که میآموزیم در رویارویی با غم بعدی که بیهشدار میآید کمکی به ما نخواهد کرد.
Hopefull_librarian
«گمانم آنقدر انتظار کشیدهام که در جستوجوی کمال باشم. این کار را مشکل میکند.»
«انتظار کشیدن برای عشق کامل؟»
«نه، حتی بهتر از آن. در جستوجوی خودخواهی هستم. خودخواهی کامل.
mahdiye Msybi
گاهی احساس میکنم مثل نگهبان موزهای هستم - موزهای عظیم و خالی که هرگز کسی پا به آن نمیگذارد و من در آنجا مراقب کسی جز خودم نیستم.’
هر چیز که در جستن آنی،آنی
باور کن، میدانم از چی حرف میزنم. من از طبقهٔ کارگرم. انقلاب یا غیر آن، طبقهٔ کارگر آخرش در همان گودال گُه قدیمی دست و پا خواهد زد. و انقلاب چی هست؟ بیهیچ شک و شبههای فقط تغییر نام تالار شهر نیست. اما این یاروها - آنهایی که قلنبه سلنبه میبافند - از آن خبر ندارند.
Maedeh Rahimi
در این داستان جنبهٔ تخیلی و کاریکاتور و طنز و نمادگرایی فراوان است که خوانندگان موراکامی بیدرنگ تشخیصش میدهند. این رمان به هیچ وجه «فقط» داستان عاشقانه نیست ....
جی رابین
sarasoolar
در این داستان جنبهٔ تخیلی و کاریکاتور و طنز و نمادگرایی فراوان است که خوانندگان موراکامی بیدرنگ تشخیصش میدهند. این رمان به هیچ وجه «فقط» داستان عاشقانه نیست ....
جی رابین
sarasoolar
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان