بریدههایی از کتاب چوب نروژی
۳٫۵
(۱۰۴)
میدانی که چطور این شیرینیها را بغل هم میچینند و تو بعضیها را دوست داری و بعضی را نداری؟ و همهٔ آنهایی را که دوست داری میخوری و تنها باقیمانده آنهایی هستند که دوست نداری؟ هر وقت مشکل دردناکی برایم پیش بیاید، به این موضوع فکر میکنم. ‘حالا فقط باید اینها را بلنبانم و بعد همه چی رو به راه میشود.’ زندگی یک جعبه شیرینی است
زهرا۵۸
چقدر ناجور است که احساسات کسی را که برایت اهمیت دارد جریحهدار کنی و این کار را بدون قصد و غرض کرده باشی.
زهرا۵۸
اگر چیزی در درونش در هم بشکند، همهٔ زورش را میزند که خود را قویتر کند.
زهرا۵۸
آدم الف حال آدم ب را میفهمد، چون وقتش شده، نه اینکه آدم ب بخواهد آدم الف حالش را بفهمد
زهرا۵۸
تو پسر خوبی هستی. مطمئنم که میتوانی با این دختر کنار بیایی. حتی شاید از ناهار ۱۲۰ ینی خوشش بیاید.»
خندان گفتم: «نمیشود. هیچ کس آن غذاها را به خاطر دوست داشتن نمیخورد؛ بلکه چون دستش به غذاهای دیگر نمیرسد آن را میخورد.»
«به هر حال کتاب را از روی جلدش قضاوت نکن. درست است که ما به دانشکدهٔ قمپزی دخترانهای میرویم، اما آدمهایی جدی هستیم و نسبت به زندگی تلقی جدی داریم
زهرا۵۸
آدمها که میمیرند، خاطرههای ریز و درشتی از خودشان به جا میگذارند.
زهرا۵۸
میدانی چقدر آدم تو دنیا هستند که دوست دارند بار رو گُردهٔ دیگران بگذارند و دیگران رو گُردهشان؟ میلیونها نفر! بعد هم چقدر جنجال میکنند که ‘وادارش کردم’ یا ‘تو وادارم کردی!’ خوششان میآید. اما من خوشم نمیآید. فقط وقتی این کار را میکنم که مجبور باشم.»
زهرا۵۸
همه دست به دست هم دادهاند که باری روی دوشم بگذارند. به محض دیدنم میگویند چه بکنم. لااقل تو نمیخواهی باری رو گردهام بگذاری.»
«من آنقدر نمیشناسمت که بار روی گردهات بگذارم.»
«منظورت این است که اگر مرا بهتر میشناختی، مثل همه روی گُردهام بار میگذاشتی؟»
گفتم: «ممکن است. طرز زندگی مردم در جهان واقعی همین است: بار گذاشتن رو گُردهٔ همدیگر.»
زهرا۵۸
در قبال دیگران صبر بیشتری دارم تا در قبال خودم و در پرورش بهترین استعدادهای دیگران مهارت بیشتری دارم تا استعداد خودم.
زهرا۵۸
مجبوریم چیزی را که از دنیا وام گرفتهایم به آن برگردانیم.
زهرا۵۸
«خیال میکردم تا با او هستم، حالم بد نمیشود؛ تا با او هستم مشکلاتم از من فاصله میگیرد. این مهمترین چیز برای بیماریهایی مثل بیماری ماست: احساس اعتماد.
زهرا۵۸
آدمهایی هستند که میتوانند درِ قلبشان را باز کنند و آدمهایی که نمیتوانند. تو از آنهایی هستی که میتوانند. یا دقیقتر بگویم، اگر بخواهی میتوانی.»
«وقتی کسی درِ قلبش را وا کند، چه میشود؟»
رئیکو که سیگار از لبهایش آویزان بود، دستهایش را روی میز به هم چفت کرد. گفت: «بیشتر به دست میآورند.»
زهرا۵۸
اینجا ماندهام، چون از کمک به بهبودی دیگران، موسیقی درس دادن و سبزی کاشتن لذت میبرم. از این کارها در اینجا خوشم میآید. همهمان کم و بیش دوستیم. در مقایسه با اینها در دنیای بیرون چی گیرم میآید؟ ۳۸ سالم شده و دارم به چهلسالگی نزدیک میشوم. مثل نائوکو نیستم. کسی منتظرم نیست که بیرون بیایم
زهرا۵۸
باید تصمیم بگیری که میخواهی کمک کنی و خودت هم به کمک دیگران نیاز داری. بعد باید با خودت عهد کنی که صداقت داشته باشی. دروغ نمیگویی، چیزی را لاپوشانی نمیکنی و از هیچ چیزی که به خیالت دستپاچهات میکند طفره نمیروی. اینها چیزهایی است که باید رعایت کنی
زهرا۵۸
مثل زن نجّارِ مهربان و ماهری بود که قدری از دنیا خسته باشد.
زهرا۵۸
شاید هرگز نتوانیم به نقایص خود خو بگیریم. ما که نمیتوانیم برای درد و رنج واقعی که نقایصمان به بار میآورد جایی در درون خود پیدا کنیم، به اینجا آمدهایم تا از چنین چیزهایی دور باشیم. تا وقتی اینجا هستیم، میتوانیم بدون صدمه زدن به دیگران یا صدمه دیدن از آنها گذران کنیم، چون میدانیم که «ناقصیم». این همان چیزی است که ما را از دنیای بیرون متمایز میکند: بیشتر مردمی که در دنیای بزرگ به سر میبرند از نقایص خود بیخبرند، حال آنکه در این دنیای کوچکِ ما نقایصْ خود پیششرطند. مثل سرخپوستها که با آرایش پر به دور سرشان تعلق خود را به قبیلهشان مینمایانند، ما هم نقایص خود را آشکار میکنیم. و به این ترتیب در آرامش به سر میبریم تا به یکدیگر صدمه نزنیم.
زهرا۵۸
ما اینجا نیستیم که نواقص را اصلاح کنیم، بلکه میخواهیم به آن خو بگیریم: یکی از مشکلات ما این است که نمیتوانیم نواقص خود را بشناسیم و بپذیریم. درست مثل اینکه طرز راه رفتن هر کسی خاص اوست، طرز فکر، احساس و دیدن اشیا و امور هم از خصایص فردی هر کس است و هرچند بخواهی اصلاحشان کنی، یکشبه محال است و اگر سعی کنی به ضرب و زور آن را در یک موضوع بگنجانی، یک جای دیگر خراب و مضحک میشود. البته او توضیح خیلی سادهای برایم داد، و این قسمت کوچکی از مشکلی است که داریم
زهرا۵۸
چه معرکه است که آدم بتواند برای یکی نامه بنویسد! احساس اینکه عقایدت را به کسی منتقل میکنی، پشت میز نشستن و قلمی را برداشتن، افکارت را با چنین کلماتی نوشتن واقعاً عالی است. البته وقتی اینها را در قالب کلمات میریزم، میبینم فقط قسمتی از آنچه میخواهم بگویم به بیان آمده، اما همین هم غنیمت است.
زهرا۵۸
اگر قلبت را جریحهدار کردهام، این جراحت فقط مال تو نیست، مال من هم هست. پس لطفاً از من متنفر نشو. آدم ناقصی هستم، ناقصتر از آنکه بتوانی تصور کنی. دقیقاً به همین دلیل است که نمیخواهم از من متنفر باشی.
زهرا۵۸
سایهٔ مرگ آهسته آهسته منطقهٔ حیات را میتراشد و میخورد و پیش از آنکه بفهمی همه چیز تاریک میشود و نمیتوانی چیزی ببینی و آدمهای دور و برت تو را بیشتر مرده میدانند تا زنده.
زهرا۵۸
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
حجم
۴۲۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۰۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان