بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چوب نروژی | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چوب نروژی

بریده‌هایی از کتاب چوب نروژی

انتشارات:کتاب نشر نیکا
امتیاز:
۳.۵از ۱۰۴ رأی
۳٫۵
(۱۰۴)
وقتی غذایم را در این محیط آرام می‌خوردم، تعجب کردم که دلم برای همهمهٔ مردم تنگ شده بود. دلم می‌خواست خنده و جیغ و داد بی‌هوای مردم و حرف‌های مبالغه‌آمیزشان را بشنوم. این جار و جنجالی بود که در ماه‌های اخیر حالم را به هم می‌زد، اما حالا که در این تالار با آن خلوتی غیرطبیعی نشسته بودم و ماهی می‌خوردم احساس راحتی نداشتم.
Tamim Nazari
«از این‌که مجبورم تمام روز تو خانه منتظر تلفن باشم بیزارم. روز را که تنهایی می‌گذرانم، احساس می‌کنم گوشت تنم ذره ذره می‌پوسد  می‌پوسد و آب می‌شود تا چیزی جز گودال سبزی به جا نمی‌ماند که آن را هم زمین آرام آرام می‌مکد. آن وقت تنها لباس‌هایم می‌ماند. معنای صبح تا غروب تو خانه منتظر شدن برایم این است.» گفتم: «دفعهٔ بعد که منتظر تلفنی، من همراهیت می‌کنم. تا وقتی ناهار به جا باشد.» گفت: «عالیه. برای دسر آتش‌سوزی دیگری فراهم می‌کنم!»
Tamim Nazari
«با این حال معرکه است که دو نفر همدیگر را دوست داشته باشند، قبول نداری؟ منظورم این است که مردی این‌قدر زنش را دوست داشته باشد که به دخترهاش بگوید به جایش شما باید می‌مردید ...!» «حالا که این‌جور نگاهش می‌کنی، بعید هم نیست.»
Tamim Nazari
گفت: «می‌دانی، واتانابه، من این احساس را دارم که شاید ده- دوازده سال بعد از این‌که از این‌جا رفتیم، باز جایی همدیگر را می‌بینیم. و یک جورهایی باز با هم رفیق می‌شویم.» لبخندزنان گفتم: «بوی دیکنز را می‌دهد.»
Tamim Nazari
گفت: «می‌دانی، واتانابه، من این احساس را دارم که شاید ده- دوازده سال بعد از این‌که از این‌جا رفتیم، باز جایی همدیگر را می‌بینیم. و یک جورهایی باز با هم رفیق می‌شویم.» لبخندزنان گفتم: «بوی دیکنز را می‌دهد.»
Tamim Nazari
با چند نفر از سرکرده‌های قبلی دیدار کردم و پرسیدم چرا به جای ادامهٔ اعتصاب در کلاس‌ها حاضر می‌شوند، اما جواب سرراستی ازشان نشنیدم. چی داشتند که بگویند؟ که می‌ترسند آن‌ها را عنصر نامطلوب بشناسند و به دانشگاه راه ندهند؟ فکرش را بکنید، همین احمق‌ها داد می‌زدند دانشگاه را برچینید! عجب شوخی بیمزه‌ای! این‌ها باد از هر سمت که می‌آمد، به همان سمت باد می‌دادند.
Tamim Nazari
دانشگاه در تعطیلات تابستانی پلیس ضد اغتشاش را فرا خواند و پلیس هم موانع خیابانی را در هم شکست و دانشجویان پشت آن‌ها را دستگیر کرد. این موضوع خاصی نبود. چیزی است که در دانشگاه‌ها رواج دارد. دانشگاه‌ها را نمی‌توان به این سادگی‌ها «برچید». سرمایهٔ کلانی صرف دانشگاه شده بود و آن‌ها اجازه نمی‌دادند صرفاً به علت این‌که چند تا دانشجو به سرشان زده این سرمایه‌ها به باد برود. در واقع دانشجویانی هم که محوطهٔ دانشگاه را بسته بودند، نمی‌خواستند دانشگاه را برچینند. تنها چیزی که واقعاً می‌خواستند، تغییر موازنهٔ قدرت در ساختار دانشگاه بود
Tamim Nazari
من هم چندان شیدای بودن با دخترهایی که نمی‌شناختم نبودم. البته این راه آسانی برای به خود رسیدن بود، و من هم از مغازله بدم نمی‌آمد، اما از صبح فردای آن روز نفرت داشتم. بیدار می‌شدم و می‌دیدم اتاق بوی گند الکل می‌دهد و رختخواب و نور و پرده‌ها حال و هوای «لاو هتل» را دارد و سرم توی مِه سرگردان است.
Tamim Nazari
پرسیدم: «چه نویسندگانی را دوست داری؟» بی‌درنگ جواب داد: «بالزاک، دانته، جوزف کنراد، دیکنز.» «چندان امروزی نیستند.» «برای همین آثارشان را می‌خوانم. اگر فقط کتاب‌هایی را بخوانی که همه می‌خوانند، فکرت هم می‌شود مثل آن‌ها. این دنیای آدم‌های هردمبیل است. آدم‌های درست و حسابی از این‌جور کارها خجالت می‌کشند
Tamim Nazari
مرگ وجود دارد - در وزنهٔ کاغذنگهدار، در چهارگوی قرمز و سفید بیلیارد روی میز - و ما به زندگی ادامه می‌دهیم و مثل غبار ظریف آن را به شش‌هامان می‌فرستیم.
Tamim Nazari
نمی‌دانم چرا باید پرچم را هر شب پایین آورد. ملت بعد از تاریکی هم به زندگی ادامه می‌داد و عدهٔ زیادی شب‌ها کار می‌کردند - خدمهٔ جاده‌سازی، رانندگان تاکسی، خدمتکارهای بارها، آتش‌نشان‌ها و نگهبان‌های شب: به نظرم عادلانه نبود که این‌ها را از حمایت پرچم محروم کنیم
Tamim Nazari
آنچه از مرگ نائوکو آموختم این بود: هیچ حقیقتی نمی‌تواند غمی را که در فقدان عزیزی احساس می‌کنیم برطرف کند. تنها کاری که از دستمان برمی‌آید، دیدن آن تا انتها و آموختن چیزی از آن است، اما چیزی که می‌آموزیم در رویارویی با غم بعدی که بی‌هشدار می‌آید کمکی به ما نخواهد کرد.
زهرا۵۸
از این همه خودخوری دست بکش. اگر بگذاری اوضاع و احوال سیر طبیعی خود را طی کنند، همه چیز آن‌طور که باید جریان می‌یابد. بر عکس همهٔ تلاش‌هایت، آدم‌ها وقتش که برسد بالاخره صدمه می‌بینند. زندگی همین است.
زهرا۵۸
همه‌مان (تأکید می‌کنم همه‌مان، چه عادی و چه نه چندان عادی) آدم‌های ناقصی هستیم که در دنیای ناقصی زندگی می‌کنیم. با دقت مکانیکی حساب بانکی یا با اندازه‌گیری خطوط و زوایای ما با خط‌کش و نقاله زندگی نمی‌کنیم
زهرا۵۸
به دام عشق که افتادی، طبیعی است که خودت را وقف آن کنی. نظر من این است. این شکلی از اخلاص است.
زهرا۵۸
دوست داشتن دیگری معرکه است و اگر این عشق بی‌ریا باشد، هیچ کس کارش به «هزارتوی سردرگم» نمی‌کشد.
زهرا۵۸
اگر در تاریکی قیرگون گیر بیفتی، تنها کاری که می‌توانی بکنی این است که سفت و سخت بنشینی تا چشمانت به تاریکی عادت کند.
زهرا۵۸
شکیبایی مهم‌ترین چیز است. ناچاریم بی آن‌که امیدمان را از دست بدهیم، کلاف سردرگم را نخ به نخ باز کنیم.
زهرا۵۸
تو همان‌قدر حساسی که یک صفحهٔ فولادی.
زهرا۵۸
به عمرم اولین بار است برای کسی که روی نیمکت کنارم نشسته نامه می‌نویسم، اما گمان می‌کنم تنها راه فهماندن به تو همین است. منظورم این است که به حرف‌هایم چندان توجهی نمی‌کنی. درست است؟ امروز فهمیدی کار آزاردهنده‌ای با من کردی؟ اصلاً متوجه نشدی که مدل مویم را عوض کرده‌ام، نه؟ همیشه با موهایم ور می‌رفتم و می‌گذاشتم بلند شود، اما سرآخر، هفتهٔ پیش، آن را به سبکی درآوردم که تو می‌گویی دخترانه است، اما تو هیچ توجه نکردی. خیلی قشنگ شده، پس فکر می‌کردم بعد از این همه مدت که همدیگر را ندیدیم یکه بخوری، اما هیچ نظرت را نگرفت. خیال نمی‌کنی این کار خیلی ناراحت‌کننده باشد؟ شرط می‌بندم اصلاً یادت نمی‌آید امروز چی پوشیده بودم. آهای، من دخترم، ها!
زهرا۵۸

حجم

۴۲۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۴۲۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۵۰%
تومان