بریدههایی از کتاب با آخرین نفسهایم
نویسنده:لوئیس بونوئل
مترجم:علی امینی نجفی
انتشارات:انتشارات کتابسرای نیک
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۱ رأی
۴٫۰
(۲۱)
من این سعادت را داشتهام که کودکیام را در قرون وسطا گذراندم، در دورانی که به قول اویسمان «رنجبار و دلنشین» بود، رنجبار به علت کمبودهای مادی و دلنشین به خاطر مواهب معنویاش؛ درست برعکس امروز.
ولی الله
تصادف رهبر حقیقی عالم حیات است.
راحله فلاح
خوشخیالی محض است که فکر کنیم میتوان از سیر تاریخ یا جبر زمانه فرار کرد.
راحله فلاح
حافظهٔ ما همان انسجام و هماهنگی ما، عقل و درایت ما، عمل ما و احساس ماست. بدون حافظه ما هیچ نیستیم.
فریبا
حافظهٔ ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ماست، و از آنجا که دچار این وسوسه هستیم که رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی بگیریم، گاهی از دروغهای خودمان هم حقیقت میسازیم. حقیقت در برابر خیال صرفاً از اهمیتی نسبی برخوردار است، چرا که هر دوی آنها به یک اندازه زنده و شخصی هستند.
پروا
بونوئل در فیلم ویریدیانا، برندهٔ جایزهٔ بزرگ جشنوارهٔ سینمایی کن ۱۹۶۱، مسیحیت را انحرافی ذهنی و اخلاقی نشان میدهد که انسان و غرایز طبیعی او را به تباهی می کشد. برای او دین «افیون» یا «تسکین روحی» نیست، بلکه آفت مهلک طبیعت بشر است. از این نظر، او بیش از آن که پیرو مارکس باشد، وامدار مارکی دوساد است. بونوئل با اینکه از نقد کیش مسیحیت شروع کرد، اما اعتراض خود را به تمام باورهای ایدئولوژیک و آموزههای سیستمی گسترش داد.
پروا
حافظهٔ ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ماست، و از آنجا که دچار این وسوسه هستیم که رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی بگیریم، گاهی از دروغهای خودمان هم حقیقت میسازیم.
AmirHossein
آخرین حسرتم این است که نمیدانم پس از من چه پیش میآید. دور افتادن از این دنیای پرتلاطم، مثل ناتمام گذاشتن یک سریال پرحادثه است. گمان میکنم در گذشته که سیر تحولات دنیا کندتر بود، کنجکاوی مردم هم دربارهٔ دنیای بعد از مرگشان کمتر بود.
mobina
از آدمهای خشکاندیش و متعصب در هر شکل و لباسی بدم میآید. آنها مرا کسل میکنند و به وحشت میاندازند. من به طرز تعصبآمیزی با تعصب مخالف هستم.
mobina
تبدیل قیافه کار هیجانانگیزی است که آن را اکیداً به همه توصیه میکنم. با این کار شما میتوانید موقتاً زندگی دیگری را تجربه کنید. برای مثال، اگر شما با قیافهٔ کارگری وارد مغازهای بشوید، خود به خود ارزانترین کبریت را به شما میدهند. هیچ کس نوبت شما را رعایت نمیکند. هیچ دختری به شما نگاه نمیاندازد؛ انگار که اصلاً شما از این دنیا نیستید.
mobina
بارها گفتهام که این ممنوعیت شدید طبیعتاً به احساس گناه میانجامد و میتواند با لذت بیشتری همراه شود؛ خود من تا مدتها گرفتار چنین احساسی بودم. همچنین به دلایلی ناشناخته همیشه در آمیزش جنسی سایهای از مرگ را حس کردهام: رابطهای اسرارآمیز و دائمی. حتی کوشیدهام این احساس توصیفناپذیر را با تصاویر سینمایی بیان کنم. در فیلم سگ اندلسی، در صحنهای که مرد سینهٔ برهنهٔ زن را نوازش میکند، ناگهان صورتش به کاسهٔ سر مرده تبدیل میشود. آیا چنین احساسی بازتاب این واقعیت نیست که من در کودکی و جوانی قربانی هولناکترین فشار جنسیای بودهام که تاریخ تاکنون به خود دیده است؟
Mary
اغلب از خودم سؤال کردهام چرا مذهب کاتولیک تا این حد از غریزهٔ جنسی وحشت دارد؟ بیتردید برای این امر دلایل گوناگون تاریخی، اخلاقی، شرعی و همچنین اجتماعی وجود دارد
Mary
در جامعهای که مطابق سلسلهمراتب معینی سازمان یافته است، نیروی جنسی که حد و مرزی نمیشناسد، هر آن میتواند به عامل آشوب و طغیان تبدیل شود.
Mary
هنگام عبور از سرزمین باسک با بهت و حیرت مناظری تازه و دور از انتظار کشف کردم که با آنچه تا آن زمان شناخته بودم در تضاد کامل بود. محو تماشای ابرها، باران، جنگلهای مهآلود و صخرههای خزهبسته شده بودم. تصویر دلنشینی بود که هرگز از لوح خاطرم پاک نشد. از آن روز برای همیشه به شمال دل بستم، به سرما، به برف و به آبشارهای کوهستانی.
Mary
حافظهٔ ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ماست، و از آنجا که دچار این وسوسه هستیم که رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی بگیریم، گاهی از دروغهای خودمان هم حقیقت میسازیم. حقیقت در برابر خیال صرفاً از اهمیتی نسبی برخوردار است، چرا که هر دوی آنها به یک اندازه زنده و شخصی هستند.
Mary
از همه بدتر آن است که آدم زنده باشد اما دیگر خودش را نشناسد و نداند کیست. آدم تا حافظهاش، یا فقط بخشی از آن را از دست ندهد، نمیفهمد که آنچه سراسر زندگی را میسازد چیزی جز حافظه نیست. زندگی بدون حافظه زندگی نیست؛ درست مثل هوش و ذکاوتی است که هرگز به کار نرفته و مجال بروز پیدا نکرده است. حافظهٔ ما همان انسجام و هماهنگی ما، عقل و درایت ما، عمل ما و احساس ماست. بدون حافظه ما هیچ نیستیم.
Mary
وقتی رویداد نزدیکی که از سر گذرانده یا نام آدمی که به تازگی آشنا شدهام و یا حتی اسم چیز خاصی را از یاد میبرم پریشان میشوم و احساس نگرانی شدید و حتی هراس میکنم. روحیهام به یکباره فرو میریزد و درهم میشکند. دیگر نمیتوانم به چیز دیگری فکر کنم. متوجه میشوم که عصبانی شدن و تقلا کردن هیچ فایدهای ندارد. آیا این سرآغاز گمشدگی کامل نیست؟
Mary
وقتی با گذشت سالها پیر میشویم، حافظهای که قبلا تحقیرش کردهایم، ارج و قرب پیدا میکند. خاطرههای ما بیآنکه متوجه باشیم در طول سالها روی هم انباشته میشوند، تا اینکه یک روز تلاش میکنیم اسم یک دوست یا خویشاوند را به یاد بیاوریم، اما حافظه دیگر یاری نمیکند. گاهی آدم با عصبانیت دنبال کلمهٔ آشنایی میگردد که تا نوک زبان میآید اما هرگز به بیرون جاری نمیشود
Mary
اگر چیزهایی که از گوشه و کنار میشنوم درست باشد، حس میکنم که امروزه عشق سرنوشتی پیدا کرده است مثل اعتقاد به خدا. این گرایش، دستکم در برخی از لایههای اجتماعی رو به نابودی است. مردم به آن به چشم یک پدیدهٔ تاریخی، به عنوان یک توهم فرهنگی نگاه میکنند. عشق را میکاوند، معاینه میکنند و در صورت امکان به درمانش میکوشند.
من اعتراض دارم. نه، ما دچار توهم نبودیم. باید این را به صراحت اعلام کنم، حتی اگر باورش برای بعضیها مشکل باشد: ما واقعاً دوست میداشتیم.
Dorsa Amraei
نظر من روانکاوی منحصراً در خدمت درمان طبقهٔ اجتماعی خاصی است که من کاری به کار آن ندارم
niloufar.dh
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۴۶۴ صفحه
قیمت:
۶۹,۰۰۰
تومان