جانمایهٔ سینمای لوئیس بونوئل واهمه و اضطراب است. او تصویرگر جهانی است که دیری است در پرتگاه فاجعه و نابودی قرار گرفته و هیچ نجاتی برای آن متصور نیست. در روایت او از این جهان، ثبات و آرامش تنها مرحلهای گذراست؛ مکث یا درنگی است که تماشاگر را از یک بحران به بحرانی دیگر هدایت میکند، تا در پایان او را با «نابودی کلی» رو به رو کند
پروا
چقدر وحشتناک است وقتی آدم ناچار شود به جای واژه سادهای مثل «میز» از کلمات دیگری استفاده کند! اما از همه بدتر آن است که آدم زنده باشد اما دیگر خودش را نشناسد و نداند کیست. آدم تا حافظهاش، یا فقط بخشی از آن را از دست ندهد، نمیفهمد که آنچه سراسر زندگی را میسازد چیزی جز حافظه نیست. زندگی بدون حافظه زندگی نیست
Hanie_Nasiri
از آمار بدم میآید. این یکی از بدترین آفتهای دنیای ماست. در روزنامهها، به ندرت صفحهای پیدا میشود که در آن ارقام و آمار نباشد، و تازه مطمئن باشید که همهٔ آنها هم غلط هستند.
mobina