بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد

بریده‌هایی از کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد

۴٫۲
(۵۳)
اکنون پس از این سال‌های طولانی، می‌توانم با اطمینان بگویم که در این کرهٔ خاکی، هیچ انسانی به اندازهٔ من آسمان را نگاه نکرده و به این خلأ بی‌کران و وسیع چشم ندوخته است. جمشید هر بار که مرا در این حال می‌دید، می‌گفت: «نگاه کن برادرزادهٔ عزیزم! به این پوچی بی‌انتها نگاه کن... تا می‌تونی به این فضای تهی نگاه کن... چون این خلأ که عموی بدبختت هر لحظه توش شناوره، آینهٔ واقعی پوچی زندگی‌مونه.»
Baharak
وقتی برای اولین بار او را دیدم، موجودی لاغرمردنی می‌نمود که گویی از کاغذ خاکستری ساخته شده است. مردی بسیار نازک که از پهلو به یک خط باریک شبیه بود، به نخ نازکی می‌مانْد که بازیچهٔ دست بادهاست... به یک تکه دودهٔ درشت می‌مانْد که نسیم او را به حرکت درآورد... کار ما این بود که در روزهایی که باد شدت می‌گرفت، جمشید را با ریسمان به خودمان ببندیم تا مبادا باد او را با خودش ببرد.
Baharak
جمشید به یاد دارد وقتی که در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که بر روی پشت‌بام مکانیکی می‌افتد، فراموش می‌کند که کمونیست بوده است... بادی که جمشید را از جنوب به شمال می‌بَرد، این را که او پیش از این چه بوده است از حافظه‌اش می‌زداید...
Baharak
جمشیدخان از آن نوع آدم‌هایی بود که اگر با ما کار داشت، بدون رودربایستی به ما می‌گفت و اگر کاری نداشت، فراموش‌مان می‌کرد و نادیده‌مان می‌گرفت.
رها
آن‌چه باعث تعجب من بود، هزاران نویسنده‌ای بود که مثل مورچه یکباره در این مملکت پیدا شده بودند و می‌توانستند دربارهٔ هر موضوعی، از دامن کوتاه هنرپیشه‌های سینما گرفته تا فساد سران احزاب و نمایندگان مجلس بنویسند.
M.M. SAFI
جمشید به یاد دارد وقتی که در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که بر روی پشت‌بام مکانیکی می‌افتد، فراموش می‌کند که کمونیست بوده است... بادی که جمشید را از جنوب به شمال می‌بَرد، این را که او پیش از این چه بوده است از حافظه‌اش می‌زداید... بعدها هم بسیاری از دفعات هر بار که باد او را می‌برد، با سقوط بر سطح زمین، دگرگونی بزرگی در او به وجود می‌آید و رؤیایی ژرف و دیوانه‌وار در درونش شکل می‌گیرد... با هر سقوط هم، بخشی از خاطراتش فراموش می‌شود و بخشی دیگر رنگ می‌بازد. طوری که می‌توان گفت رنج نوشتن زندگی‌نامهٔ این مرد که هرگز یادش نمی‌آید چه هست و چه بوده گاهی بیهوده به نظرم می‌آید.
Pianita
توی این مملکت، آدم از هر نقطهٔ آسمون که بیفته زمین، می‌افته تو ملک و املاک یه مسئول مملکتی.»
سپیده اسکندری
می‌گفت که پیش‌تر تنها دیکتاتورهای بزرگی همچون استالین و هیتلر و موسولینی می‌توانستند چنین کارهایی بکنند... دیکتاتورهایی که ارتش و دولت و پلیس مخفی داشتند... اما حالا کافی است یک سایت داشته باشی تا بتوانی عقل و اندیشهٔ هزاران نفر را در مسیری که می‌خواهی هدایت کنی... هر کسی را که می‌خواهی، در نظر مردم محبوب و یا منفور کنی... دوستانت را بزرگ جلوه دهی و دشمنانت را رسوا کنی... چون انسان ذاتاً موجودی نادان است و هر چرندی را که در آنجا منتشر شود باور می‌کند...
سپیده اسکندری
مگه بِهت نگفتم مرد فقط و فقط یه جهنم داره... اون جهنم هم زنه؟»
سپیده اسکندری
او معتقد بود که در این راه دشوار غربت، همهٔ تفاوت‌های میان انسان‌ها از میان می‌رود... فقر و ثروت، هویت و ملیت، نژاد و دین، معنای خود را از دست می‌دهند و آن‌چه می‌ماند، پیوند میان مشتی انسان بدبخت است که همه با هم به سویی نامعلوم می‌گریزند.
سپیده اسکندری
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
سپیده اسکندری
عشق کاری می‌کند که انسان همهٔ استعدادهای پنهانی‌اش را به کار بیندازد و تمام توانش را برای مبهوت کردن معشوقه‌اش به کار ببندد.
سپیده اسکندری
در این دنیا، زن‌ها تنها مخلوقاتی هستند که ارزش دارند مردها وقت‌شان را با آن‌ها بگذرانند.
سپیده اسکندری
جمشیدخان بر این باور بود که دیکتاتورها نمی‌میرند، بلکه همچون ققنوس خاکستر می‌شوند و کمی بعد دوباره از زیر خاکستر خود سر برمی‌آورند
سپیده اسکندری
می‌گفت که پیش‌تر تنها دیکتاتورهای بزرگی همچون استالین و هیتلر و موسولینی می‌توانستند چنین کارهایی بکنند... دیکتاتورهایی که ارتش و دولت و پلیس مخفی داشتند... اما حالا کافی است یک سایت داشته باشی تا بتوانی عقل و اندیشهٔ هزاران نفر را در مسیری که می‌خواهی هدایت کنی... هر کسی را که می‌خواهی، در نظر مردم محبوب و یا منفور کنی... دوستانت را بزرگ جلوه دهی و دشمنانت را رسوا کنی... چون انسان ذاتاً موجودی نادان است و هر چرندی را که در آنجا منتشر شود باور می‌کند...
کوروش زاده
جمشید هم سپرد کتاب‌های فراوانی از شهر برایش آوردند. یکی از این کتاب‌ها اصل انواع اثر چارلز داروین بود. او تمام آن چند ماهی را که ما در بارانوک بودیم، مشغول مطالعهٔ این کتاب بود؛ چون در موقع پرواز این فکر به ذهنش خطور کرده بود که برخلاف نظر داروین، انسان نه از میمون، بلکه از پرنده پدید آمده است. او حتی می‌خواست در این باره نظریه‌ای ارائه دهد.
sedy
آن‌هایی که در آن سن‌وسال و پیش از دستگیری‌اش او را می‌شناختند، می‌گویند آن‌چه در آن زمان جمشیدخان را به سمت کمونیسم سوق داد، نه علاقهٔ او به آزادی و عدالت اجتماعی، بلکه عقیده‌اش به جامعه‌ای بود که در آن انسان آزادانه‌تر بتواند با جنس مخالف، رابطهٔ عاشقانه داشته و کمتر زیر نظر باشد
sedy
تماشای آسمان نشانهٔ سقوط زندگی‌ام به سوی پوچی بی‌پایان بود... خلأیی که از ته دل دوستش می‌داشتم و مشکلی با آن نداشتم.
در جستجوی کتاب بعدی...
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
مری
«بادی که الان میاد فرصت خوبی برای تمرین کردنه. آخه من باید دو چیز مهم رو یاد بگیرم. یکی این‌که روزای توفانی چه‌طور توی آسمون پرواز کنم و دیگه این‌که چه‌طور روی زمین راه برم... راه رفتن طبیعی روی زمین، به همون اندازهٔ پرواز توی هوا برای من مهمه... چون اگه یه روز توی یه مکان عمومی، باد یکهو از زمین بلندم کنه، باعث آبروریزی کل خاندانمونه.»
کاربر ۳۰۶۵۲۱۱

حجم

۱۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۱۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۷۰%
تومان