بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد اثر بختیار علی

بریده‌هایی از کتاب جمشیدخان‌ عمویم‌، که‌ باد‌ همیشه‌ او را با خود‌ می‌برد

۴٫۱
(۴۷)
جمشیدخان گفت: «توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
hamid
کتاب برای این به وجود اومده که آدم از طریق اون بتونه خودشو فراموش بکنه، نه این‌که توی حفره‌های تاریک و دام‌های پیچیدهٔ درون خودش بیفته.»
Baharak
کتاب برای این به وجود اومده که آدم از طریق اون بتونه خودشو فراموش بکنه، نه این‌که توی حفره‌های تاریک و دام‌های پیچیدهٔ درون خودش بیفته.»
Baharak
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
Baharak
«توی دنیا هیچ شغلی مطمئن‌تر از قاچاق انسان نیست... تا وقتی که آدما مثل حالا غمگین باشن، مدام به فکر فرار از خاک خودشون می‌افتن... این‌که آدما خیال می‌کنن توی یه جای دیگه خوشبخت می‌شن، یه نوع مشکلیه که از باباآدم برامون مونده.»
Ghazal Hashemi
روزی کار به آن‌جا رسید که جمشیدخان دو فهرست متفاوت از نام عطرهای گوناگون را از همان بالا برای مردم خواند... یکی عطرهایی که بویشان برای ایمان ضرر دارد و نباید استفاده شوند! و دیگری عطرهایی که استفاده از آن‌ها برای تقویت ایمان مفید است! بعد معلوم شد که این مسئله با یکی از تاجران عطر ارتباط دارد که می‌خواست برای خود بازارگرمی کند و بازار عطرفروشان دیگر را از کار بیندازد.
Ghazal Hashemi
همچنان که من به این درد مبتلا شده بودم که یکریز از زمین به آسمان زل بزنم، او هم برخلاف من گرفتار این درد بود که همهٔ اشیای زمین را از آسمان بنگرد... او همه چیز را از بالا می‌دید... حتی زمانی هم که در پایین بود.
Baharak
اکنون پس از این سال‌های طولانی، می‌توانم با اطمینان بگویم که در این کرهٔ خاکی، هیچ انسانی به اندازهٔ من آسمان را نگاه نکرده و به این خلأ بی‌کران و وسیع چشم ندوخته است. جمشید هر بار که مرا در این حال می‌دید، می‌گفت: «نگاه کن برادرزادهٔ عزیزم! به این پوچی بی‌انتها نگاه کن... تا می‌تونی به این فضای تهی نگاه کن... چون این خلأ که عموی بدبختت هر لحظه توش شناوره، آینهٔ واقعی پوچی زندگی‌مونه.»
Baharak
وقتی برای اولین بار او را دیدم، موجودی لاغرمردنی می‌نمود که گویی از کاغذ خاکستری ساخته شده است. مردی بسیار نازک که از پهلو به یک خط باریک شبیه بود، به نخ نازکی می‌مانْد که بازیچهٔ دست بادهاست... به یک تکه دودهٔ درشت می‌مانْد که نسیم او را به حرکت درآورد... کار ما این بود که در روزهایی که باد شدت می‌گرفت، جمشید را با ریسمان به خودمان ببندیم تا مبادا باد او را با خودش ببرد.
Baharak
جمشید به یاد دارد وقتی که در آسمان بوده، کمونیست بوده است، ولی همین که بر روی پشت‌بام مکانیکی می‌افتد، فراموش می‌کند که کمونیست بوده است... بادی که جمشید را از جنوب به شمال می‌بَرد، این را که او پیش از این چه بوده است از حافظه‌اش می‌زداید...
Baharak

حجم

۱۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

حجم

۱۱۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان