بریدههایی از کتاب کآشوب
۴٫۲
(۱۹۴)
همیشهی خدا در اوج شور نوحهخوانی به این فکر میکنم که برای چه گریه میکنم؟ برای خودم؟ برای مصیبت؟ برای حاجت و نیاز؟ برای تخلیهی هیجانهای کاذب؟ برای دلتنگی و غربت و سختیهای زندگی؟ برای آیندهی نامعلوم؟ پیچیدگیهای روانی؟ بعد میبینم که رویم نمیشود برای خودم و درگیریهای شخصی گریه کنم. بعد میبینم همهچیز در برابر این اتفاق حقیر میشود.
مهدی فیروزان
در جهانبینی مادر لطمه در نقاط به هم ریختن نظم و تکرار درست می شود. روضهای که بیست سال سرپا بوده، ذکری که چند ماه گفته شده، نمازی که هر روز خواندهای، اگر یک بار نباشد در آن نقطه خلأ درست میشود. سیاهچاله. مثل چوبی که بیخبر بگذارند لای چرخدندههای دوّار و منظم.
fahime
پسر شبیب اگر خواستی بر چیزی در این عالم گریه کنی، اگر خواستی بر ظلمی که به تو شده گریه کنی، اگر خواستی بر نداری گریه کنی، اگر دلت تنگ شده بود، بر حسین گریه کن.» گریه میکنیم. خسخس سینههایشان و صدای گریههایمان را میبرند تا آسمان؟
sadeghi
از خانه هم که میخواست بیرون بیاید سلام میداد و توسل میکرد تا جز به رضای آنها سخن نگوید
F313
«وای حسین کوشتَه رَف...»
✓
پسر شبیب اگر خواستی بر چیزی در این عالم گریه کنی، اگر خواستی بر ظلمی که به تو شده گریه کنی، اگر خواستی بر نداری گریه کنی، اگر دلت تنگ شده بود، بر حسین گریه کن.»
hiba
روضهخوان با صدای خشدارش میگوید «دلشکستهها کجای مجلس نشستهاند؟» قلبم تیر میکشد. قصه که به عموی بچهها میرسد تشنگی بیخ گلویم را میگیرد. تیر که به مشک میخورد دلم هُری میریزد. هر تیری که به چشم سقا میخورد از درد به خودم میپیچم. روضهها آمدهاند نزدیک. ابر دیرباور چشمهایم به قصه ایمان آورده است. توی دلم میخوانند «علمدار نیامد، علمدار نیامد».
M.M. SAFI
این شهرهای بیامامزاده و حرم چقدر سردرگماند. آدم باید در شهرش جایی داشته باشد که به سمتش جاری شود. آنجا آرام بگیرد. شاید هم آتش بگیرد.
gh.hanieh
«ای غریبی که ز جد و پدر خویش جدایی
خفته در خاک خراسان تو غریبالغربایی
اغنیا مکه روند و فقرا سوی تو آیند
جان به قربان تو شاها که حج فقرایی»
ati
یکی از آینهبینها گفته بود «برمیگرده.» امیدی را که توی این کلمه بود دوست داشتم.
乙_みG
حاجآقا دلبستهی جلسات محرم بود. مردم دلبستهی حاجآقا. حاجآقا میگفت «من از وقتی که از نجف به تهران برگشتم همه چیزم را با امام حسین (ع) شروع کردم. اولین باری که برای اقامهی نماز جماعت به مسجد جامع رفتم سوم شعبان بود. اولین شبی هم که جلسهام را شروع کردم شب سوم شعبان بود. من همه چیزم را به نام سیدالشهدا گره زدم.»
شمیم
«شاید آقا از روی اسب ما را میدیده. پوشیده در لباس رزم. با پیشانیبندهای سرخ و سبزِ کُلُّنا عباسُک یا زینب. بعد از ورای تمام فواصل زمانی فریاد زده و ما را به کمک طلبیده. ولی حیف. حیف که زمان بین ما و شما چقدر فاصله انداخته. حیف. حالا میفهمم این فراز ناحیهی مقدسه را. تازه میفهمم حسرت و اندوه امام زمان را. شما ما را شاید صدا میزدی ولی ما نشنیدیم. نمیشد بشنویم. لعنت به این زمان. لعنت.»
نـارمیلـا
آدم باید در شهرش جایی داشته باشد که به سمتش جاری شود. آنجا آرام بگیرد. شاید هم آتش بگیرد.
|قافیه باران|
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند
کمترین سهمیه از سهم تنش را دادند
گفت یعقوب تن یوسف من را بدهید
گفت یعقوب ولی پیرهنش را دادند
چڪاوڪ
شاید آقا از روی اسب ما را میدیده. پوشیده در لباس رزم. با پیشانیبندهای سرخ و سبزِ کُلُّنا عباسُک یا زینب. بعد از ورای تمام فواصل زمانی فریاد زده و ما را به کمک طلبیده. ولی حیف. حیف که زمان بین ما و شما چقدر فاصله انداخته. حیف. حالا میفهمم این فراز ناحیهی مقدسه را. تازه میفهمم حسرت و اندوه امام زمان را. شما ما را شاید صدا میزدی ولی ما نشنیدیم. نمیشد بشنویم. لعنت به این زمان. لعنت.»
safaeinejad
داد و فریاد را دوست نداشتم یا آنهایی را که از زیادی گریه از حال میرفتند یا تکههایی از روضه را که با عقل جور در نمیآمد. عوضش آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت میکرد و مردم نرمنرم با هم گریه می کردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران را داشت.
چڪاوڪ
هر چقدر هم که خودمان را با جملاتی مثل «کیفیت بر کمیت ارجح است» گول بزنیم، باز هم از جلسهی کممستمع میترسیم. انگار کم بودن جمعیت رسمیت چیزی را که به خاطرش جلسه میگذاریم، بحث و دعوا میکنیم و قانون وضع میکنیم از بین میبرد.
چڪاوڪ
زمینِ خدا که همه جا یه قیمته. این آدما هستند که ارزشگذاری میکنند.
چڪاوڪ
هر محرم یکی مدام میپرسد «چرا اینجایید شما؟ چرا آماده نشدید هنوز؟» و هر بار میفهمم اگر این ملافه را که دور خودم پیچیدهام بردارم و آن پیراهن سیاه را بپوشم و بروم مثل این است که آفتاب درآمده باشد و سایه و سرما رفته باشد. اسم تو هوا را گرم میکند.
چڪاوڪ
تا شب اول محرم نیاید آدم یادش نمیآید دلش چقدر مرده است. حتی اگر به خاطر کارها مدام در رفت و آمد باشی و یک خط از حرفهای سخنران یا شور روضه را نفهمی باز هم اسم امام حسین همهی معادلات را به هم میزند. درست و غلط و معیارها را میزند به هم. هر محرم آدم سرش را میآورد بالا میبیند هزار سوالش به جواب رسیده از صدقه سر همین پرچمها و کتیبهها.
چڪاوڪ
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
۴۴,۰۰۰۲۰%
تومان