بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کآشوب | صفحه ۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب کآشوب

بریده‌هایی از کتاب کآشوب

انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۴.۲از ۱۹۴ رأی
۴٫۲
(۱۹۴)
هر کس در این خیمه آنِ خودش را دارد، آنِ اختصاصی خودش را. می‌شود شبِ عاشورا چند ساعت در روضه نشسته باشی و نَمی به چشمت ننشیند و می‌شود در یک روز کاملاً عادی، در اداره، وسط نوشتن یک مقاله، یکهو و بی‌مقدمه دست از تایپ بکشی و های‌های بزنی زیر گریه.
چڪاوڪ
روضه انگار همه‌ی این اتفاقات را از خرابکاری ما تا خرابی میکروفن تا جیغ و گریه‌ی بچه‌ها تا سر و صدای دیوانه‌ها، همه را در سایه‌ی خودش می‌گرفت و بدون پس زدن همه را در خودش تحلیل می‌برد بدون این‌که خشی به آن درخشش بیفتد، بدون این‌که نظمش به هم بریزد و کسی دعوا و مؤاخذه بشود.
رمیصاء
هر محرم یکی مدام می‌پرسد «چرا این‌جایید شما؟ چرا آماده نشدید هنوز؟» و هر بار می‌فهمم اگر این ملافه را که دور خودم پیچیده‌ام بردارم و آن پیراهن سیاه را بپوشم و بروم مثل این است که آفتاب درآمده باشد و سایه و سرما رفته باشد. اسم تو هوا را گرم می‌کند.
مهدی فیروزان
گروه‌مان به «اهل حرم» خبر می‌دهد «میر و علمدار نیامد» و گروه دیگر خبر را تایید می‌کند «سقای حسین سید و سالار نیامد» باز همان دسته‌ی اول می‌گوید «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است» دسته‌ی دیگر از «عصر فردا» و «سُم اسب‌ها» خبر می‌دهد و تمام جمعیت یک‌صدا از صبح می‌خواهند که فردا «طلوع» نکند. به «مظلوم» ها و «حسین» های کشیده که می‌رسیم، به «عطشان» ها و «بی‌کفن» ها و «غریب» ها، پیرمردهای قدیمی‌تر مجلس را دست می‌گیرند و کربلا می‌خواهند. انگار بر مشام‌شان «بوی کربلا» رسیده باشد. ترسیده‌اند آخر «آرزوی کربلا» بر دل‌شان بماند. دسته‌جمعی می‌رویم کربلا، می‌رویم نجف، می‌رویم مدینه. و آخر روضه یاد آخرین امام‌مان می‌افتیم. بلند می‌شویم دست به سینه احترام می‌کنیم. چراغ‌ها را که روشن می‌کنند چشم‌هامان با نور غریبی نمی‌کند. از خود امام حسین (ع) می‌خواهیم به شهرمان همه‌ی آن چیزهایی را عطا کند که محرم‌ها و باقی ماه‌های سال ندارد.
3741
توی مجلسی که ایده‌آل ماست قاری خوش‌صدایی ابتدای مجلس قرآن می‌خواند. «یاسین» یا «فجر» فرقی نمی‌کند. همه آرام صلوات می‌فرستند. سخنران می‌رود بالای منبر. نه آن‌چنان خشک و جدی و عبوس که همه خسته شوند و نه آن‌قدر شوخ و سرخوش که صدای بعضی‌ها بلند شود. وعظ می‌کند. کوتاه و پر. از درد امروز دنیا می‌گوید و درمانی که هزار سال پیش نسخه‌اش را حسین (ع) پیچیده است. پایش روی همین زمینی است که همه ایستاده‌ایم. از فضا حرف نمی‌زند. مملکت را گل و بلبل نمی‌بیند. حواسش به سیاست هست اما سیاسی حرف نمی‌زند. با کنایه هم که شده، نقد می‌کند. نمی‌ترسد از فردا منبرش را ممنوع کنند. حرف که می‌زند، حس می‌کنیم مال همین خاک است. مال همین انقلاب. دین و اخلاق و سیاست را چنان که هستند یکی می‌کند و بی‌واهمه و آرام حرف می‌زند. نه پیچیده‌گویی بلد است، نه عوام‌بازی درمی‌آورد. آدم را یاد وعظ‌های مطهری می‌اندازد. یاد خطابه‌های بهشتی و مناجات‌های شریعتی.
3741
به «عطشان» ها و «بی‌کفن» ها و «غریب» ها، پیرمردهای قدیمی‌تر مجلس را دست می‌گیرند و کربلا می‌خواهند. انگار بر مشام‌شان «بوی کربلا» رسیده باشد. ترسیده‌اند آخر «آرزوی کربلا» بر دل‌شان بماند. دسته‌جمعی می‌رویم کربلا، می‌رویم نجف، می‌رویم مدینه. و آخر روضه یاد آخرین امام‌مان می‌افتیم. بلند می‌شویم دست به سینه احترام می‌کنیم. چراغ‌ها را که روشن می‌کنند چشم‌هامان با نور غریبی نمی‌کند. از خود امام حسین (ع) می‌خواهیم به شهرمان همه‌ی آن چیزهایی را عطا کند که محرم‌ها و باقی ماه‌های سال ندارد.
مهدی فیروزان
نسخه‌های هَشَل‌هَفتی را که همان چهار سالگی نوشته‌ام هنوز نگه داشته‌اند: پینی‌صیلین، عظولانی، یواش، پنج ادد. فکر می‌کرده‌ام هر چیزی که خاص است یا خارجی است لابد نمی‌شود با همین «ز» و «سین» خودمان باشد و حتماً باید با «ظا» و «صاد» نوشته شود.
sadeghi
زهره را بیشتر از بقیه دوست دارم. مهربان است. همیشه عکس خواستگارهاش را برایم تلگرام می‌کند. گاهی بدون این‌که عمو بفهمد زنگ می‌زند تا برای امر خیر استخاره کنم. همیشه بد می‌آید و همیشه جواب زهره منفی است. اگر یک روزی عمو بفهمد ریشه‌ی این «نه» گفتن‌ها از گور من بلند می‌شود خونم را در دم می‌ریزد.
sadeghi
تا شب اول محرم نیاید آدم یادش نمی‌آید دلش چقدر مرده است.
hiba
جایی میان «مهلاً مهلا» و «یابن الزهرا»
LiLy !
این‌ها که برای دل خودشان روضه می‌خوانند بیشتر آتش می‌زنند.
• Khavari •
بالاخره حرفم را می‌زنم. «دیگه این‌جا نیا روضه.» مکث می‌کند. ابروهاش را درهم می‌کشد و پلک‌هاش می‌افتند روی دو چشم بی‌نور. «چرا بابا؟» «نیا دیگه.» جلوی داروخانه ایستاده است و با آن همه عجله‌ای که دارد، می‌خواهد دلیل مرا بشنود. «سر لُخت بودند؟» «نه.» «به تو چیزی گفتند؟» «نه.» «پس چی؟» تمام خشمم را در صدایم جمع می‌کنم. «به من چایی ندادند.»
heaven
بچه‌آخری‌ها در تصور بقیه کوچک‌تر از سن‌شان می‌مانند. انگار زندگی همه در جوانی ثابت مانده و پیش‌تر نرفته و بچه‌آخری‌ها هنوز بچه‌اند
tadai
عقیله‌ی بنی‌هاشم زینب کبری (س) فرمود: یزید این عدالت است که فرزندان تو در حرم تو باشند و دختران رسول‌الله آواره‌ی کوی و برزن؟
M.M. SAFI
اول فکر می‌کردم زن‌ها غصه‌ی یک ماه را جمع می‌کنند و هر چهاردهم می‌آورند روضه. غصه‌ها را می‌آوردند پیشکش می‌گذاشتند پیش ابر روایتِ غمگین. سید که می‌خواند: شد سرنگون ز باد مخالف حباب‌وار، چادر می‌کشیدند روی صورت. مردی در اتاق نبود که آن‌طور رو می‌پوشاندند. لابد از غصه‌هایی که آورده بودند خجالت می‌کشیدند.
乙_みG
«یابن الشبیب ان کنت باکیاً فابک للحسین بن علی. پسر شبیب اگر خواستی بر چیزی در این عالم گریه کنی، اگر خواستی بر ظلمی که به تو شده گریه کنی، اگر خواستی بر نداری گریه کنی، اگر دلت تنگ شده بود، بر حسین گریه کن.» گریه می‌کنیم.
R.R
ولی هیچ کس به حرفم توجه نکرد. حتی آقا و حتی‌تر آقای شاد.
乙_みG
«هر سال می‌ترسیم از اشکی که تمام شود، از دلی که راه نیابد، نلرزد، خودش را بین بهشت و دوزخ مخیر نبیند. هر سال برای اشک‌های سال بعد نذر می‌کنیم. نذر جناب حر.»
شمیم
وقتی سیدالشهدا قبل از پس آوردن قنداقه‌ی خونین برای خیمه‌ها نگاهی به آسمان کرد و گفت «هون علی ما نزل بی أنه بعین الله» همه دست بر سر گرفتند که اگر طاق آسمان شکافت و آوار شد، بلایی سرشان نیاید.
shariaty
اما بالاخره حرفم را می‌زنم. «دیگه این‌جا نیا روضه.» مکث می‌کند. ابروهاش را درهم می‌کشد و پلک‌هاش می‌افتند روی دو چشم بی‌نور. «چرا بابا؟» «نیا دیگه.» جلوی داروخانه ایستاده است و با آن همه عجله‌ای که دارد، می‌خواهد دلیل مرا بشنود. «سر لُخت بودند؟» «نه.» «به تو چیزی گفتند؟» «نه.» «پس چی؟» تمام خشمم را در صدایم جمع می‌کنم. «به من چایی ندادند.»
shariaty

حجم

۲۳۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

حجم

۲۳۶٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۸ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۴۴,۰۰۰
۲۰%
تومان