بریدههایی از کتاب خوشه های خشم
۴٫۰
(۱۲۶)
و چون هر رویداد خوش پیش میآمد به او نگاه میکردند و شادی را در سیمای او میجستند، عادت کرده بود که در برابر کوچکترین و بیاهمیتترین چیزها بخندد، اما بالاتر از شادی آرامش و خونسردیاش بود. جایگاه والا و ممتازش در میان خانواده به او شایستگی و زیبایی ساده و زلالی میبخشید. بر اثر مقامی که به عنوان چارهساز و شفابخش یافته بود، دستانش نیز مطمئن و آرام و امیدبخش شده بود و در مقام یک داور خانواده مانند الههای دستنیافتنی و بیخطا بود.
MaaM
به نظر میرسید موقعیت خود را در سنگر خانواده، این دژ تسخیرناپذیر، خوب دریافته و پذیرفته است و چون تام پیر و بچهها میتوانستند رنج و هراسی را بپذیرند مگر اینکه او به آن تن میداد، ازاینرو عادت کرده بود که از قبول هر رنج و هراسی تن بزند.
MaaM
کیسی گفت: «آدم وقتی به یه جا انس میگیره، دیگه سخته از اونجا دل بکنه و بره. آدما به یه نوع فکر کردن عادت میکنن، و دیگه سخته اونو ول کنن.
MaaM
وقتی همه میمیرن ما باس زندگی کنیم. ما، آخه، آدمایی هسیم که زنده میمونیم. اونا نمیتونن مارو ازبین ببرن ما، آخه ما مردم کوچه و بازاریم، ما زنده میمونیم.
n.l.r
«درست است، اما این زمینها مال ماست. ما خودمان آنها را اندازه گرفته و تقسیم کردهایم. ما در همینجا به دنیا آمدهایم، و بهخاطر آن کشته دادهایم، در آن مردهایم. حتی اگر خوب هم نباشد. باز هم مال ماست. به همین دلیل مال ماست، در آن به دنیا آمدهایم، رویش کار کردهایم، در آن مردهایم. این یعنی مالکیت، نه سندی که شماره دارد.»
jawhar karimi
اگه یه میلیون جریب را میخواد تا خودشو ثروتمند ببینه، واسهی اینه که باطنش خالی و پوچه و اگه باطناً پوچ و خالی و فقیر باشه هیچ میلیون جریب زمینی نمیتونه اونو پولدار و غنی کنه و شاید واسهی این نومیده چون میبینه که این چیزایی که داره نمیتونه اونو غنی کنه
n.l.r
دولت به مردهها بیشتر توجه نشون میده تا به زندهها. بعد معرکه راه میاندازن و میخوان بفهمن که یارو کی بوده و چرا مرده.
n.l.r
من یکی از اوناییام که تمام قدرتمو صرف جنگیدن با شیطون کردم، واسهی اینکه خیال میکردم شیطون دشمنه. اما اونایی که خِر این مملکتو چسبیدهان چیزی هستن از شیطون بدتر، و اگه دستشونو کوتاه نکنین ولکن معامله نیسن.
n.l.r
تو نمیخوای بدونی مملکت به جنبوجوش افتاده و مردم دارن به جاهای دیگه میرن. این مردم همهجا دارن میمیرن. شاید تو هم به همین زودی بمیری، اما بالاخره چیزی نمیفهمی. من آدمای مثل تو را زیاد دیدهام. تو نمیخوای چیزی بفهمی. فقط با این حرف لالایی میخونی خوابت ببره: بالاخره به کجا میرسیم یا چی میشه؟»
n.l.r
اینجا مملکت آزادیه.
خب، برو ببینم آزادی پیدا میکنی یا نه. یارو بهت میگه تا زمانی آزادی که بهاش رو بدی
n.l.r
از نو شروع خواهیم کرد.
اما نمیتوانی از نو شروع کنی. فقط یک نوزاد میتواند از تازه به تازه شروع کند. تو و من آخر، ما همانیم که بودیم یک لحظه غیظ و خشم و هزارها خاطره، این ما هستیم. این زمین، این زمین سرخرنگ، ما هستیم؛ ما نمیتوانیم سیل و گردوخاک و سالهای خشکی و قحطی، این ما هستیم؛ ما نمیتوانیم دوباره شروع کنیم. آن تلخی و تلخکامی را به آن اوراقفروش فروختیم
n.l.r
هنوز زندگی رو تموم نکرده به امید آخرت باشن؟ نقل روحالقدس رو بشنوند. اونوقت روح خودشون غمگین و افسرده باشه؟ به کمک احتیاج دارن. اونها قبل از اینکه بمیرن باید زندگی کنن.
n.l.r
قدرتی افتخار میکرد که قدرت کنترلش را نداشت.
n.l.r
به مغزش عینک و بر زبانش پوزهبند زده بود، بر فکر و شعورش عینک و بر اعتراضش پوزهبند زده بود. او نمیتوانست زمین را آنجور که بود ببیند، نمیتوانست زمین را آنطور که بود ببوید. پاهایش را بر کلوخها نمیگذاشت و قدرت و گرمی زمین را حس نمیکرد.
n.l.r
بانک چیزی است غیر از آدمیزاد، باور کنید. هیولا است، آدم آن را ساخته، اما آدم نمیتواند مهارش کند.
n.l.r
این زمینها مال ماست. ما خودمان آنها را اندازه گرفته و تقسیم کردهایم. ما در همینجا به دنیا آمدهایم، و بهخاطر آن کشته دادهایم، در آن مردهایم. حتی اگر خوب هم نباشد. باز هم مال ماست. به همین دلیل مال ماست، در آن به دنیا آمدهایم، رویش کار کردهایم، در آن مردهایم. این یعنی مالکیت، نه سندی که شماره دارد.
n.l.r
بعضیوقتها روحیهشو دارم اما نمیدونم چی بگم و راجع به چی موعظه کنم. من قدرت راهنمایی مردمو دارم، اما نمیدونم باس به کجا راهنماییشون کنم.»
جود گفت: «اونارو دور بگردون. تو نهر آب فروشون کن. بهشون بگو اگه مثل تو فکر نکنن تو آتیش جهنم میسوزن. چه لزومی داره اونارو به یه جای خاصی راهنمایی کنی. فقط راه بیفت تا اونا هم دنبالت بیان.»
n.l.r
همیشهی خدا گوش میدم. واسهی همینام هس که فکر میکنم. به حرفای اونای که صحبت میکنن گوش میدم و چیزی نمیگذره که میفهمم مردم چه فکر میکنن و چه احساسی دارن، همیشه همینجورم. هم حرفاشونو میشنوم هم احساساتشونو درک میکنم. اونها مثل پرندههایی که تو یه اتاق گیر افتاده باشن بال میزنن و این طرف و اون طرف میرن و سرشونو به دیوار میکوبن. سر و بالشونو به جام پنجره میزنن و میخوان فرار کنن.»
hasan91di7
زنها پنهانی به چهرهی مردها نگاه میکردند چون مادام که مردها برجا میماندند مهم نبود که ذرتها از میان بروند.
Qazal Azady
انسانی که از ساخت شیمیایی خودش بیشتر و بالاتر است، بر زمین راه میرود... بهخاطر یک سنگ... دستههای خیش را برای گذشتن از ناهمواریهای زمین خم میکند، بر زمین زانو میزند تا غذا بخورد. انسانی که از عناصر تشکیلدهندهی خود برتر و بالاتر است زمینی را میشناسد که از تجربهی خود بیشتر و بالاتر است. اما انسان ماشینی که تراکتور مرده را بر زمینی میراند که نه دوستش دارد و نه آن را میشناسد و جز شیمی چیزی نمیداند. از خودش و زمین بیزار است هنگامی که درهای فلزی موجدار بسته شدند، به خانهاش میرود و خانهاش زمین نیست
MMD
حجم
۵۴۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۹
تعداد صفحهها
۶۱۴ صفحه
حجم
۵۴۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۹
تعداد صفحهها
۶۱۴ صفحه
قیمت:
۲۴۷,۰۰۰
۱۷۲,۹۰۰۳۰%
تومان