بریده‌هایی از کتاب خودتان را بهتر بشناسید

آگاهی؛ پادزهری است که ماهیت عادات را از بین می‌برد و درک و بینش شما را نسبت به رفتارهایتان افزایش می‌دهد.

قدرت رفتارها، افکار و احساسات از نامریی بودن آن‌ها ریشه می‌گیرد. شما از اعمالی که آن‌را به‌وجود می‌آورید، آگاه نیستید. هنگامی‌که در مورد مجموعه رفتارهایتان آگاهی کسب می‌کنید، فرایند آن‌ها مشخص می‌شود و می‌توانید آسیب‌های آن‌را ببینید.

از شکسپیر الهام بگیرید: «شک و تردیدها به ما خیانت می‌کنند، ما را از تلاش دور می‌کنند و از پیروزی‌هایی که به احتمال زیاد نصیب ما می‌شود، محروم می‌سازند»

شما تصویر خود را در آینه وارسی می‌کنید؛ زیرا تنها منبع تقویت روان‌شناختی‌تان است. ظاهرتان، خودپنداره شما را تقویت می‌کند. شما در درون احساس ارزشمندی نمی‌کنید، بنابراین برای پر کردن خلأ درونی‌تان به‌دنبال ارزش ظاهری هستید و همین ارزش ظاهری را به‌عنوان منبع کسب احترام و تحسین دیگران می‌بینید

شما ترجیح می‌دهید به تنهایی شکست بخورید؛ اما موفقیتی به‌دست نیاورد که ۱۰۰ درصد متعلق به شما نباشد

«خدایا به من آرامشی عطا کن تا بتوانم آنچه را قادر به تغییر دادنش نیستم، بپذیرم و به من جرات بده تا آنچه را قادر به تغییر دادنش هستم تغییر دهم، آگاهی و تشخیص تمایز بین این دو را به من عطا فرما»

«اگر قرار باشد چیزی اتفاق بیفتد، به انتخاب من بستگی دارد!» این عبارت را شعار خود کنید.

«اگر قرار باشد چیزی اتفاق بیفتد، به انتخاب من بستگی دارد!» این عبارت را شعار خود کنید.

شما نیاز دارید باور کنید که سرنوشتتان از قبل تعیین شده است. چنین واکنشی از چند عامل ریشه می‌گیرد: ۱. شما می‌خواهید مطمئن شوید که همه چیز به‌خوبی پیش خواهد رفت؛ همچنین در جستجوی اطمینانی در زندگی هستید که احساس می‌کنید در اختیار ندارید، ولی ناامیدانه خواهان آن هستید. اگر خبرهای خوبی دریافت نکنید، حداقل می‌توانید خود را برای پیشامدهای احتمالی آماده کنید. ۲. آگاهی از پیشامدهای آتی، به شما انگیزه‌ای مضاعف می‌دهد تا به تلاش‌هایتان ادامه بدهید؛ زیرا می‌دانید اگر تسلیم نشوید، عاقبت خوبی در انتظار شما است. ۳. هنگامی‌که سرنوشت خود را به ستاره‌ها می‌سپارید، بهانه‌ای برای غیرفعالی خود دارید. دیگر نیاز ندارید دست به خطر بزنید یا خودتان را به چالش بکشید. اگر سرنوشت شما این باشد که موفق شوید، پس حتما موفق خواهید شد و اگر سرنوشت شما این باشد که شکست بخورید، به‌طور قطع شکست خواهید خورد. چنین نگرشی موجب سلب فشار زندگی از شما می‌شود. به این طریق، شما در زندگی مرتکب هیچ اشتباهی نمی‌شوید و مسئولیت اشتباهات نیز برعهده‌ی شما نخواهد بود. شما خود را برای رفتارهایتان سرزنش نمی‌کنید؛ زیرا باور دارید دست دیگری سرنوشت شما را رقم زده است.

اگر هنوز نیز از تاثیری که خودکشی بر خانواده‌ها دارد، مطمئن نیستید، به مراکز جلوگیری از خودکشی تلفن بزنید یا برای مشاوره به روان‌شناسان و روان‌پزشکان مراجعه کنید تا به واقعیت‌های موجود پی ببرید و یا مقالات و مطالبی که در زمینه‌ی خودکشی نوشته شده، بخوانید. مطمئن هستم این موارد باعث می‌شوند درک بهتری از خودکشی به‌دست آورید و تخیلات خودکشی به‌سرعت اثرگذاریش را بر شما از دست می‌دهد. اخطار: اگر افکار و تخیلات خودکشی با علایم بیشتری مانند احساس درماندگی، استیصال یا افسردگی شدید همراه است، لطفا به متخصص مراجعه کنید.

تخیلات «مرگ» را تغییر دهید و آن‌را به شکلی خلاقانه به‌کار ببرید. در بسیاری از فرهنگ‌ها و سنت‌های قدیمی، نماد مرگ نشان‌دهنده‌ی تغییر، تحول و تولدی دوباره است. شاید وقت آن رسیده که به‌طرز نمادینی، جنبه‌هایی از خودتان؛ مانند احساس گناه، بی‌کفایتی، شکاکی و تأسف خوردن به حال خود را که دیگر نیازی به آن‌ها ندارید، کنار بگذارید. مراسمی برگزار کنید و آن ویژگی‌ها را برای همیشه رها کنید و فضای بیشتری به ویژگی‌های مطلوب‌تر؛ مانند قدرت، اعتمادبه‌نفس، شادی و جرأت اختصاص بدهید. این مراسم را به تنهایی یا به‌همراه تعدادی از دوستانتان که می‌خواهند افکار و رفتارهای منفی‌شان را تغییر دهند، برگزار کنید. برای این مراسم، روز خاصی را در نظر بگیرید مانند روز نخست سال جدید یا یکی از روزهایی که برای شما مهم است، انتخاب کنید. اگر هنوز کنجکاوید که شاهد مراسم مرگ خود بودن به چه معناست، نمایش‌نامه معروف مارک توین به‌نام ماجراهای تام سایر را بخوانید.

هدف خود را مشخص کنید؛ معمولا وقتی می‌گویید به ساختاری مشخص‌تر نیاز دارید، درواقع خواهان معنای عمیق‌تری هستید و به‌نحوی در طول مسیر، این احساس که عملکردتان مهم و حایز اهمیت است، از دست داده‌اید و بدون داشتن معنای عمیق که می‌تواند هدایت‌شده‌ی شما در طول مسیر باشد، به‌طور طبیعی جهت‌گیری درستی نخواهد داشت. بنابراین اکنون وقت بگذارید و مهم‌ترین اهدافتان را مشخص کنید. چرا این اهداف برای شما مهم هستند؟ از به‌دست آوردن آن‌ها، به چه جایگاهی می‌رسید؟ آیا دستاوردهای شما با ارزش‌های اصلی شما هماهنگ است؟ اگر متوجه شدید که اهدافتان برای شما معنادار است، به خودتان تبریک بگویید و از چنین درکی برای انرژی بخشیدن به خود استفاده کنید. اگر دریافتید اهدافتان حس خوبی از هدفمندی به شما نمی‌دهند، درواقع چیزی ارزشمند کشف کرده‌اید. هدف یا اهداف جدیدی تعیین کنید که آنچه را در حقیقت می‌خواهید به شما می‌دهند.

هنگامی‌که اهدافتان را هدفمند تعیین کنید قدرت مضاعفی به‌دست می‌آورید. دیگر نیاز ندارید که در پی کسب تایید یا تشویق دیگران باشید یا کسی از بیرون برای زندگیتان برنامه‌ریزی کند؛ زیرا اکنون می‌دانید چقدر اهدافتان ارزشمند هستند و می‌توانید به توانمندی‌های خود در جهت رسیدن به آن‌ها افتخار کنید.

درواقع نظم و انضباط نشان می‌دهد که شما ساختار خوبی در زندگی دارید. این ساختار به شما کمک می‌کند در صورت لزوم زندگی را ساده کنید و به جنبه‌هایی که می‌خواهید اولویت بدهید، می‌توانید تصمیم بگیرید تمام تمرکز خود را بر کاری که اولویت دارد، معطوف کنید و انرژیتان را برای آن بگذارید، به این طریق دیگر احساس درماندگی نخواهید کرد. اگر بتوانید در همان روز کارهای دیگری را نیز انجام دهید، چه بهتر؛ اما اگر نتوانستید، دیگر نیاز نیست خود را سرزنش کنید. مطمئن شوید اولویت اول شما ستونی باشد که از تمام کارهای آن روزتان حمایت می‌کند. هنگامی‌که هدفی مشخص در ذهن دارید، با حداقل برنامه‌ریزی نظم داشتن ساده خواهد بود.

منظم بودن مهم‌ترین ویژگی فرد برای کسب موفقیت است، بنابراین هر کاری انجام می‌دهید، مطمئن شوید که کارتان تداوم دارد.

نظم یک ماهیچه‌ی ذهنی یا فکری است. باید بر این ماهیچه‌ی فکری کار کنید تا هر وقت به آن نیاز داشتید، ماهیچه‌ی نظم قوی باشد.

هنگامی‌که درک کنید شما تنها کسی هستید که کنترل زندگیتان را در دست دارید، در آن هنگام می‌توانید برای مسیری که می‌خواهید در زندگی طی کنید، از قبل برنامه‌ریزی داشته باشید.

مسئولیت زندگیتان را بپذیرید؛ انگشت اتهام را به‌سوی دیگران و عوامل بیرونی نگیرید ـ والدین، رییس، تربیت نامناسب، بدشانسی‌های زندگی‌ـ این حقیقت را بپذیرید که تاکنون به خواسته‌هایتان نرسیده‌اید. درست لحظه‌ای که مسئولیت شرایط زندگیتان را برعهده می‌گیرید، سکان هدایت زندگی در دست‌های شما قرار خواهد گرفت. تا زمانی‌که اولین گام را برندارید، هیچ تغییر و تحولی به‌وجود نخواهد آمد.

به‌محض آن‌که این توهم را که دیگران مسئول مشکلات و شرایط بد شما هستند، رها کنید، قدرتی را که همیشه در درونتان داشته‌اید، به‌دست می‌آورید.

یکی از اثرات جانبی این است که احساس می‌کنید کنترل زیادی روی زندگیتان ندارید. شما دلیلی برای برنامه‌ریزی نمی‌بینید؛ زیرا احساس می‌کنید جهت‌گیری زندگی تحت کنترل شما نیست. امتناع از تعیین هدف و برنامه‌ریزی برای آینده شما را از پذیرش مسئولیت‌ها رها می‌کند. بدیهی است وقتی مقصد خاصی ندارید، دیگر لازم نیست درباره‌ی آن نگران باشید. شما مانند فردی عمل می‌کنید که ابتدا تیر را به هر سمتی که می‌خواهد شلیک می‌کند، سپس هر جا که تیر اصابت کرد، هدف را همان جا ترسیم می‌کند. به این طریق، تیرتان هرگز خطا نمی‌رود. شما می‌توانید به همه نشان دهید که درست به هدف زده‌اید. شما به هدفتان اهمیت چندانی نمی‌دهید، فقط نیاز دارید خود را متقاعد کنید که تیرتان را به هر کجا زده‌اید، همان هدفتان بوده است.