بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب گچ پژ | صفحه ۱۸ | طاقچه
تصویر جلد کتاب گچ پژ

بریده‌هایی از کتاب گچ پژ

نویسنده:محسن رضوانی
امتیاز:
۳.۹از ۳۷۱ رأی
۳٫۹
(۳۷۱)
معبودا! بهار با باران‌های معروف و اتمسفر عاشقانه‌اش رسید. منتهای مراتب، آدم‌های یالغوز و عزب‌اوغلی، تنها سهمشان از این باران‌ها، جمع کردن ملافه‌ها از بند رخت و بردن دمپایی‌ها و کفش‌های اهل خانه، زیر طاقی حیاط است. خودت ترتیب اثری بده.
آشیخ دکتر
به طبیب‌نماها بگو سپلشک. عشق مرض روانی نیست که برایش دوا بپیچند. خیلی هنر دارند شربت بیماری فرهاد را شیرین کنند. نسخه‌های این‌چنینی را نباید توی دفترچه نوشت. باید رولی منتشر کرد عوض کاغذ مبال استفاده کنیم.
آشیخ دکتر
فکریِ این توهماتم که مثلاً اگر عاشقی شغل بود من الان چقدر سابقۀ بیمه داشتم؛ چقدر مواجب ماهانه؛ چقدر اضافه‌کار؛ چقدر عواید ریز و درشت به استثنای حق عائله‌مندی به انضمام کلّی مرخصیِ نرفته. اگر عاشقی شغل بود چه ترقّی و ترفیع‌هایی به دوسیه‌ام سنجاق می‌شد. حکماً هر سال هم نخست‌وزیر برای دادن جایزۀ کارمند نمونه دعوتم می‌کرد و من هم هر نوبه ـ از سر خجالت و حیا ـ مراسمشان را می‌پیچاندم. اگر عاشقی شغل بود ـ علی‌رغم سختی کار ـ دلم بازنشستگی را گردن نمی‌گرفت. قبل اینکه حکمم را توقیع کنند یک پنجشنبه بعدازظهر، خودم را توی موتورخانۀ اداره حلق‌آویز می‌کردم. الف‌بچه بودم عاشقت شدم. دارم دال‌بچه می‌شوم شازده! برگرد.

معبودا! بهار با باران‌های معروف و اتمسفر عاشقانه‌اش رسید. منتهای مراتب، آدم‌های یالغوز و عزب‌اوغلی، تنها سهمشان از این باران‌ها، جمع کردن ملافه‌ها از بند رخت و بردن دمپایی‌ها و کفش‌های اهل خانه، زیر طاقی حیاط است. خودت ترتیب اثری بده.
کاربر ۲۰۸۸۷۷۴
بارالها! پاری وقت‌ها رفتار الباقی، اعم از اهل خانه و همساده‌ها و متصدیان کار و مسئولین امر، جوری است که احساس می‌کنم حروف والی‌ام. نوشته می‌شوم لکن خوانده نمی‌شوم. لطفاً توجیه‌شان کن.
مروارید ابراهیمیان
زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست
مروارید ابراهیمیان
سعیدِ رباب، نبش هزار تختخوابی، لیموناد و کمپوت می‌فروشد، صدایش می‌کنند: آقا دکتر. حسینِ عمّه، پای سینما فلور، بلیت پاره می‌کند، بهش می‌گویند: آرتیست. پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی، مکبّریِ نماز کرده، شده است: آشیخ. آن وقت به ما که با قرض و قوله، جان کنده‌ایم، کارآفرینی کرده‌ایم، واحد زنبورداری زده‌ایم، می‌گویی: پسرۀ پشه‌باز. عیبی ندارد پدرجان! پیشانی‌نوشت ما از همان ابتدا شلغم بود.
مروارید ابراهیمیان
سرشب، ایوان منزلتان خبرهایی بود... گویا علمک ماهواره‌تان را سفت‌کاری می‌کردید. کاش یک استانبولی از آن گچ‌ها هم، خرج دل ما می‌کردی، آن قدر نلرزد موقع روبه‌رو شدن با شما...‌ دست‌کم، شبیه آن دیش فلزی باش؛ دریافت کن این همه سیگنالی که تا حالا فرستاده‌ایم.
مروارید ابراهیمیان
آدم بادکنک‌صفتی هستی. وگرنه می‌گفتم یک سوزن به خودت بزنی یک جوالدوز به دیگران. فقط برادرانه معروض می‌دارم وثوق مطلق و اعتماد بلاحدود به اولاد، عواقب خوشی ندارد. مثل اعتماد به شیر آبی‌رنگ مستراح است. مطلقاً خوش‌بین باشی، ناغافل دودمانت را می‌سوزاند. علی هذا، اینکه شما اسم نورچشمی‌ات را می‌گذاری «بیش‌فعال» و ما در گویش خودمان می‌گوییم «تخم جن»، خیلی مهم نیست.
مروارید ابراهیمیان
خدایا! به این اختلاسگران و دزدان باکلاس که الحمدالله جیبشان ته ندارد و دُم لای تخته هم نمی‌دهند، بیش از پیش مال و ثروت عطا کن. آن‌قدر که با انبر طلا، از بدنشان کرم دربیاورند و زیرشان شب و روز، لگن مرصع بگذارند و کلیه‌هایشان، متصل، قلوه‌سنگ‌هایی از جنس یاقوت بسازد. ما و مسئولین کاری به کارشان نداریم. از قدیم گفته‌اند بُرش کم‌محلی، تیزتر از شمشیر انتقام است. بلکه خودشان پشیمان شدند و بیت‌المال را پس آوردند.
Yasin Bahrampor
شأن و مرتبۀ تعزیه، تومنی صنار با آکتوری صحنه توفیر دارد.
Yasin Bahrampor
هرچقدر بهادر سعۀ صدر دارد، برزو سعۀ تحت (ذیل). اختلافشان در تحرک و تکاپو به قاعده‌ای است که آدم خیال می‌کند ناف آن را در قفس خرگوش‌ها انداخته‌اند و سقّ این را با فضلۀ کوالاها برداشته‌اند. بهادر آرام و قرار ندارد. جنب‌وجوش و تقلایش جوری است که اگر بنا بر جبر جغرافیایی، ایران به دنیا نمی‌آمد و ژاپون رشد می‌کرد، از حرکات و ورجه‌های دست و بال و لنگ و پاچه‌اش، انرژی پاک تحصیل می‌کردند و الکتریسیته می‌گرفتند. برزو اما برعکس. جراید ورزشی که می‌خواند نفسش می‌گیرد. روزی دو قدم می‌رود آن هم از پهنا. بعد از نود و بوقی هم اگر از خانه بیاید بیرون و سوار مترو و تراموا و... بشود، چنانچه صندلی خالی پیدا نکند اعصابش مورچه‌ملخی شده، به هم می‌ریزد. بأیّ نحوٍ کان، شده باشد خودش را چلاق وانمود کند یا به حاملگی بزند، این کار را می‌کند تا پدرمرده‌ای را از صندلی‌اش بلند کند و جایش بنشیند.
خوش
ـ خدایا! به این اختلاسگران و دزدان باکلاس که الحمدالله جیبشان ته ندارد و دُم لای تخته هم نمی‌دهند، بیش از پیش مال و ثروت عطا کن. آن‌قدر که با انبر طلا، از بدنشان کرم دربیاورند و زیرشان شب و روز، لگن مرصع بگذارند و کلیه‌هایشان، متصل، قلوه‌سنگ‌هایی از جنس یاقوت بسازد.
ادریس
ـ دلخوش به کالج و آموزشگاه نباش. به هر کی هر چی داده‌اند از توی گهواره داده‌اند. ـ هر رُلی را قبول نکن. دیو و دلبر و کولی و قاتل و دیوانه را بگذار الباقی هنرنمایی کنند. ـ تن به اُردهای شکمی گریمورها نده. بزک‌دوزک کسی را ستاره نکرده. ـ ترجیحاً با این بچه‌مزلّف‌های بلااستحقاق که قبای سجاف قصب می‌پوشند و زلف پاشنه‌نخواب می‌گذارند هم‌بازی نشو. قاطبتاً سر و گوششان می‌جنبد. ـ سینما سینماست. ملحفۀ شُل با آهار سفت نمی‌شود. ـ و نهایتاً: بایگان باش، نه رایگان. ملتفتی که؟
ب. قاسمی
ریخت و قیافه مثل شعر است شازده. زورچپانی صنایع ادبی و به رخ کشیِ آرایه‌های لفظی، گند می‌زند به شعر.
Parastoo
ریخت و قیافه مثل شعر است شازده. زورچپانی صنایع ادبی و به رخ کشیِ آرایه‌های لفظی، گند می‌زند به شعر. راستی! حال غزل ما چطور است؟
A.r.H1
فقط برادرانه معروض می‌دارم وثوق مطلق و اعتماد بلاحدود به اولاد، عواقب خوشی ندارد. مثل اعتماد به شیر آبی‌رنگ مستراح است. مطلقاً خوش‌بین باشی، ناغافل دودمانت را می‌سوزاند.
A.r.H1
اهل بیتمان رفته بودند روضه؛ این کمترین هم نه کلید داشت و نه جان و جثّۀ از دیوار پریدن؛ ربع ساعتی پشت در ماندیم که از نحسی اقبال، تنگمان گرفت. قدری این پا و آن پا کردیم تا آخرالامر امانمان برید. لاعلاج، دقّ‌الباب کردیم خانه‌تان را...
Mahdi Mandegar
بی‌خیال عاشقی نشو. زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُنده‌های درشت زندگی را خرد می‌کند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدۀ نذری با قاشق‌های لاجون پلاستیکی، پیرت درمی‌آید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
سمیرا
ـ ای خدا! سولماز ـ نوۀ جهانگیرخان ته‌کوچه‌ای ـ شب عیدی در شلوغی چهارسو بزرگ گم شده و حتی یومنا هذا، پیدایش نکرده‌اند. ما که بچه‌تر بودیم چنین مواقعی پر چادر ننه‌مان را می‌چسبیدیم. طفلکی سولماز مادرش ساپورت می‌پوشد. خدایا او را به خانواده‌اش برسان و محله‌ای را از نگرانی دربیاور.
komeil

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان