- طاقچه
- ادبیات
- طنز
- کتاب گچ پژ
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گچ پژ
۳٫۹
(۳۷۱)
میپژمریم و ثانیهای گل نبودهایم
𝔏𝔦𝔪𝔬𝔬
اساساً بعضی آدمها پوست موزصفتند. مترصد زمین زدن خلقالله. قسمی از آدمها پوست خیارصفتند. در کنارشان جوان میمانی یا دستکم خیال میکنی جوانتر شدهای.
یک عده پوست پرتقالصفتند. تاکردن و معاشرت با آنها قلق دارد. علی ما یبدو ـ تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند. ایضاً حضور چشمگیر در نثار زرشکپلو.
عدهای دیگر پوست گردوصفتند. پوست گردوی تازهصفت. جوری سیاهت میکنند که تا مدتها اثرش بماند.
بخشی دیگر اما، شفاف و زلالند. لکن بعضاً همزمان شکننده و ظریف هم هستند. این جماعت پوست سیر و پیازصفتند.
گروهی موسومند به آدمهای پوست پستهصفت. متصل نیششان تا بناگوش باز است. جماعتی پوست تخمهصفتند. باید جوری از آنها انتفاع ببری که کمترین تماسی بهشان پیدا نکنی و اِلّا شورش را درمیآورند. تعامل با شماری آدمها ترفند و تکنیک میطلبد. اینها پوست آناناسصفتند.
اِف خِ
زیر دیگ آتش است، زیر آدمیزاد حرف.
ツAlirezaツ
همین چنگیزشان؛ پدرسوخته جمع تناقضات است. از یک طرف ابرو برمیدارد و ظریفانه حرف میزند، از آن ور، تکمههای پیراهنش را تا زیر جناق باز میکند و مثل قدارهبندهای لوطیصفت دولاب، جولان میدهد. بچه که شیر نمیدهی پسرۀ زقنبوت!
Emma
الفبچه بودم عاشقت شدم. دارم دالبچه میشوم شازده! برگرد.
مهدی فیروزان
از هر دیّارالبشری پرسیدم جی اف کجاست، یا کجکی نگاهم کرد، یا لبش را گاز گرفت، یا مثل آن ضعیفۀ نسبتاً محترم، نخودی خندید و توصیه کرد با این ریخت کلنگی که من دارم عقب جی اف نگردم.
علی نظری
نقلِ کمبود امکانات نیست کریم آقا! بحث گُمبود امکانات است.
miss_yalda
سعیدِ رباب، نبش هزار تختخوابی، لیموناد و کمپوت میفروشد، صدایش میکنند: آقا دکتر.
حسینِ عمّه، پای سینما فلور، بلیت پاره میکند، بهش میگویند: آرتیست.
پسر سِد خانوم، دو بار صحن امامزاده یحیی، مکبّریِ نماز کرده، شده است: آشیخ.
آن وقت به ما که با قرض و قوله، جان کندهایم، کارآفرینی کردهایم، واحد زنبورداری زدهایم، میگویی: پسرۀ پشهباز.
عیبی ندارد پدرجان! پیشانینوشت ما از همان ابتدا شلغم بود.
zizi
قبول! اسم خوب گذاشتن سنت است. اما اگر بنا بود به اسم و فامیل، اطوار و آتیۀ کسی تغییر کند، روزگار مسعود سعد سلمان به آن فلاکت نمیافتاد.
لیلا
ریخت و قیافه مثل شعر است شازده. زورچپانی صنایع ادبی و به رخ کشیِ آرایههای لفظی، گند میزند به شعر.
خالد
«گل شود پژمرده چون افتد به دامان کتاب.»
ツAlirezaツ
پروردگارا! بعضی کمپانیهای اتولسازی وطنی را هدایت بفرما. همانهایی که فکر میکنند جان خودشان جان است، جان رعیت بختبرگشته بادمجان.
Alireza.j.98
. زندگی بدون عشق، امکانپذیر هست لکن دلپذیر نیست. عشق به نوعی، کُندههای درشت زندگی را خرد میکند. خرد و قابل هضم. غیر این باشد، کأنّه خوردن جوجه و کوبیدۀ نذری با قاشقهای لاجون پلاستیکی، پیرت درمیآید. عشق قاشق استیل است. همیشه همراهت داشته باش.
maede
بارپروردگارا! قیافۀ ما اوراق است. خودت بهادارش کن. مشارکت هم خوب است.
ـ بارمعبودا! دل من هیروشیماست. هیروشیمای ۱۹۴۵. به قاعدهای ویران و شلمشورباست که خر با صاحابش در آن گم میشود. خودت به قطب اقتصادی مبدلش بفرما.
ـ خدایا! خودمان که شیرسوز و لاغرمانده شدیم. مرحمتی کن آرزوهایمان شیرسوز نشود.
ـ و نهایتاً اینکه رفتگان، گذشتگان، بدوارث، بیوارث، ذویالحقوق، عمۀ من روسیاه، عموی من روسیاه، صمد گلاب، تقی ایران، رستم سید خانوم، پسر مشاور املاکی، عزتالله ماهوارهای، همه و همه قرین و غریق رحمت واسعهات بگردان.
Emma
لب حوض که دستنماز میگرفتیم یک جوراب مشکی آویزان بود از شیر آب... مثل قامت اخوی، دراز... آشنا آمد به چشمم. شبیه آنی بود که فقرۀ قبل، کادوپیچ، پیشکش کردم.
شازده جان! همین که کما فی السابق، مباشرتاً نینداختی توی چاه مستراح یا سطل قاذورات، مایۀ امیدواری است...
علیرضا نظری
خلقالله راضی نمیشوند حین اجابت مزاج، دستشان بیکار بماند. با یکی لولهنگ برمیدارند با دیگری سیاهمشق میکنند. یعنی هر کس گذرش میافتد اینجا، زائر و عابر و مسافر، یکی دو خط قلمی میکند گوشۀ مبال. خاطرهای، شعری، شعاری، مردهبادی، موعظهای... خلاصه دریغ نمیکنند از ترشحات اندیشه و طبعشان. از تحلیلهای سیاسی تا تصنیفهای عشقی؛ از توصیه در باب آداب تخلّی تا تحشیه بر مکتوبههای قبلی.
قصدم معارضه با مظاهر مدرنیته نیست جان شازده! ولی باور کن آن فیسپوکی که دوست داری درش اسمنویسی کنی، از روی همین مستراح مسجد شاه ساختهاند. یک عده که مبتلا به لینت قلمیاند نشستهاند دور هم، یا مطلب مینویسند یا به هم حاشیه میزنند. به یکی هم که ابراز علاقه میکنند شست نشانش میدهند که یعنی «لایک». طابقالنعل با گرافیک دیواری نمرههای مبال.
apachi
خریت که ارثی نیست. به لیاقت است.
ادریس
عدهای دیگر پوست گردوصفتند. پوست گردوی تازهصفت. جوری سیاهت میکنند که تا مدتها اثرش بماند.
Nika
ملامتیه
هر نوبت، فوتوی سه در چهارت را توی کیف پولم میبینند، با سرکوفت و سرزنش، اعصابم را به سیخ میکشند.
یا تو خوشقیافه نیستی، یا قاطبۀ این شهر کجسلیقهاند.
چشمهایت اما گواهی میدهند دومی به یقین نزدیکتر است.
مهدی فیروزان
به شعرا بگو آن قدر در ستایش بهار، آگراندیسمان نکنند شازده!... دیدهایم. گل و بلبل و شکوه و شکوفهاش سر جمع، به یک غروب خیس و خشدارِ پاییز نمیرسد. به یک پیاله باقالی گلپری که با عشقت بخوری.
dsadeghinia
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان