ابتدا رنگها
سپس آدمها.
معمولاً وقایع را اینگونه میبینم
یا بهتر بگویم سعی میکنم اینگونه ببینم.
اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد
خواهید مُرد.
Sara.iranne
تو نمیتونی همینطوری اینجا بشینی و منتظر باشی دنیای جدید خودش بیاد سراغت. باید بری بیرون و یه بخشی از اون باشی، با وجود تمام اشتباهات گذشتهات.»
lonelyhera
بعضی اوقات، نحوۀ مردن مردم مرا میکشد.
ویکتـوریـا
برای یک نفر زمان به پایان رسیده بود.
یک لحظۀ فوقالعاده غمانگیز
قطاری با سرعت حرکت میکرد.
قطاری که پر از آدم بود.
یک پسر شش ساله در واگن سوم مُرد.
n re
هنگامیکه عذاب ترکش نکرد، او خود را تسلیم آن کرد و در آغوشش کشید.
مریم صادقی
شکی نیست که جنگ به مفهوم مردن بود، ولی همیشه، وقتی کسی بمیرد که زمانی در کنارتان زندگی کرده و نفس کشیده، زمین زیر پایتان میلرزد.
الف سین
آخرین باری که کتاب دزد را دیدم آسمان قرمز بود، شبیه سوپی بود که میجوشید و غلغل میکرد. بعضی جاهایش سوخته بود. رگههای سیاه خرده نانها و فلفل در میان قرمزی این سوپ به چشم میخورد.
Sara.iranne
ابتدا رنگها
سپس آدمها.
معمولاً وقایع را اینگونه میبینم
یا بهتر بگویم سعی میکنم اینگونه ببینم.
اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد
خواهید مُرد.
احمد
اگر نمیتوانید این صحنه را تصور کنید، به سکوتی سنگین فکر کنید. تکههایی از سکوت شناور را در نظر مجسم کنید. و همینطور به غرق شدن در یک قطار.
Sara.iranne
اینکه مرگ منتظر هیچکس نمیماند و اگر هم بماند، معمولاً انتظارش زیاد طول نمیکشد.
سارا خانم