بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب کتاب دزد | طاقچه
۴٫۱
(۳۳۳)
«من کودنم و مهربان. این دو تا با هم، بزرگ‌ترین احمق دنیا رو می‌سازن.
ک مثل کتاب…
ابتدا رنگ‌ها سپس آدم‌ها. معمولاً وقایع را اینگونه می‌بینم یا بهتر بگویم سعی می‌کنم اینگونه ببینم. اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد خواهید مُرد.
سید محسن روحانی
یکی از جملات زن را برید: «می‌شه یه لطفی در حق من بکنی؟» او از بالای اجاق نگاه کرد: «چی؟» «ازت می‌خوام، التماست می‌کنم، می‌توانی فقط برای پنج دقیقه دهنت رو ببندی؟»
آلیس در سرزمین نجایب
همان‌طور که تا الان گفته‌ام تنها عامل نجاتم حواس‌پرتی است. این حواس‌پرتی باعث می‌شود عقلم سرجایش بماند؛ باعث می‌شود با وجود اینکه مدت‌های طولانی است این کار را انجام می‌دهم همچنان بتوانم از پسش بربیایم
سارا
می‌بینید؟ حتی مرگ هم قلب دارد.
lonelyhera
تنها یک چیز بدتر از پسری است که از شما متنفر است پسری که شما را دوست دارد.
ناسارا
«اگر مساوی بشیم، هنوز هم می‌تونم ببوسمت؟» «هزار سال سیاه نمی‌تونی.»
آلیس در سرزمین نجایب
در جای جای خیابان‌های شهر، آدم‌ها حضور داشتند، ولی حتی اگر شهر خالی هم بود، باز غریبه نمی‌توانست بیش از این احساس تنهایی کند.
محمد مباشر امینی
با پشت دست کتاب‌های قفسۀ اول را لمس می‌کرد و در همان حال به صدای ساییده شدن ناخن‌هایش بر ستون فقرات کتاب‌ها گوش سپرده. صدایی شبیه آلت موسیقی یا نت پاهای در حال حرکت، داشت. او از هر دو دستش استفاده کرد. از قفسه‌ای به قفسۀ دیگر می‌رفت و می‌خندید. صدایش در گلویش اوج می‌گرفت و وقتی در نهایت وسط اتاق ایستاد، دقایق بسیاری از قفسه‌ها به انگشت‌ها و از انگشت‌هایش به قفسه‌ها نگاه کرد. به چند کتاب دست زده بود؟ چند کتاب را لمس کرده بود؟ بار دیگر جلو رفت و کارش را تکرار کرد اما این بار بسیار آرام‌تر و با کف دست؛ گذاشت تا نرمۀ کف دستش برجستگی کوچک هر کتاب را حس کند. حسی شبیه جادو، شبیه زیبایی، همانند خطوط نوری که از یک لوستر ساطع می‌شود.
آبرنگ
تنها عامل نجاتم حواس‌پرتی است. این حواس‌پرتی باعث می‌شود عقلم سرجایش بماند؛
Sara.iranne
ابتدا رنگ‌ها سپس آدم‌ها. معمولاً وقایع را اینگونه می‌بینم یا بهتر بگویم سعی می‌کنم اینگونه ببینم. اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد خواهید مُرد.
Sara.iranne
همیشه انسان‌ها را در بهترین و بدترین حالتشان می‌بینم. من زشتی‌ها و زیبایی‌هایشان را می‌بینم و مبهوت می‌مانم که چطور موجودی می‌تواند این دو را با هم داشته باشد. با این حال، یک چیز هست که به آن حسودی‌ام می‌شود. انسان‌ها، اگر هیچ چیز دیگری نداشته باشند، این حس خوب را دارند که می‌میرند.
زیر آسمان شب
تو نمی‌تونی همین‌طوری اینجا بشینی و منتظر باشی دنیای جدید خودش بیاد سراغت. باید بری بیرون و یه بخشی از اون باشی، با وجود تمام اشتباهات گذشته‌ات.»
lonelyhera
بعضی اوقات، نحوۀ مردن مردم مرا می‌کشد.
ویکتـوریـا
برای یک نفر زمان به پایان رسیده بود. یک لحظۀ فوق‌العاده غم‌انگیز قطاری با سرعت حرکت می‌کرد. قطاری که پر از آدم بود. یک پسر شش ساله در واگن سوم مُرد.
n re
هنگامی‌که عذاب ترکش نکرد، او خود را تسلیم آن کرد و در آغوشش کشید.
مریم صادقی
شکی نیست که جنگ به مفهوم مردن بود، ولی همیشه، وقتی کسی بمیرد که زمانی در کنارتان زندگی کرده و نفس کشیده، زمین زیر پایتان می‌لرزد.
الف سین
آخرین باری که کتاب دزد را دیدم آسمان قرمز بود، شبیه سوپی بود که می‌جوشید و غل‌غل می‌کرد. بعضی جاهایش سوخته بود. رگه‌های سیاه خرده نان‌ها و فلفل در میان قرمزی این سوپ به چشم می‌خورد.
Sara.iranne
ابتدا رنگ‌ها سپس آدم‌ها. معمولاً وقایع را اینگونه می‌بینم یا بهتر بگویم سعی می‌کنم اینگونه ببینم. اینجا یک حقیقت کوچک وجود دارد خواهید مُرد.
احمد
اگر نمی‌توانید این صحنه را تصور کنید، به سکوتی سنگین فکر کنید. تکه‌هایی از سکوت شناور را در نظر مجسم کنید. و همین‌طور به غرق شدن در یک قطار.
Sara.iranne

حجم

۷۰۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

حجم

۷۰۵٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۵۷۵ صفحه

قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰
۳۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۷صفحه بعد