بریدههایی از کتاب کتاب دزد
۴٫۱
(۳۳۳)
علم پدر در شغلش باعث شده بود ارج و قربش پیش لیزل بیشتر بشود. سهیم شدن در نان و موسیقی خوب بود اما دانستن اینکه پاپا در شغلش استعداد بیشتری دارد، عالی بود. مهارت جذابیت داشت.
yasinds
اینکه مرگ منتظر هیچکس نمیماند و اگر هم بماند، معمولاً انتظارش زیاد طول نمیکشد.
yasinds
تابستان از راه رسید.
به نظر کتاب دزد، همه چیز خوب پیش میرفت.
به نظر من، آسمان به رنگ یهودیها بود.
هنگامیکه بدنهایشان از یافتن حفرههایی روی در ناامید شدند، روحشان به بالا صعود کرد. ناخنهایشان در چوبی را خراشید و گاه از شدت ناامیدی مثل میخ در آن فرو رفت و روحشان به سمت من، به آغوش من آمد. از سالنهای دوش گرفتن بالا رفتیم و به پشت بام رسیدیم و از آنجا به پهنۀ روشن ابدیت صعود کردیم. مدام برایم آذوقه فراهم میکردند. دق
yasinds
وقتی کارم تمام شد، آسمان مثل روزنامه آتشگرفته زرد بود. اگر با دقت نگاه میکردم میتوانستم کلمات سر تیتر خبرها را ببینم که به پیشرفت جنگ و چیزهایی از این دست پرداخته بودند. چقدر دوست داشتم آن را پایین بکشم، آسمان روزنامهای را مچاله کنم و به دوردست پرتابش کنم. بازوهایم درد میکردند و نمیتوانستم انگشتهایم را بسوزانم. هنوز کارهای زیادی باید انجام میشد.
yasinds
در آن دوران، لیزل آرامش خاطری عمیق در دنیای درونیاش احساس میکرد. اما در دنیای بیرون همه چیز به تدریج شکل لرزان و بیثبات به خود میگرفت. در اواخر ماه مارس، جایی به نام لوبک مورد تهاجم بمبها قرار گرفت. سپس نوبت کلن شد و خیلی زود این حملات به سایر شهرهای آلمان، از جمله مونیخ، نیز رسید.
yasinds
ساعتی بعد، لیزل تلاش کرد تا صادقانهتر صحبت کند: «ما نمیدونستیم اگه تو بمیری چی کار باید بکنیم، مکس. ما ...»
مکس بلافاصله متوجه منظورش شد: «منظورت اینه که نمیدونستید چطوری از دستم خلاص شید؟»
«متأسفم.»
«نه.» ناراحت نشده بود: «حق داشتید.» به نرمی با توپ بازی کرد «حق داشتید به این چیزا فکر کنید. در موقعیت شما، یه یهودی مرده درست به اندازۀ زندهاش خطرناکه، شاید هم بیشتر.»
yasinds
به هر حال، اگر مرگ برای برادرش ورنر خوب بوده، به همان اندازه هم میتوانست برای این یهودی خوب باشد.
yasinds
امیدهای نیمه جان جرئت صعود بیشتر نداشتند. او هنوز نمرده است. او هنوز نمرده است
yasinds
تاریکی خود را بیشتر در پنجرۀ پشت سر او بالا کشید. بوی گرد و خاک و دزدی در فضا این سو و آن سو میرفت و لیزل آن را دید.
کتابی قرمز بود با نوشتههایی سیاه روی عطف.
yasinds
باران شبیه تراشههای مداد خاکستری بود.
yasinds
حالا دیگر تاریکی کاملاً همه جا را فراگرفته بود. لیزل که نفس نفس میزد و هوا انجماد گلویش را آب میکرد، گفت: «فقط اینو تونستم گیر بیارم.»
متأسفانه رودی میتوانست بویش را حس کند. بوی دروغ.
yasinds
دزدیدن آن از منظر کجاندیشانهای، شبیه به دست آوردنش بود.
نور در حال گذر بر انبوه سایهها بود.
yasinds
لیزل به امید بیهودۀ اندکی روشنتر شدن افکارش قدم کند کرد. با این وجود گناه آنجا حی و حاضر بود. گریان بود. دانهها از هم اکنون به گلی با گلبرگهای سیاه بدل شده بود. او سبک سنگین کرد که آیا واقعاً میتواند چنین چیزی را تاب بیاورد یا نه. بر سر چهارراه ایستاد.
yasinds
هر عادت و روشی دستکم به یکسو متمایل است و یک روز یا به پایان خود میرسد و یا به عادت و روشی دیگر ختم میشود.
yasinds
صفحات تحقیر شده Mein Kampf به مجموعهای از طرحها بدل شده بودند که به طور خلاصه نشانگر حوادثی بودند که زندگی سابقش را به زندگی دیگری بدل کرده بودند. کشیدن بعضیهایشان چند دقیقهای زمان میبرد و بعضیها هم ساعتها. تصمیم گرفته بود وقتی کتاب به پایان رسید آن را به لیزل بدهد، البته وقتی که به اندازۀ کافی بزرگ شده باشد و در نهایت امیدواری، تمام این اتفاقات مسخره و عبث به پایان رسیده باشند.
yasinds
بعد از سکوتی بیحاصل، همسر شهردار پیش آمد و کتاب را برداشت. او در هم شکسته و مغلوب به نظر میرسید اما این بار به خاطر لبخند زدن نبود. لیزل میتوانست این را در چهرهاش ببیند. خون از بینیاش سرازیر و روی لبهایش جاری شد. چشمهایش سیاهی رفتند. زخمها سر باز کردند و مجموعهای از زخمها خود را به سطح پوستش رساندند. تمام اینها ناشی از کلمات بودند. ناشی از کلمات لیزل.
yasinds
صدایش اگر چه لرزان اما به گریبان زن آویخت. خشم درخشانش سنگین و مرعوبکننده بود اما دختر به زحمت راهی از میان آن پیدا کرد. حتی بیشتر خودش را تهییج کرد تا جایی که نیاز پیدا کرد اشکهایش را از چشم پاک کند.
yasinds
آن روز عصر مه زردی شهر را در بر گرفته بود و پشت بامها را انگاری که حیوانات خانگی باشند نوازش و خیابانها را همانند وان حمام پر میکرد.
yasinds
به رغم ردّی از نور خورشید در دوردستها، نسیم ملایمی از پنجرۀ باز به داخل اتاق سرازیر میشد و با بارانی که همانند خاک اره میبارید پیوند میخورد.
yasinds
در ظلمت قلب تپنده در ظلمتم مطمئنم که از تمام اینها خوشحال میشد.
میبینید؟
حتی مرگ هم قلب دارد.
yasinds
حجم
۷۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
حجم
۷۰۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۵۷۵ صفحه
قیمت:
۱۴۳,۰۰۰
۱۰۰,۱۰۰۳۰%
تومان