کریستف، بدخواهی مردم شهرهای کوچک را، به دیده نمیگرفت. کینههایشان استوار است. ــ افزون بر آن، هیچ هدفی ندارند. یک کینه بجا که میداند چه میخواهد، آنگاه که کامیاب شد، آرام میگیرد. امّا آدمهایی که ملال به بدخواهی میکشاندشان، هیچگاه از پای نمینشینند؛ زیرا، همواره گرفتار ملالاند. کریستف، طعمهای بود، افکنده به پای بیکارگیشان.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
او، به آنچه که این دختر میتوانست باشد و به آنچه که میبایست میبود، مهر میورزید. چشمان زیبایش، به دردناکی، او را افسون میکرد. نمیتوانست آنها را ازیاد ببرد؛ هر چند اکنون، آن روان افسرده را که در ژرفایشان خفته بود، درمییافت، امّا همچنان دیدارشان را پی میگرفت، آن چنان که آرزو داشت ببیندشان، آن چنان که ابتدا، دیده بودشان. این، یکی از رؤیاهای عشق تهی از عشق بود که در دل هنرمندان، آن گاه که سراپا شیفته اثر خویش نشده باشند، جایگاهی والا مییابد. چهره یک رهگذر، بسنده است که آن را، برایشان به ارمغان آورد؛ همه زیبایی که در او هست، درمییابند که او خود از آن بیخبر است و در اندیشه آن نیست. چون میدانند که او در اندیشه آن نیست، بیش به او مهر میورزند. به او مهر میورزند، همانند آفریده زیبایی که میمیرد، بیآن که کس به ارزشاش پیبرد.
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
«زندگی آدمی بر این خاک، نبردیست پیگیر و روزهایش همانند روزهای یک سپاهی مزدور، سپری میشود....»
bookwormnoushin
«آنها، سخت فرمانبرداراند. انگیزههای فلسفی به کار میگیرند، برای بیان آنچه که از هر چیز در این دنیا کمتر فلسفی است. ارج نهادن به زور، و هیجان ترس، این ارج را به ستایش میکشاند.»
bookwormnoushin
«تنها پیوند با مردم، که هیچگاه پشیمانی ببار نمیآورد ـ جنگ است.»
bookwormnoushin