به گرد خویش مینگریست. دیگر، هیچ چیز، او را به هیچ چیز نمیپیوست. او تنها بود! ... تنهای تنها! چه شادکامیای است، تنها بودن، با خویش بودن! چه شادکامیای است، رهایی از زنجیرها، و از رنج یادهای خویش، و از کابوس چهرههای مهربار و نفرتبار! سرانجام، چه شادکامیای است، زیستن، بی گرفتار آمدن به دام آن، و فرمانروای خویش گشتن! ...
Harmony
«آنگاه که به خیال پناه میبرم، آن چه را که درمییابم، همواره بیان نمیکنم. رنج میبرم، شادم، امّا بدون گفتار برای بیانش
پویا پانا
هرگز. هرگز! اینطور درستتر بود اگر میگفتید. زندههایی هستند، مردهتر از مردهها.
ــ شاید همین باشد. بههرحال کهنههایی هست که هنوز تازه مانده است.
پویا پانا
گوته میگوید: «اگر شاعر بیمار است، به درمان خود پردازد. آن گاه که درمان یافت، قلم بدست گیرد.»
Mogtaba ETEMADMOGHADDAM
هیچ چیز، جهانیتر از پوچی نیست.
پویا پانا
«دوستانی اندک. امّا شایسته.»
پویا پانا
رنج بردن، نیز زیستن است.
پویا پانا
خانهات، تبار نیاکانات را نگاه نمیداری. وقتی که مردند، آن ها را با ادب، به جای دیگر میفرستی تا بپوسند، و برای این که یقین کنی که دیگر باز نمیگردند، سنگی رویشان میگذاری. نازکدلان، گلی هم میگذارند. کار خوبی است، عیبی در آن نمیبینم. تنها چیزی که میخواهم این است که آسودهات بگذارند. من هم، آنها را کاملاً آسوده میگذارم! هرکس به جای خویش. زندهها یک سو؛ مردهها یک سود.
ــ مردههایی هستند، زندهتر از زندهها.
پویا پانا
هیچ چیز، بی کم و کاست، دشوارتر از راست و درست بودن، در اجتماع امروزین نیست،
پویا پانا
آدمی، از حقیقت، اندک بهره دارد و از ریا، فراوان. روان بشری ناتوان است؛ حقیقت ناب، چندان پسند دلاش نمیافتد. باید که دیناش، اخلاقاش، سیاستاش، شاعراناش و هنرمنداناش، آن را به ردای ریا و دروغ بپوشانند و بر او نمایان کنند. این ریاها با روان هر تباری سازگار است؛ و در هر کدام، گوناگون. و اینان هستند که همدلی ملّتها را این چنین دشوار میکنند، و خوار شمردن یکدیگر را، این چنین آسان. حقیقت یگانه است؛ امّا هر قوم، ریای خویش را دارد که آن را آرمان خود میخواند با آن، از گهواره تا گور، به همه هستیاش جان میبخشد. برای او، هم چون یک ستون زندگانی است؛ تنها چند تن فرزانگان میتوانند خود را از چنگ آن برهانند، آن هم، در پی آشفتگیهای دلیرآسا، و تنها یافتن خویش در دنیای آزاد اندیشههایشان.
پویا پانا