بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پی یر و لوسی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پی یر و لوسی

بریده‌هایی از کتاب پی یر و لوسی

۴٫۰
(۴۵)
اما جنگ آمده بود و او را از زندگی کاری‌اش جدا کرده بود، از مطالعات علمی‌اش، از رؤیاهای بیست سالگی‌اش، و از صمیمیت با برادر کوچکش. در آرمان‌خواهی مستانه آغاز جنگ، از همه چیز گذشته بود، مانند پرنده‌ای بزرگ و دیوانه که خود را در فضا پرتاب کند ـبا این توهّم قهرمانانه و ابلهانه که می‌تواند با منقار و چنگالهایش به جنگ خاتمه دهد و صلح را از نو در زمین حاکم سازد.
negar
بی‌انصافی محض است که گفته شود مؤمنان از این اوضاع رنج نمی‌بردند. رنج می‌کشیدند، اما ایمان داشتند. ای وای برادرانم که رنج برایتان گواه الوهیت است!... خانم و آقای اوبیه چون دیگران رنج می‌کشیدند و چون دیگران ایمان داشتند. اما از یک نوجوان نمی‌شد انتظار چنین ایثار قلبی و احساسی و منطقی‌ای را داشت. پی‌یر مایل بود لااقل بداند چه چیزی او را آزار می‌دهد. چه پرسشها که در درونش شعله می‌کشید و نمی‌توانست آنها را به زبان آورَد! زیرا همه این پرسشها با این آغاز می‌شد که: «اما اگر اصلا آن را باور نداشته باشم چه!» ــ که کفر محسوب می‌شد.
negar
این مذهب نوین طالب همه چیز بود و به کمتر رضایت نمی‌داد: تمام وجود آدمی را می‌خواست، جسمش را، خونش را، زندگی‌اش را، ذهنش را. و به‌ویژه خونش را.
negar
افکار چگونه می‌توانند آزادانه در تبادل باشند وقتی که هر فردی از تعمق در اندیشه‌های خویش سر باز می‌زند؟ آدمی هر احساسی هم که داشته باشد، می‌داند باید بعضی اصول اعتقادی را فقط برای خود نگه داشت؛ و اگر این اصول که به هر حال موجب آزارند در حد و مرز تعیین شده‌ای باقی می‌مانند، پس در مورد اصولی که می‌خواهند وارد زندگی‌مان شوند و بر آن حاکم گردند، مانند احکام لاییک و اجباری، چه باید گفت؟ حالا می‌خواهید اصول میهنی را کنار بگذارید؟!
negar
به همان‌گونه که آقای قاضی صادقانه و شرافتمندانه خود را عامل مطیع قدرت حاکم علیه هر نوع آزادی غیرقانونی می‌دانست، بانویش نیز با همان خلوص نیت دعاهای خود را با پیمانهای آدمکشی‌ای می‌آمیخت که در تمام کشورهای اروپا میان کشیشهای کاتولیک، کشیشهای پروتستان، خاخامها و پاپها، و مطبوعات و متفکران صحیح‌اندیش زمان برای جنگ بسته می‌شد. هردو، هم پدر و هم مادر، فرزندان‌شان را می‌پرستیدند و مانند فرانسویهای راستین، در حق آنها عشقی عمیق و ذاتی داشتند و حاضر بودند همه چیزشان را فدای آنها کنند؛ همچنان که حاضر بودند برای همرنگ بودن با جماعت، آنها را بی‌هیچ تردیدی فدا کنند. فدای که؟ فدای آفریدگار نادیده. در هر زمانه‌ای ابراهیم، اسحاق را به مسلَخ برده است. و این سرمشق هنوز هم برای بشریت باقی است.
negar
قاضی اوبیه که بسیار درستکار بود و وظایف شغلی‌اش را ارج می‌نهاد، کمترین شکی بر این را که آرائش ممکن است به حکم ملاحظاتی بجز عدالت و وجدان صادر شده باشد، با خشم هرچه بیشتر، و به‌عنوان اهانتی به‌تمام‌معنا، رد می‌کرد. اما ندای وجدانش هرگز سخنی ــ یا بهتر بگوییم، نجوایی ــ علیه دولت در گوش او نخوانده بود؛ زیرا وجدانش یک صاحب‌منصب فطری بود و اندیشه‌اش، برحسب صلاح حکومت، متغیر اما مصون از خطا بود. در نظر او قدرتهای حاکم از حقیقتی مقدس برخوردار بودند. او قضات آزاده‌خو و سرسخت گذشته را، آن افراد پولادین را، صادقانه تحسین می‌کرد و چه بسا در دل خود را از تبار آنها می‌پنداشت. نسخه بسیار کوچک‌شده‌ای از میشل دو لوپیتال بود که یک قرن انقیاد جمهوریخواهان را از سر گذرانده باشد.
negar
هوای سرد شب و تماس چند برف‌دانه نادیده را احساس کرد، و شهر را دید، هراسان و درگیر در هراس خویش. بر فراز شهر، در دل آسمان، پرندگان ستیزه‌جو چرخ می‌زدند. اما پی‌یر تنها او را می‌دید، او را که در وجودش بود؛ و دست در دست دختر ناشناس به خانه رسید.
negar
دختر از دریچه چشمهای او به قلبش راه یافت، با سراپای وجودش راه یافت؛ و دریچه بسته شد. سر و صدای بیرون آرام گرفت. سکوت. آرامش. اکنون او آنجا بود.
negar
اما آنها ــ آن نیروهای کور و حیوانی و کوبنده ــ در اعماق نقبش به‌دنبالش می‌آیند، او را که هنوز در پوسته تازه‌اش ظریف و آسیب‌پذیر است می‌یابند و از تاریکی بیرون می‌کشند و به میان بشریت بی‌رحم رها می‌کنند؛ و از همان آغاز از او انتظار دارند حماقتها و نفرتهای آن را بی‌آنکه بفهمد بپذیرد و، نه تنها بپذیرد، تقاص آنها را هم پس بدهد.
negar
از باورهای گذشته‌اش شرمنده بود، از این حماقت که نتوانسته است زندگی را همان‌گونه که هست
nazanin
اگر در میان جمعی که همگی ایمان دارند شما به‌تنهایی ایمان نداشته باشید، به کسی می‌مانید که عضوی از بدن را ندارد، شاید عضوی بی‌مصرف، اما عضوی که دیگران همه دارند؛ و آن‌گاه با خجلت می‌کوشید این فقدان را از چشم دیگران پنهان دارید.
محمد
زمانی که خوشبختی رو به شکوفایی است، زیباترین روز همیشه همین امروز است.
شهرزاد میرزاعابدینی
موسیقی تنها هنری بود که آوای رهایی روح را در پشت حجاب فرمها تداعی می‌کرد.
MJRH
قهرمان زیاد داریم. من بیشتر دوست دارم یک پسر کوچولوی عاشق باشم، یک مرد کوچولو.
MJRH
«خوشا که در آغوش تو به سرای دیگر روَم، بانوی من، از آنکه در این دنیا افتخاری برتر از این نیست که بر تو بوسه زنم و روحم در آغوش تو از کالبدم پَر کشد...»
MJRH
در این برهه از نوجوانی که آدمی عاشق عشق است، آن را در تمام چشمها می‌بیند؛ و قلب حریص و مُردد از یاری به یار دیگر می‌رود: شتابی برای انتخاب یار نیست؛ تازه ابتدای سفر است. اما در این روزگار، روز کوتاه است: باید شتافت.
MJRH
پی‌یر نسبت به این آرامش جدید کمی بدگمان بود. سوءِظن داشت که آتش بس موقت بازگشت دردی تازه‌نفس و جانسوزتر را در خود پنهان داشته باشد.
MJRH
در این روزگار اعتماد کردن گران تمام می‌شد!
MJRH
اگر در میان جمعی که همگی ایمان دارند شما به‌تنهایی ایمان نداشته باشید، به کسی می‌مانید که عضوی از بدن را ندارد، شاید عضوی بی‌مصرف، اما عضوی که دیگران همه دارند؛ و آن‌گاه با خجلت می‌کوشید این فقدان را از چشم دیگران پنهان دارید.
MJRH
افکار چگونه می‌توانند آزادانه در تبادل باشند وقتی که هر فردی از تعمق در اندیشه‌های خویش سر باز می‌زند؟
pejman

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

حجم

۷۶٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۵ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰
۳۰%
تومان