لحظاتی هست... که آدم از انسان بودنش خجالت میکشد...
Parinaz
لحظاتی هست... که آدم از انسان بودنش خجالت میکشد...
unknown
به این خو گرفته بود که فقط روی خودش حساب کند، فقط با خودش زندگی کند، فقط به سعی خودش و برای خودش.
da☾
جهان خیلی پیر شده است، باید بمیرد، لازم است که بمیرد.
مریم
نفرتانگیزترین چیز این است که جزو آدمهایی شویم که به انسان بودنشان میبالند، به ویران کردن میبالند، به تحقیر کردن میبالند...
ماراتن
در این روزگار، روز کوتاه است: باید شتافت.
مریم
زندگی همین است که هست. آن را همینطور که هست بپذیریم! میتوانست بدتر از این هم باشد!
محمد
زندگی یعنی پول پرداختن.
مریم
وه که زندگی چقدر عجیب است!
unknown
ای ستاره دریا، ای فرشته عشق، ای عشق، در لحظه مرگ نیز چشم از ما بر مگیر!...
unknown
پییر پرسید:
ــ کی از آنِ تو میشوم؟
(به خود اجازه نمیداد بپرسد: «کی از آنِ من میشوی؟»)
لوسی متوجه شرم او شد و بهرقّت آمد. گفت:
ــ عزیز دلم... بزودی! بهتر است عجله نکنیم! در این آرزو به پای من نمیرسی!... بهتر است چندی دیگر هم به همین منوال بمانیم... چه زیباست!... تا آخر این ماه!...
پییر زمزمه کرد:
ــ تا عید پاک؟
(آن سال عید پاک مصادف با روز آخر ماه مارس میشد.)
ــ آری، تا عید رستاخیز.
پییر از کتاب مقدس نقلقول کرد: اما پیش از رستاخیز، مرگ است.
unknown
هنر هرگز چیزی بیش از فراموشی گذرای واقعیت نیست.
سوگند
رنج کشیدن مهم نیست، مردن مهم نیست اگر معنایی در آن باشد.
کنتس مونت کریستو
در هر نوجوان شانزده تا هجده ساله اندکی از روح هملت یافت میشود.
مریم
دختر از دریچه چشمهای او به قلبش راه یافت، با سراپای وجودش راه یافت؛ و دریچه بسته شد. سر و صدای بیرون آرام گرفت. سکوت. آرامش. اکنون او آنجا بود.
دختر به او نگاه نمیکرد. هنوز حتی از وجود او آگاه نبود. اما خودش درونِ پییر بود!
ماراتن
ــ آه! لحظاتی هست... که آدم از انسان بودنش خجالت میکشد...
Mary gholami
جز این نمیخواهم،
که صد سال دگر، بی نام و بی سرافرازی،
تنآسان در دامان تو بمیرم
unknown
ما همه چیز خواهیم بود، هر چیز خوب و دلپذیر که بتوان دید و بتوان داشت، بتوان بر آن بوسه زد، بتوان خورد، بتوان لمس کرد، بتوان تنفس کرد... مابقی مال آنها.
unknown
هنر هرگز چیزی بیش از فراموشی گذرای واقعیت نیست.
MJRH
دیگر دوره مریم عذراها و فرشتگان نبود، دوره سربازان فرانسوی بود.
unknown