استراگون: به من دست نزن! ازم سوال نکن! باهام حرف نزن! با من بمون!
ولادیمیر: مگه تا حالا ترکت کردم؟
استراگون: تو گذاشتی من برم.
Saeid
ما منتظریم. کلافهایم. نه اعتراض نکن، ما تا سر حد مرگ کلافهایم. نمیشه اینو انکارکرد. خُب یه تنوعی هم که پیدا میشه ما چکار میکنیم؟ میذاریم از دست بره. بیا، بیا مشغول شیم!
Gisoo
تو یه لحظه همه چیز ناپدید میشه و ما یه بار دیگه تنها میشیم، میان هیچ و پوچ!
Lea
ولادیمیر: خُب، بریم؟
استراگون: بله، بریم.
حرکت نمیکنند.
farnaz Pursmaily
اشکهای جهان کمیت ثابتی دارند. هرگاه یه نفرشروع کنه به گریه، یه جای دیگه، یه نفر دیگه از گریه میایسته. در مورد خنده هم همینطوره. (می خندد.) پس بیاید بیش از این از نسل خودمون بد نگیم. نسل ما غمناک تر از نیاکانمان نیست. (مکث) خوب هم نگیم.
SFatemehM
ولادیمیر: کاری از دستت برنمی آد.
استراگون: مبارزه بی فایده است.
ولادیمیر: هرکسی همونیه که هست.
استراگون: دست و پا زدن بی فایده ست.
ولادیمیر: ذات آدم عوض نمیشه.
استراگون: کاری نمیشه کرد.
شاپور
استراگون: (با خشم) نمیدونم چرا نمیدونم!
کسی درونم ، من است :)
آنها آنجا هستند و مهمتر این که منتظر کسی به نام «گودو» اند که بیاید و آنها را نجات دهد. اما نجات از چه چیزی؟ مرگ یا زندگی؟ این مهم نیست. مهم این است که گودو بیاید. ظاهر قضیه این است که با فرض آمدن گودو همه چیز دست کم برای آن دو بیخانمان حل میشود. اما اگر هم گودو نیاید آنها به این شکل از زندگی عادت کرده اند و «عادت البته بیحس کنندهی بزرگی است.»
مهندس
امید که به تعویق بیفته
موجب بیماری میشه
کسی درونم ، من است :)
ولادیمیر: بیا اونقدر منتظر باشیم که بفهمیم چه جوری میشه تحمل کرد.
استراگون: از طرفی شاید بهترِ تا فرصت هست کاری انجام بدیم.
کسی درونم ، من است :)