گاه باید با دنیا و ناملایمات و نا خراشیدگیهای آن سازگار شد و دنیا را دور زد!
فاطمه
«هر وقت خواستی به کسی ایراد بگیری، حواست باشد که همهی مردم دنیا به خوبی و برتری تو نیستند.»
mita
این جا بود که خانم ویلسون فریاد زد:
«دی زی، دی زی، دی زی، تا هر وقت دلم بخواهد میگویم دی زی، دی زی، دی زی...»
تام با یک حرکت تیز و ماهرانه بینی خانم ویلسون را با کف دستش شکست.
Nova
گتسبی به آن نور سبز ایمان داشت، به آیندهی طربناکی که سال به سال خودش را از ما عقب میکشاند. این آینده از ما فرار میکند، اما مهم نیست فردا ما تندتر میدویم، دستهایمان را بیشتر دراز میکنیم تا سرانجام... در یک صبح زیبا...
و این چنین است که ما کشتینشستگان برخلاف جریان آب پارو به سینهی دریا میکوبیم و با این بیدقتیمان است که یک سر به سمت گذشته رانده میشویم!
MTA
«سپس کلاه زرین را بر سر بنه! اگر که این کلاه او را بر میانگیزاند؛ اگر که تو را توان اوج گرفتن هست، به خاطر او نیز اوج بگیر. آن قدر بیانتها که فریاد بزند: " آی عاشق زرین کلاه! آی عاشق اوج گرفته! من تو را باید!»
MTA