بریدههایی از کتاب آخرین انار دنیا
۴٫۰
(۱۵۵)
، این خیال که مردهای و دیگران بیتو زندگی میکنند و زندگی آنها روال طبیعی خود را در پیش گرفته، آسودگی بزرگی به انسان میبخشد.
کاربر ۸۹۰۳۹۸۶
دیگر سکوت خواهم کرد
روزنه های دانش
«نسیم با آنكه میدانم سر نداری اما به من گوش میدهی. چون میدانم بعضی مواقع انسان بیگوش هم میتواند بشنود، همانند من که خیلی وقتها بیچشم میتوانم ببینم.
روزنه های دانش
انتظار نکشیدن، برای ابد پایان یافته است.
روزنه های دانش
من فقط درون دفترها مردهام، تنها در مقابل آن قانونی که بر دنیا حکم میکند مردهام، من در مقابل گنجینه طبیعت نمردهام، در حساب آب و پرنده و درخت و ابرها نمردهام، از این جهان سهمی دارم، از آن گندمی که حالا در حال رستن است سهمی دارم، از این آبی که مورچه و کرم و گرگ در آن سهیمند، سهمی دارم، از آن اناری که در حال رسیدن است، از آن میوههای دوردست سهمی دارم،
روزنه های دانش
«بیست و یک سال است اسیرم... انسانی واقعی نیستم... شبحم. من نبوده و نیستم.»
روزنه های دانش
آسمان هم گویا در دلم میگرید...
روزنه های دانش
روزگار غریبی است، پدرها برای پسرهایشان غریبهاند
روزنه های دانش
در زندان احساس آزادی میکند.
روزنه های دانش
خونی که میداند فورانش حاصل شکستن قلب اوست.
روزنه های دانش
بیآنكه متوجه باشد حقیقت تا چه اندازه مرگبار است
روزنه های دانش
در زندگی آنها آوازخوانی نوعی عبادت شده بود
روزنه های دانش
او سالهای سال است که مرا در خودم گم کرده است...
روزنه های دانش
تو را از هر آلایشی پیراستهام..
روزنه های دانش
تو از خیلی پیش نامت در هیچ جا نمانده است
روزنه های دانش
نفهمیدم منظورش از آزادی چیست؟ هیچ چیز از این بیمعناتر نیست که بعد از بیست و یک سال زندان، کسی از آزادی برایت صحبت کند، تنها آزادی بزرگ من برگشتن به دنیا نبود، بلکه آن بود که بگذارند در بیابان زندگی کنم.
روزنه های دانش
من از هیچ آمده بودم و هیچ شده بودم.
روزنه های دانش
وقتی از ویرانی بعضی جاها صحبت میکرد بلند میشدم و دودستی بر سرم میزدم، از ویرانی و کشتار غافلگیرانه تمام ساکنان آن جاها صحبت میکرد و من مثل دیوانهای خودم را چنگ میزدم. نمیفهمید چرا من برای ویران شدن آن شهرها، برای ویرانی و کشتار و مرگ دستهجمعی مردمی که نمیشناسمشان سراسیمه میشوم، نه... نه دوستان... فکر نکنید اکرام کوهی پسر بیرحم یا سنگدلی بود. او مردی بیاندازه خونگرم و دوستداشتنی بود. جوان دلرحمی بود، به این آب قسم میخورم که هیچ عیبی در انسانیت او نبود. اما در روزگاری زندگی کرده بود که آدمی تعجب از فجایع را از دست داده بود...
sedy
اما من میدانستم انسان باید آنقدر صبور باشد تا بتواند منتظر مردهها هم باشد. زندگی به من یاد داد منتظر مردهها هم باشم.
mahdie
مظفر صبحدم، در دنیا هیچ چیز به اندازه شجاعت و ناامیدی به هم نزدیک نیست... میفهمی. انسان شجاع کسی است که ناامید است.
mahdie
حجم
۳۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
حجم
۳۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۳۹۱ صفحه
قیمت:
۱۹۵,۵۰۰
۱۵۶,۴۰۰۲۰%
تومان