- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سقوط
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سقوط
۴٫۳
(۶۲)
من بدون مجازات، زندگی میکردم.
.
مبادا فکر کنید که با گفتن این حرفها قصد خودستایی دارم. ارزشی برای اینگونه فضیلتها قایل نیستم: حرص و طمعی که در جامعة ما بلندپروازی به شمار میرود، همیشه مرا میخنداند. من هدفی بالاتر از آن داشتم
.
چون این اشخاص را با چشم خود میدیدم، پس وجودشان را قبول میکردم، تقریباً همانطور که وجود ملخها را قبول میکردم
.
آیا توجه کردهاید که آبراهههای متحدالمرکز آمستردام شبیه به طبقات جهنم است؟ جهنم بورژوا، طبیعتاً آکنده از خوابهای آشفته. وقتی کسی از بیرون به طبقات جهنم پا میگذارد و به تدریج از این طبقات پایین میرود، زندگی و بنابراین جنایتهایش سنگینتر و تیرهتر میشود. اینجا پایینترین طبقه است.
.
دوست دارم از طریق من، این شهر و عمق فاجعه را بشناسید! چراکه ما در عمق فاجعه هستیم.
.
در این مه نئون، ژنیور و نعناع که از تابلوهای قرمز و سبز پایین میریزد. آقای عزیز! هلند رؤیا است، یک رؤیای طلایی و پر دود، هر چه در روز پُر دودتر باشد، شبها طلاییتر است. این رؤیا، چه در روز و چه شب، مملو از لوهنگرینهایی چون این مردم است که سر در عالم رؤیا، بر دوچرخههای سیاهشان که فرمانهای بلندی دارند، نشستهاند و به آرامی میرانند. همان قوهای ماتمزدهای که بیوقفه، در سراسر این سرزمین، گرد دریاها و در طول آبراههها، به دور خود میگردند. سر در ابر ضخیم مسی رنگشان کردهاند و غرق در رؤیایند، دایرهوار میچرخند، خوابگردوار در بخور طلایی مه، دعا میخوانند.
.
وقتی صدای گامهای سنگینشان را بر سنگفرشهای چرب میشنوید، وقتی میبینید که با گامهای سنگین از میان دکانها – دکانهایی پر از شاهماهیهای طلایی و جواهراتی به رنگ برگهای خشک - میگذرند، بیشک میپندارید که آنها امشب اینجایند؟ شما هم مثل بقیه فکر میکنید. آیا فکر میکنید این مردم مهربان مثل نمایندگیهای اتحادیهها و تجّار هستند که سکههایشان را با تصور این که زندگی جاودانهای دارند، میشمارند و تنها شوری که دارند این است که گهگاهی، با کلاهی گشاد، درس کالبدشناسی بخوانند؟ اشتباه میکنید.
.
این مردم را دوست دارم، مردمی که در پیادهروها در هم میلولند، در فضای کوچکی میان خانهها و آبها، گیر کردهاند و زمینهای سرد و دریایی که همچون خشکشویی بخار دارد، آنها را احاطه کرده است. این مردم را دوست دار
.
چه جمعیتی!، آن هم در این موقع شب و با بارانی که چند روز است میبارد! خوشبختانه ژنیور داریم، تنها روشنایی در این ظلمات. آیا روشنایی طلایی و مسی را که درون شما جا گرفته است حس میکنید؟ دوست دارم شبها، میان گرمای ژنیور، در شهر قدم بزنم. در شبهای بلند پیادهروی میکنم و یا رؤیا میبینم و یا بیوقفه با خود سخن میگویم.
.
و من در محلِ یکی از بزرگترین جنایات تاریخ زندگی میکنم.
.
وقتی کسی شخصیت نداشته باشد، مجبور است شیوه و روشی را برای خود دست و پا کند.
.
ما در همه امور فقط تقریباً هستیم.
.
در این کشور، همه یا دکترند یا استاد.
.
میخواهی بخواه، نمیخواهی نخواه.
.
دوری از محیط زندگیاش حداقل رنجی است که نصیبش خواهد شد. اما نه، این یکی، دوری از وطنش را هم حس نمیکند، همانطور به راهش ادامه میدهد و هیچ چیز هم جلودارش نیست.
.
سکوت او کر کننده است. مثل سکوتِ جنگلهای ماقبل تاریخ، جنگلهایی که تا لبالب پُرند.
.
زندگیام از یک طرف، مملو از آدم بود و به دلیل کمبود وقت، دست رد به سینه بسیاری که برای دوستی پیش قدم شده بودند، میزدم. سپس، به همان دلیل، رد کردنهایم را فراموش میکردم. اما کسانی که درخواست دوستی داده بودند، چون زندگیشان پُر نبود، این رد کردنهایم را به خاطر میسپردند.
فاطمه
اکثر تعهدات انسانی تنها به این دلیل به وجود میآیند که بشر میخواهد اتفاقی در زندگی یکنواختش روی دهد. باید اتفاقی بیفتد، حتی بندگی بدون عشق، حتی جنگ و یا مرگ.
فاطمه
آه! چه کسی باور میکرد که جنایت تنها کشتن دیگری نیست بلکه بیشتر در این است که خودت نمیمیری!
Ali Hosseinnejad
اگر رامکننده حیوانات، بدشانسی بیاورد و پیش از وارد شدن به قفس، صورتش را با خودتراش بِبُرد، عجب غذای لذیذی برای حیوانات وحشی میشود! روزی که این شک در من ایجاد شد که شاید آنقدرها هم قابل تحسین نیستم، ناگهان به این مسئله پی بردم و از همان موقع بدگمان شدم. حال که کمی خونریزی کردهام، کاملاً غرق در خون خواهم شد: آنها به زودی مرا میدرند.
Ali Hosseinnejad
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان