- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سقوط
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سقوط
۴٫۳
(۶۲)
چون بیآنکه خود را محاکمه کنیم، نمیتوان دیگران را محاکمه کرد. باید اول خود را محکوم کنید تا این حق را داشته باشید که نسبت به دیگران داوری کنید.
amir
ما همه نمونههای استثنائی هستیم. همه ما میخواهیم از چیزی تقاضای فرجام کنیم! هر کسی از ما توقع دارد، به هر قیمتی که شده، بیگناه باشد. حتی اگر لازم باشد بشر و خدا را هم متهم میکند.
amir
طبیعیترین تصور بشر، تصوری که به سادگی به ذهنش خطور میکند، و گویی از اعماق فطرتش برمیخیزید، تصور بیگناهی خودش است.
amir
در مورد مردی با من صحبت کردهاند که دوستش زندانی بود. او، شبها، بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی که از دوستش سلب شده بود، لذت نبرد. چه کسی، آقای عزیز چه کسی برای ما روی زمین میخوابد؟ آیا خود من قادر به انجام این کار بودم؟
amir
هر وقت با یکی آشنا میشوم، کسی از درون، به من اعلام خطر میکند. «آهسته! خطر!». حتی وقتی حس همدلی به اوج خود نیز میرسد، باز هم احتیاط میکنم.
amir
برعکس، در بالکنی طبیعی، پنج یا شش متر بالا از دریا، دریایی غرق در نور، بهتر نفس میکشیدم. مخصوصاً اگر بر فراز آدمهایی مورچهمانند، تنها نشسته بودم. کاملاً درک میکردم که چرا موعظهها، خطابههای سرنوشتساز و نیز معجزات آتش در بلندیهای دستیافتنی، تحقق مییابند. به نظر من، در زیرزمینها یا سلولهای زندانها کسی تعمق نمیکند، آدمی آنجا کپک میزند (مگر آنکه سلول زندانها در برجی با چشماندازی وسیع واقع شده باشند).
مهدی تمدن رستگار
با خود پیمان بستهام که شبها هرگز از روی پل نگذرم. از اینها گذشته تصور کنید که کسی خودش را در آب بیندازد. یکی از این دو حالت اتفاق میافتد، یا شما به دنبال او در آب میپرید تا او را بیرون بکشید و در این فصل سرد ممکن است بدترین حالت ممکن برایتان پیش آید! یا او را به حال خود رها میکنید، و شیرجههای نرفته گاهی اوقات کوفتگیهای عجیبی بهجا میگذارد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
مردانی که واقعاً از تعصب و حسادت رنج میبرند، قبل از هر کاری عجله دارند با زنی که فکر میکنند به آنها خیانت کرده است، همخوابه شوند. قطعاً میخواهند یک بار دیگر هم مطمئن شوند که گنج گرانبهایشان همچنان به خودشان تعلق دارد. به اصطلاح میخواهند وی را به تملک خویش درآورند. و بلافاصله بعد از آن، حسادت و تعصبشان کم میشود. حسادت جسمانی حاصل قدرت تخیل و در عین حال قضاوتی است که خود شخص درمورد خویش اعمال میکند. افکار رذیلانهای را که شخص در همان شرایط از خود نشان میدهد، به رقیبش نسبت میدهد.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
از آنجاییکه همیشه در آرزوی جاودانگی بودهام، تمام عمر را به عیاشی گذراندم. مگر این همان عمق ذات، و نیز تأثیر عشق بیحد به خود نیست، همان عشقی که برایتان تعریف کردم؟
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
شیرجههای نرفته گاهی اوقات کوفتگیهای عجیبی بهجا میگذارد.
Fatemeh
شاید ما به قدر کافی زندگی را دوست نداریم؟ آیا هیچ توجه کردهاید که تنها مرگ است که احساسات ما را بیدار میکند؟ چقدر دوستانی که تازه ما را ترک کردهاند، دوست داریم
کاربر ۲۵۸۳۶۱۸
تنها راهی که اکثر مردم شما را برتر ببینند و بر شما درود بفرستند این است که بالاتر از آنها زندگی کنید.
کاربر ۲۵۸۳۶۱۸
من از ذات خود لذت میبردم، و ما همگی میدانیم که این همان خوشبختی است.
کاربر ۲۵۸۳۶۱۸
وقتی انسان از سر ذوق یا به اجبار شغل، به ذات بشر فکر کند، دلش برای انسانِ اولیه تنگ میشود. حداقل، حرف دل و زبانشان یکی بود.
Elina Asg
مخصوصاً انتظار نداشته باشید که دوستانتان- همانطور که وظیفه دارند- هر شب به شما تلفن کنند، تا بدانند آیا اتفاقاً امشب همان شبی نیست که شما تصمیم به خودکشی گرفتهاید، یا سادهتر از آن، آیا نیاز به یک همصحبت ندارید، یا اینکه نمیخواهید بیرون بروید.
kimia khoshroo
من یاد گرفتهام که به همدلی بسنده کنم. همدلی راحتتر پیدا میشود، و در ضمن هیچ تعهدی را نیز به همراه ندارد.
kimia khoshroo
آقای عزیز، آیا در واقع این همان بهشت نبود: مستقیم با خودِ زندگی درآمیختن؟
kimia khoshroo
آقای عزیز، این جمله را خوب سبک و سنگین کنید: من بدون مجازات، زندگی میکردم. مورد هیچ داوریای قرار نمیگرفتم، در صحنه دادگاه نبودم، بلکه در جایی، در طاقها، چون خدایانی بودم که گهگاه به وسیله دستگاهی پایین آورده میشوند تا نمایش را تغییر داده و مفهوم دیگری به آن دهند. هرچه باشد هنوز هم تنها راهی که اکثر مردم شما را برتر ببینند و بر شما درود بفرستند این است که بالاتر از آنها زندگی کنید.
kimia khoshroo
اگر موفق میشدم خودکشی کنم و بعد قیافهشان را ببینم، خوب درآن صورت به زحمتش میارزید. اما دوست عزیزم، خاک ظلمات است و چوب تابوت کلفت و آن طرف کفن را نمیتوان دید. با چشم روح، بله، مطمئناً، اما به شرط آنکه روحی وجود داشته باشد و روح هم چشم داشته باشد! اما مسئله این است که کسی در این مورد مطمئن نیست، هیچوقت نبوده.
کاربر ۱۱۵۸۰۱۳
صدای خود را میشنیدم که میپرسید «منو دوست داری؟» میدانید که معمول است در مقابل میپرسند «تو چطور؟» اگر میگفتم بله، پایبند تعهدی میشدم که از احساسات واقعی من بیشتر بود و اگر جرأت میکردم و میگفتم نه، این احتمال وجود داشت که دیگر دوستم نداشته باشند، و از این موضوع در عذاب باشم.
محمدحسین و محیا
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان