- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سقوط
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سقوط
۴٫۳
(۶۲)
البته. من یاد گرفتهام که به همدلی بسنده کنم. همدلی راحتتر پیدا میشود، و در ضمن هیچ تعهدی را نیز به همراه ندارد. وقتی کسی به دیگری میگوید «به همدلی من ایمان داشته باش»، در همان حال، در ذهن، با خود میگوید «از این مسئله بگذریم». حس همدلی، همان حسی است که رئیس دولت دارد، چراکه پس از وقوع بلایا، ارزان بدست میآید. دوستی به راحتی آن نیست. بهدست آوردنش طولانی و سخت است، اما وقتی بهدست آمد، دیگر راهی برای خلاصی از آن وجود ندارد، باید در برابرش سینه سپر کرد.
شراره
. من مانند گدای پیری هستم که روزی در تراس یک کافه دست مرا ول نمیکرد و میگفت: «آه آقا، من آدم بدی نیستم فقط نور را گم کردهام.» بله ما نور را گم کردهایم، صبحها را، بیگناهی مقدس کسانی را که خود را میبخشند، گم کردهایم.
pooneh
خود شما همان کلماتی را که سالهاست بیوقفه شبها به سراغ من میآید، به زبان آورید و سرانجام من از زبان شما خواهم گفت: «ای دختر جوان، یک بار دیگر خودت را در آب بینداز تا من شانس دوبارهای داشته باشم و بتوانم هردویمان را نجات دهم!» یک بار دیگر هان، چه بیاحتیاطی! استاد عزیز فرض کنید که با خواست ما بلافاصله موافقت کند؟ باید به آن عمل کرد. وای...! آب خیلی سرد است! اما خیالمان راحت باشد! دیگر خیلی دیر شده است، همیشه خیلی دیر است. خوشبختانه!
pooneh
پیشترها، خانهام پُر از کتابهایی بود که نصفه خوانده بودم. این کار همان قدر نفرتانگیز است که بعضیها یک گوشه از جگرِ بزرگ غاز را گاز میزنند و بقیهاش را دور میاندازند.
Neø
خوب بدیهی است که عشق واقعی به طور استثناء، تقریباً دو یا سه بار در طول قرن دیده میشود و بقیه اوقات، زمان خودخواهی است و ملال.
hessam_kk
احساس حقانیت، رضایت از داشتن دلیل، شادی برای خود ارزش قائل شدن، اینها محرکهای نیرومندی هستند که ما را پابرجا نگه میدارند و یا به جلو پیش میبرند. برعکس، اگر بشر را از آن محروم سازید، از او سگِ هاری میسازید. چه بسیار جنایاتی، تنها به این دلیل اتفاق افتاده است که عامل آن قادر به تحمل گناهکاری خویش نبوده است
هومن
من هم در صحرای پُر سنگ، صحرایی پر از مه و آبهای گندیده، پناه گرفتهام. پیامبری هستم پوچ برای دورهای بیارزش، الیاسی بدون مسیح، اشباع از تب و الکل، بر این در پوسیده تکیه دادهام، انگشت به سوی آسمانی ابری بلند کرده و بر مردمان بیقانونی که نمیتوانند هیچ قضاوتی را تحمل کنند، لعن و نفرین میفرستم. چرا که، دوست بسیار عزیزم، آنها نمیتوانند تحمل کنند و مشکل همین است.
آلیوشا کارامازوف
شما از روز قضاوت الهی حرف زدید. اجازه دهید با احترام به آن بخندم. با قاطعیت منتظر آن روزم، چراکه من چیزی از آن بدتر را شناختهام: قضاوت بشر را. برای بشر، علل مخففهای وجود ندارد، حتی نیت نیک هم به حساب جنایت گذاشته میشود
آلیوشا کارامازوف
پیشترها، خانهام پُر از کتابهایی بود که نصفه خوانده بودم. این کار همان قدر نفرتانگیز است که بعضیها یک گوشه از جگرِ بزرگ غاز را گاز میزنند و بقیهاش را دور میاندازند.
Travis
فکر میکردم برای آنکه جلوی خنده دیگران را بگیرم بهتر است خود را میان ریشخند همگان بیاندازم.
.
کسی نمیتواند قبل از آن که به تمام دروغهایش اعتراف کند، بمیرد.
.
تنهاییام که کاملاً اثبات میشد، دیگر میتوانستم خود را به دست افسونِ غمی مردانه بسپارم.
.
فروتنی، مرا در جلوه کردن یاری میکرد و تواضع و افتادگی، مرا در شکست دادن و فضیلت اخلاقی، مرا در ظلم کردن. من از راههای صلحآمیز، جنگ میکردم
.
در اصل، هیچ چیزی برایم مهم نبود. البته در صورت لزوم، به جنگ، خودکشی، عشق و بدبختی نیز توجه میکردم اما با روشی مؤدبانه و سطحی.
Travis
اکثر تعهدات انسانی تنها به این دلیل به وجود میآیند که بشر میخواهد اتفاقی در زندگی یکنواختش روی دهد. باید اتفاقی بیفتد، حتی بندگی بدون عشق، حتی جنگ و یا مرگ.
Travis
آدمها در حکم دادن شتاب میکنند تا خودشان مورد داوری قرار نگیرند.
.
البته بهخاطر ضوابط اخلاقی است که میگویم دوستانم، وگرنه من دیگر دوستی ندارم، فقط شریک جرم دارم.
.
با تنها استمرار زندگیام یعنی من- من- من، بیآنکه نگران فردا باشم، زندگی میکردم. بیخیال فردا با زنها، بیخیال فردا با پرهیزگاری و یا فساد زندگی میکردم، بیخیال فردا، مثل سگ. اما همه روزه، خود من، محکم و پا برجا میماندم.
.
اگر جاکشان و دزدان، همیشه و همه جا محکوم میشدند، همهی آدمهای شریف، فکر میکردند که بیگناهاند.
.
هیچچیزی مرا ارضاء نمیکرد. در پی هر نشاطی، شادی دیگری را آرزو میکردم. از جشنی به جشن دیگری میرفتم.
.
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان