- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سقوط
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سقوط
۴٫۳
(۶۲)
در میان مردم زندگی میکردم، بیآنکه در منافعشان سهیم باشم و به تعهداتی که بر عهده گرفته بودم اعتقادی نداشتم.
.
چه کتابهایی که به زحمت خواندم، چه دوستانی که به زحمت دوستشان داشتم، چه شهرهایی که به زحمت دیدم، چه زنهایی که به زحمت در آغوش کشیدم! هرکاری که میکردم یا از روی بیحوصلگی بوده یا برای تفریح. در پی آن آدمها میآمدند، میخواستند با من گلاویز شوند، اما موضوعی پیدا نمیکردند و این همان بدبختی بود. البته برای آنها. چرا که من فراموش میکردم. من هرگز چیزی جز خود را به یاد نمیآوردم.
.
دچار یکنواختی زندگی نمیشدم، چراکه من حکمرانی میکردم.
.
شاید ما به قدر کافی زندگی را دوست نداریم؟ آیا هیچ توجه کردهاید که تنها مرگ است که احساسات ما را بیدار میکند؟ چقدر دوستانی که تازه ما را ترک کردهاند، دوست داریم، مگر نه؟ چقدر استادانی را که دیگر حرف نمیزنند و دهانشان پر از خاک شده است، تحسین میکنیم! بنابراین بزرگداشت آنها، کاملاً طبیعی، از راه میرسد، بزرگداشتی که شاید در تمام عمرشان از ما انتظار داشتند.
.
یکی از اطرافیان، افراد را به سه دسته تقسیم میکرد: عدهای ترجیح میدهند هیچ سِرّی در زندگیشان نداشته باشند تا مجبور نشوند دروغ بگویند، عدهای دیگر ترجیح میدهند دروغ بگویند و اسراری در زندگی خود داشته باشند و اما دسته سوم کسانی هستند که هم دروغ میگویند و هم توداری میکنند. میگذارم خودتان انتخاب کنید که کدام یک بیشتر درمورد من صحیح است.
فاطمه
توانسته بودم در یک زمان هم زنان را دوست داشته باشم و هم عدالت را، چیزی که چندان راحت نیست.
Ali Hosseinnejad
چه کسی باور میکرد که جنایت تنها کشتن دیگری نیست بلکه بیشتر در این است که خودت نمیمیری! –
amir
از آنجاییکه احتیاج داشتم دوست بدارم و دوست داشته شوم، فکر میکردم که عاشق شدهام. به عبارت دیگر خود را به حماقت میزدم.
amir
این مطلب به حدی درست است که به ندرت با کسانی که از ما بهترند، درد دل میکنیم. بیشتر اوقات از معاشرت با آنها فرار میکنیم. در واقع، اکثر اوقات با کسانی که شبیه به ما هستند و در ضعفهای ما سهیماند، دردل میکنیم. بنابراین، ما نمیخواهیم خودمان را اصلاح کنیم، و یا بهتر شویم: چراکه قبل از هرچیز لازم است خود را ضعیف بدانیم. ما تنها میخواهیم که برایمان دلسوزی شود و در راهمان تشویق شویم. در یک کلام، میخواهیم دیگر گناهکار نباشیم و در عین حال تلاشی هم برای تزکیه نفسمان نکنیم. نه خیلی بیشرم و نه خیلی با تقوا. نه نیروی شر داریم و نه نیروی خیر
مهدی
که در یک کلام اصل این است که آزاد نباشیم و با ندامت و پشیمانی از رذلتر از خودمان اطاعت کنیم. وقتی همه ما محکوم باشیم، دمکراسی برقرار خواهد بود.
عاطفه
مردم تنها با مرگ شماست که پی به صداقت و وقاحت رنجهایتان میبرند. تا وقتی که زندهاید، وضعیت شما برایشان مشکوک است، با تردید به شما نگاه میکنند. پس، اگر تنها این اطمینان وجود داشت که میتوانستید از نمایش مرگتان شما نیز لذت ببرید، در آن صورت به زحمتش میارزید که آنچه را که نمیخواهند باور کنند، برایشان ثابت و شگفتزدشان کنید.
بهناز
برای خوشبخت بودن، نباید بیش از حد به دیگران پرداخت. به همین دلیل، چارهای وجود ندارد. یا باید خوشبخت بود و مورد داوری قرار گرفت، یا بدبخت بود و تبرئه شد.
Haniye
دوست عزیز، شهدا باید یا فراموش شدن را انتخاب کنند یا مسخره و بهرهبرداری شدن را. اما درک آنها هرگز.
Haniye
وقتی کسی شخصیت نداشته باشد، مجبور است شیوه و روشی را برای خود دست و پا کند
hamid
بنابراین عیاشی تنها مشغولیتِ محبوبِ عاشقان بزرگی است که خود را میپرستند. عیاشی جنگلی است بدون گذشته و بدون آینده، مخصوصاً بدون هیچ تعهدی و بدون مجازات آنی. عیاشخانهها از بقیه دنیا جدا هستند.
hamid
وقتی که قضیه، یک خودکشی باشد! عجب بلوای لذتبخشی! تلفنها به کار میافتند، دلها میگیرد، جملهها به عمد، کوتاه، اما پر از کنایه میشوند، غم و اندوه را فرو میبرند و حتی کمی هم خود را متهم میکنند!
hamid
احساس حقانیت، رضایت از داشتن دلیل، شادی برای خود ارزش قائل شدن، اینها محرکهای نیرومندی هستند که ما را پابرجا نگه میدارند و یا به جلو پیش میبرند. برعکس، اگر بشر را از آن محروم سازید، از او سگِ هاری میسازید.
احسان عبدی/نویسنده و ویراستار
سرانجام من از زبان شما خواهم گفت: «ای دختر جوان، یک بار دیگر خودت را در آب بینداز تا من شانس دوبارهای داشته باشم و بتوانم هردویمان را نجات دهم!» یک بار دیگر هان، چه بیاحتیاطی! استاد عزیز فرض کنید که با خواست ما بلافاصله موافقت کند؟ باید به آن عمل کرد. وای...! آب خیلی سرد است! اما خیالمان راحت باشد! دیگر خیلی دیر شده است، همیشه خیلی دیر است. خوشبختانه!
محمد دانشجو
مطمئناً راهحل من کمال مطلوب نیست. اما وقتی کسی زندگیاش را دوست نداشته باشد، و میداند که باید آن را عوض کند، چاره دیگری ندارد، مگر نه؟ آیا میتواند کاری کند تا شخص دیگری شود؟ غیر ممکن است. باید دیگر هیچکس نبود، حداقل یک بار خود را برای دیگری فراموش کند. اما چگونه؟
محمد دانشجو
اروپای پیر ما، در این مورد خیلی خوب فلسفهبافی میکند. دیگر مثل عهد سادهلوحی نمیگوییم: «من اینطور فکر میکنم، به نظر شما چه ایرادی دارد؟» ما روشنبین شدهایم. ما اطلاعیه را جایگزین مذاکره کردهایم. میگوییم: «حقیقت همین است. شما میتوانید همچنان درباره آن بحث کنید، برای ما مهم نیست. ولی تا چند سال دیگر، این پلیس است که به شما نشان خواهد داد که حق با من است.»
محمد دانشجو
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۱۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
قیمت:
۲۵,۰۰۰
۱۲,۵۰۰۵۰%
تومان