بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باغ سنگی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب باغ سنگی

بریده‌هایی از کتاب باغ سنگی

۲٫۷
(۹)
لی‌ته با تمسخر گفت: - شما شاعرید. قلبتان به ظاهر خیلی نرم است، ولی مثل قلب هر هنرمندی بی‌رحم است. شما به رنج انسان فکر نمی‌کنید؛ بلکه به حالت چهره‌اش و لحن فریادهایش هنگام رنج کشیدن فکر می‌کنید. ما مردان اهل عمل، که به ظاهر آن قدر خشن هستیم، وقتی می‌بینیم کسی یا قومی رنج می‌برد همراه با این شخص یا این قوم رنح می‌بریم. بالاتر از آن: می‌جنگیم تا به رنج آن‌ها پایان دهیم! «من از زیبایی متنفرم، زیرا قلب‌ها را می‌خشکاند، و زهری غیر انسانی در ما می‌ریزد: زهر فراموشی.
کاوشگر
آیا روزی به پیروزی دست می‌یافتند؟ کوشش برای رهانیدن این تودهٔ عظیم، دچار رخوت، امری غیر قابل تحقق و دیووانه وار بود؟
کاوشگر
ماندارن پیر سر تکان داد و صدای باوقار و خسته‌اش شنیده شد که می‌گفت: - چین بیمار است؛ من هم مانند آن احساس بیماری می‌کنم؛ سرور سپید، لطفاً من را ببخشید. لی‌ته این‌ها را برایم ترجمه کرد و افزود: - بلی، لطفاً او را ببخشید؛ پدرم در زیر جراحت عمیقش تحلیل می‌رود. همه‌مان رنج می‌بریم، ولی او پیرتر از آن است که با توسل به اقدام واکنش نشان دهد. بلکه دست روی دست می‌گذارد؛ به چهار کتاب فرزانگی پناه می‌برد و شب هم برای این که بخوابد پیپ درازش را چاق می‌کند... یک لحظه بعد به صدای آهسته افزود: - این چین پیر است؛ چینی که می‌رود...
کاوشگر
پسرانِ ما و پسرانِ پسرانِ ما، شاید مجال خوابیدن بیابند... آن‌ها، حداقل، آزاد خواهند بود. - آزاد از چه؟ لی‌ته لحظه‌ای مردد ماند. سرانجام گفت: - از سپید ها... دوست عزیز، من را ببخشید، از سپیدها و ... زردهای دیگر. - و اگر آزاد نباشند؟ آن وقت تمام این بی خوابی‌ها بیهوده است و بازی به باخت منجر شده. بازی، یعنی زندگی، این بختِ یگانه!
کاوشگر
- ژاپن کهن از بین نمی‌رود؛ نمی‌رود، دوباره جوان می‌شود. ما به تنهٔ سالخورده مان انواع تازه‌ای پیوند می‌زنیم. سپید عزیز ببینید، سه وجه بسیار نمایانگرِ جان مان را که به نظر شما معمایی است بر شما آشکار می‌کنم: جان ژاپنی، فکرهای بیگانه را خیلی به آسانی می‌پذیرد؛ آن‌ها را هضم می‌کند؛ و موقعی که هضم کرد به نحو فسخ نشدنی جزو مجموعه سنت‌های خود می‌کند و همه چیز متجانس می‌شود...
کاوشگر
«فوجی دست‌های ژاپنی‌ها را تابع آهنگ خود کرده است و در هر تظاهر هنر و زندگی ما می‌توانی خط ظریف و قهرمانی تموج آن را تشخیص دهی و دنبال کنی. «قلب ژاپن، ابداً به گونه‌ای که ترانه ادعا می‌کند گل گیلاس نیست؛ قلب ژاپن، کوه فوجی است، شعله‌ای خاموش نشدنی است که برف‌های دست نخورده آن را می‌پوشانند. «وقتی مادر پیر سادائو آراکی پاسخ آن چنان سادهٔ پسرش را دید به طور قطع بلافاصله دریافت که پسرش گرفتار وظیفه‌هایش است و نمی‌تواند بیاید. زیرا فوجی در زبان جان ما نمادِ مقدسی است به معنای: وظیفه. همین!
کاوشگر
بگویید ژاپن به شما چه آموخته است؟ لحظه‌ای در خود فرورفتم. آبشاری از رنگ‌ها، فریادها و بوها بر سرم جاری شد- ژاپن، انتخاب، طرد، گرفتن اصل! گنجینه‌ای که به قول شما از ژاپن می‌برم در یک کلمهٔ ژاپنی چنین است: فودوشین! سکون قلب. برابری جان در برابر شادی‌ها و اندوه‌ها، چیره شدن بر خود.
کاوشگر
- هی دوست من، کوگه، آیا نمی‌دانید که انسان هرگز جز به دورِ جان خود سفر نمی‌کند؟ یا حداکثر، در درون جانش؟ در آن سر دنیا هم، دردورترین سرزمین‌ها هم، هرگز چیزی جز تصویر خود یافت نمی‌شود. زیرا از میان تمام چیزهای تازه‌ای که چشم‌ها و ذهن ما از آن‌ها لبریزمی شوند، ما به طور ناخود آگاه آن‌هایی را بر می‌گزینیم که به نیازها و کنجکاوی‌های هستی هماره نفع پرست و محدودمان بهتر پاسخ دهد. جان‌های سرد و فاقد جنسیت، فقط می‌توانند همان چیزهایی را ببینند که عدسی دوربین عکاسی می‌تواند مشاهده کند، یعنی چیزی را که «واقعیت عینی» خوانده می‌شود.
کاوشگر
«ولی این فکرهای انتزاعی را رها کنیم، به هیچ کار نمی‌آیند. اقدام! اقدام! به انگلیسی‌ها نگاه کنید. وقتی احساس می‌کنند که خطر فکرکردن تهدیدشان می‌کند، یک گلولهٔ بزرگ چرمی آویزان می‌کنند و با مشت به آن می‌کوبند؛ یا چوبدست‌های درشت سر کج به دست می‌گیرند و یک توپ چوبی را دنبال می‌کنند؛ یا به فوتبال روی می‌آورند و با خشم لگد می‌زنند. «به این ترتیب است که انگلیسی‌ها خود را از فکرهای انتزاعی رهانیده‌اند و دنیا راتسخیر کرده‌اند.»
کاوشگر
سکوت اختیار کردم. قانون جنگل. علف – شعر، وارستگی، احساساتی گری گوسپند،- مناسب سازمان گوشتخوار او نبود.
کاوشگر
ما اهل صنعت و تجارتیم؛ نظریه پرداز یا مرتاض نیستیم! هرنوع، قانون‌های خاص خود را دارد و بدا به حال کسی که از آن‌ها تخطی کند یا آن‌ها را با قانون‌های نوعی دیگر تاخت بزند. اگر به ببر چیزی جز علف ندهید خواهد مرد؛ اگر به گوسپند فقط گوشت بدهید جان خواهد سپرد. - ولی قانون‌های «پان اومانیسم» هم وجود دارند! - ما هم آن‌ها را رعایت می‌کنیم! کارگرهایمان را اسکان می‌دهیم، تغذیه شان می‌کنیم، مراقبیم که ورزش کنند، پیکرشان نرمش داشته باشد، و قوی شود... - تا بتوانند کار بیش تری بکنند...
کاوشگر
هنگامی‌که پا به پای مدیر به دفترش می‌رفتم با خود می‌گفتم: «بلی، بلی، رقم ها... اگر یکی از زنان کارگر بودم با حرف‌های بزرگ سیاه بر شانهٔ سپیدی که به موهایم می‌زنم این هایکوی تلخ را می‌نوشتم: «بلی، بلی، رقم‌ها- افسوس! – نشان می‌دهند خوشبختم. ولی هر روز رنگ می‌بازم امروز به سرفه افتاده‌ام. » خشم ناچیز من روشنفکر با این هایکو آرام گرفته بود. بی عدالتی صورت گرفته در مورد فردی بشری، سه سطر شعر به الهام داده بود و بی عدالتی را تقریباً از یاد برده بودم.
کاوشگر
به کارگری، زنی جوان که دور چشمانش را هاله‌ای کبود گرفته بود نزدیک شدم. از او پرسیدم: - راضی هستید؟ سر گرداند، لحظه‌ای نگاهم کرد. چقدر لاغر و اندوهگین بود، و چه بیمی داشت! چشم‌های سیاه ریزش خیلی آهسته فریاد می‌زدند: «نجاتم دهید!» مدیر کارخانه دزدانه به کنارمان آمد. زن نجوا کنان گفت: - بلی... مدیر با حیزت گفت: - راضی؟ مسلماً راضی است مزد خوبی می‌گیرد... - چه قدر؟ - ... در غذا خوری کارخانه غذا می‌خورد، درخوابگاه‌های تمیز ما که خوب هم تهویه می‌شوند می‌خوابد... این هم رقم ها... می‌خواهید یادداشت کنید؟ پاسخ دادم: - خیر. ولی او چرا این قدر رنگ پریده است؟ مدیر دست زیر بازویم انداخت: - میل دارید یک فنجان چای بنوشید؟
کاوشگر
دوست دارم حیله‌های فکری و عقلانی را که به انسان اجازه داده نیروهای طبیعت را رام کند و درخدمت خود قرار دهد، دنبال کنم؛ دوست دارم انسان را درصدر این خدمتگزاران بسیار توانا، ببینم که شکل ماده را تغییر می‌دهد.
کاوشگر
ما انسان‌ها، تا زمانی که این دمای زمین اجازه دهد، تا وقتی که زمین لرزه‌ها، توفان‌ها، یخبندان‌ها، ستاره‌های دنباله دار، نیامده‌اند که ما را ریشه‌کن کنند، یکدیگر را در بر بگیریم، سخت بفشاریم، دل‌هایمان را به هم پیوند دهیم، برای زمین مغزی و دلی بیافرینیم؛ به نبرد غیرانسانی، معنایی انسانی بدهیم! این اضطراب، دومین وظیفهٔ تو است.
کاوشگر
بدون طغیان بیهوده، دیدن و پذیرفتن حدهای انسانی، و نفس کشیدن و به راحتی کار کردن دردرون این حدها، نخستین وظیفهٔ من است.
کاوشگر
«از غرقابی سیاه می‌آییم؛ پایان راهمان غرقابی سیاه است. فضای بین این دو غرقاب را زندگی می‌نامیم. بلافاصله، با تولد، مرگ آغاز می‌شود؛ رفتن و برگشتن، در یک زمان. در هر لحظه می‌میریم. از این رو است که بسیاری موعظه کرده اند: غایت زندگی، مرگ است!
کاوشگر
بودا، مسیح، دیونیزوس، همه یکی – انسان، این خدای موقت، که رنج می‌برد – هستند.
کاوشگر
گفتم: - جوشیرو سان، به زودی روزی خواهدرسید که ژاپن کهن- فانوس‌های رنگی، کیمونوها، گیشاها، ساکورا – از چهرهٔ اقیانوس به اصطلاح آرام محو خواهد شد. تا چند سال دیگر، روح پیر ژاپن، زیباترین کیمونویش را به تن خواهد کرد، با موهای لاک زدۀخود، بلندترین داربست را خواهد زد، و سپیده دم، زمانی که رادیوها فریادهایشان را شروع می‌کنند و موگاس‌ها با موبوها شروع به نوشیدن کوکتل‌هایشان می‌کنند، این جا در این خیابان خواهد نشست و هاراکیری خواهد کرد. و مردمان این هایکوی اندوهبار را با مرکب سرخ روی بادبزن ابریشمی‌اش نقش بسته است می‌خوانند: «اگر قلبت را باز کنی- در آن سه تار شامیزن را – شکسته خواهی یافت.»
کاوشگر
این فکرهای انتزاعی را رها کنیم، به هیچ کار نمی‌آیند. اقدام! اقدام! به انگلیسی‌ها نگاه کنید. وقتی احساس می‌کنند که خطر فکرکردن تهدیدشان می‌کند، یک گلولهٔ بزرگ چرمی آویزان می‌کنند و با مشت به آن می‌کوبند؛ یا چوبدست‌های درشت سر کج به دست می‌گیرند و یک توپ چوبی را دنبال می‌کنند؛ یا به فوتبال روی می‌آورند و با خشم لگد می‌زنند. «به این ترتیب است که انگلیسی‌ها خود را از فکرهای انتزاعی رهانیده‌اند و دنیا راتسخیر کرده‌اند.»
رضا عابدیان

حجم

۲۲۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

حجم

۲۲۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۹۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان