بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرشد و مارگریتا | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب مرشد و مارگریتا اثر میخائیل بولگاکف

بریده‌هایی از کتاب مرشد و مارگریتا

انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۳۲۵ رأی
۴٫۱
(۳۲۵)
هر نوع قدرت به هرحال خشونتی است علیه مردم و زمانی فرا خواهد رسید که نه سزار و نه هیچ انسان دیگری حاکم نخواهد بود.
Mary gholami
ــ دختر بيچاره، دختر بيچاره، راضی نيستم اين كار را بكنی. زندگی با من مثل جهنم است و نمی‌خواهم تو هم اينجا مثل من نابود بشوی. «چشمهايش را نزديك چشمهايم آورد و پرسيد : ــ تنها دليلت همين است؟ ــ تنها دليلم همين است. «شديدآ هيجان‌زده شد؛ بغلم كرد، گردنم را در آغوش گرفت و گفت : ــ پس با تو می‌ميرم.
Πυρια
«سرور من، گفتم كه چگونه معبد باورهای كهنه فرو خواهد ريخت و معبد تازه حقيقت بنا خواهد شد. از اين كلمات استفاده كردم كه حرفم را بهتر بفهمند.»
Hamid_R_khani
«می‌دانستم. پراسكوويا فيودورونا راست می‌گويم. می‌دانم كه شخص ديگری هم همين الآن در مسكو مرد. حتی می‌دانم او كيست.» ـخنده‌ای مرموز می‌كردــ «يك زن است.»
ماراتن
عزازيل، دست استخوانيش را توی بخاری كرد، هيزم سوزانی را بيرون كشيد و با آن روميزی را آتش زد. آنگاه تل روزنامه‌های كهنه روی كاناپه و دستنويسها و پرده‌ها را هم آتش زد. مرشد، سرمست از انديشه پروازی كه در شرف آغاز بود، از قفسه كتابخانه كتابی روی ميز انداخت. برگهای كتاب را به دامن روميزی سوزان پرتاب كرد و كتاب، خوشحال و خندان، به كام آتش فرو رفت. «بسوز، ای گذشته بسوز!» مارگريتا فرياد زد: «بسوز، ای رنج و سختی بسوز!»
ماراتن
مارگريتا گفت: «حالا درست شد، مثل قبل شدی؛ می‌خندی. گور پدر اين كلمات قلنبه‌سلنبه ماوراءالطبيعه يا غير ماوراءالطبيعه، اينها به من چه ربطی دارد؟ من گرسنه هستم!»
ماراتن
«عزيز، عزيز، عزيز عزيزم! ای مرد ضعيف و بی‌ايمان و احمق من! پس فكر می‌كنی چرا تمام ديشب را برهنه راه رفتم؛ چرا روح انسانی‌ام را فروختم و ساحره شدم، چرا ماهها در اين سوراخ تاريك و مرطوب و فسقلی بسر بردم و به چيزی جز طوفان اورشليم فكر نكردم، چرا وقتی گم شدی خون گريه كردم؟ دليلش را خوب می‌دانی، ولی درست در لحظه‌ای كه خوشبختی ناگهان به ما رو كرده و همه چيز را در اختيارمان گذاشته، می‌خواهی از شرم خلاص شوی؟ باشد، می‌روم. ولی تو مرد سنگدل سنگدلی هستی. قلبت را كاملاً از دست داده‌ای.»
ماراتن
مارگريتا گفت: «همين الآن ندانسته حقيقت را گفتی. شيطان واقعاً می‌داند چه بود و باور كن كه خود شيطان ترتيب همه كارها را خواهد دا!» چشمهايش ناگهان برقی زد، از جا پريد، از شور و شعف به رقص آمد و به فرياد گفت: «خيلی خوشحالم، خيلی خوشحالم كه با او معامله كردم! زنده باد ابليس! عزيز من، متأسفم كه تقدير اين بود كه با ساحره‌ای زندگی كنی!»
ماراتن
طوری صحبت می‌كردی كه انگار وجود اهرمن و ظلمت را منكری. فكرش را بكن؛ اگر اهرمن نمی‌بود، كار خير شما چه فايده‌ای می‌داشت و بدون سايه دنيا چه شكلی پيدا می‌كرد؟ مردم و چيزها سايه دارند. مثلاً، اين سايه شمشير من است. در عين‌حال موجودات زنده و درختها هم سايه دارند... آيا می‌خواهی زمين را از همه درختها، از همه موجودات، پاك كنی تا آرزويت برای ديدار نور مطلق تحقق يابد؟ خيلی احمقی.» متی باجگير در جواب گفت: «با تو كهنه سوفسطائی مجادله نمی‌كنم.»
ماراتن
اشتباه اساسی شما كم بهادادن به اهميت چشم است. زبان آدمی شايد بتواند حقيقت را كتمان كند، ولی چشمها، هرگز. اگر كسی دفعتآ سؤالی مطرح كند، ممكن است حتی يكه هم نخوريد و بعد از يك لحظه بر خودتان مسلط شويد و دقيقآ بفهميد كه برای كتمان حقيقت چه بايد بگوييد. شايد هم رفتارتان متقاعدكننده باشد و خمی به ابرو نياوريد. ولی افسوس كه حقيقت چون برقی از اعماق وجودتان بر خواهد خاست و در چشمهايتان رخ خواهد
سارا

حجم

۹٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

حجم

۹٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۵۲ صفحه

قیمت:
۲۵۶,۰۰۰
تومان