بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب النور و پارک | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب النور و پارک

بریده‌هایی از کتاب النور و پارک

نویسنده:رینبو راول
امتیاز:
۴.۰از ۳۷۶ رأی
۴٫۰
(۳۷۶)
آدم فکر می‌کند اگر کسی را محکم نگه دارد، به او نزدیک‌تر می‌شود. فکر می‌کند می‌تواند او را چنان محکم نگه دارد که وقتی رهایش می‌کند، همچنان او را حس کند؛ انگار او را روی بدنش حک کرده باشد
Mina
چشم‌های پارک از تعجب گِرد شد، البته تا حدی. بعضی اوقات النور با خودش فکر می‌کرد یعنی مُدلِ چشم‌های پارک روی این‌که اجسام را چطور می‌بیند، تأثیر می‌گذارد؟ این احتمالاً نژادپرستانه‌ترین سؤال تاریخ بود.
R.R
النور که دیگر نمی‌توانست جلوی اشک‌هایش را بگیرد، با عصبانیت گفت: «بس کن! اینا رو نپرس. تو فقط بلدی اینا رو بپرسی. "چرا!" انگار واسه هر سؤالی یه جوابی وجود داره. کسی تو زندگی یا خونواده‌ی خودت نیست که بنا به دلایلی یه سری اتفاق براش افتاده باشه؟ مردم مفهوم اونا رو می‌فهمن، اما در مورد زندگیِ من این‌طوری نیست. هیچ‌کی تو زندگیِ من اینو نمی‌فهمه.» پارک گفت: «حتا من؟» «آره، به‌خصوص تو.»
A_
«نمی‌دونم. تو شبیه خودتی، مهم نیست اطرافت چه اتفاقایی می‌افته. به قول مادربزرگم: توی قالب و پوست خودت راحتی.»
A_
النور حتا کلمه‌ی کاکاسیاه را در ذهن‌اش هم جا نمی‌داد. همین‌که به لطف تأثیرات مخرب ریچی، هر کسی را که اطرافش می‌دید، توی ذهن‌اش "حرام‌زاده" صدا می‌کرد، به اندازه‌ی کافی بد بود.
جعفر خاکسار
اگر النور به پارک نشان دهد که چقدر به او نیاز دارد، پارک فرار خواهد کرد. ‫ 
peg
فکر می‌کند می‌تواند او را چنان محکم نگه دارد که وقتی رهایش می‌کند، همچنان او را حس کند؛ انگار او را روی بدنش حک کرده باشد.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
«تو... تو شجاع‌ترین کسی هستی که می‌شناسم.»
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
کاری می‌کرد که کتاب‌ها بوی رُز بگیرند، بوی دشتی پر از رُز
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
النور چانه‌اش را بالا گرفت. «نه... نه... من فقط مجبورم کمرنگ بمونم... می‌دونی؟ انگار تا وقتی سر راهش نباشم، اوضاع خوبه. واسه همین مجبورم نامرئی باشم.» پارک لبخند زد. النور پرسید: «چیه؟» «تو... نامرئی.»
Mehry Az
حق با النور بود. او هیچ‌وقت خوب به نظر نمی‌رسید. او مثل هنر بود و هنر هیچ‌گاه خوب به نظر نمی‌رسد؛ به نظر می‌رسد تنها باعث ایجاد حسی در شما می‌شود.
N_ZAHEDI
النور از پارک خواسته بود چیزی را توضیح بدهد که دلیل‌اش را خودِ پارک هم نمی‌دانست. پارک گفت: «ازت خوشم نمی‌آد. بهت نیاز دارم.»
farez
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگی‌اش اصلاً ارزش نجات‌دادن دارد؟
میرالماسی
النور تنها کسی بود که شعرش را آن‌طور خواند، طوری‌که انگار یک تکلیف نبود... او آن‌را از حفظ خواند، انگار که شعر موجودی زنده باشد؛ انگار موجودی بود که النور آزادش می‌کرد. تا زمانی‌که او شعر می‌خواند، هیچ‌کس نمی‌توانست نگاهش را از او بگیرد
zohreh
پارک جاش را به بیرونِ اتاق هُل داد و در را محکم بست. استراتژیِ پارک برای حفظ جایگاه خود به‌عنوان برادر بزرگ‌تر ـ علی‌رغم تفاوت جثه‌شان ـ این بود که وانمود کند هنوز هم می‌تواند حساب جاش را برسد.
zohreh
احساس می‌کرد کار اشتباهی‌ست که هر روز کنار کسی بنشینی و با او حرف نزنی، حتا اگر او آدم غیرعادی‌ای باشد
zohreh
وقتی النور بچه بود، فکر می‌کرد مادرش یک ملکه است، مثل ستاره‌ی قصه‌ی پریان. نه یک شاهزاده! چون شاهزاده‌ها فقط خوشگل‌اند. ولی مادر النور واقعاً دلنشین بود.
zohreh
"چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسی‌که واسه همیشه عاشقش باشی، کسی‌که واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگ‌ها ازت دور باشه، اون‌وقت چی کار می‌کنی؟"
jk
انگار که شعر موجودی زنده باشد
moonlight
النور گفت: «دوس دارم این آهنگو تیکه‌تیکه کنم و هر تیکه‌شو تا سرحد مرگ دوس داشته باشم.»
moonlight

حجم

۲۷۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

حجم

۲۷۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان