برای مطالعه همه قسمتها لطفا نسخه کامل کتاب را خریداری کنید.
_SOMEONE_
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگیاش اصلاً ارزش نجاتدادن دارد؟
Soheyla
وقتی همیشه گرسنه باشی، گرسنگی عادی میشه.
-Dny.͜.
سعی کرد به او بگوید تو زندگیِ مرا نجات دادی، نه تا ابد، نه برای همیشه... احتمالاً فقط بهطور موقت. ولی زندگیِ مرا نجات دادی... پس حالا به تو تعلق دارم. منی که اکنون هستم، متعلق به توست. برای همیشه.
پارک
Rozhan
پارک خودکارش را توی جیباش گذاشت و بعد دستهای النور را برای یک لحظه روی سینهاش گذاشت. آرامشبخشتر از چیزی بود که النور تصورش را میکرد؛ آنقدر که دلش میخواست برای پارک بچه بیاورد و هر دو کُلیهاش را به او اهدا کند.
cuttlas
حق با النور بود. او هیچوقت خوب به نظر نمیرسید. او مثل هنر بود و هنر هیچگاه خوب به نظر نمیرسد؛ به نظر میرسد تنها باعث ایجاد حسی در شما میشود.
جعفر خاکسار
النور هیچوقت به خودکشی فکر نکرده بود، هرگز. ولی خیلی به دستکشیدن فکر میکرد؛ دستکشیدن از بعضی چیزها. به دویدن، تا اینکه دیگر توان دویدن نداشته باشد.
farnaz Pursmaily
... و بهمحض اینکه النور خندید، چیزی در درون پارک شکست. اتفاقی که همیشه میافتاد.
A_
خب آنها پدر و مادرش بودند و طبیعی بود که عاشقش باشند. اما اینکه عاشق یکدیگر بودند، قشنگ بود... چون مجبور نبودند عاشق هم باشند.
mehrsa
«پارک عزیز، من از تو خوشم میآد. تو موهای قشنگی داری.»
-Dny.͜.