بریدههایی از کتاب النور و پارک
۴٫۰
(۳۷۶)
برای مطالعه همه قسمتها لطفا نسخه کامل کتاب را خریداری کنید.
_SOMEONE_
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگیاش اصلاً ارزش نجاتدادن دارد؟
Soheyla
وقتی همیشه گرسنه باشی، گرسنگی عادی میشه.
-Dny.͜.
سعی کرد به او بگوید تو زندگیِ مرا نجات دادی، نه تا ابد، نه برای همیشه... احتمالاً فقط بهطور موقت. ولی زندگیِ مرا نجات دادی... پس حالا به تو تعلق دارم. منی که اکنون هستم، متعلق به توست. برای همیشه.
پارک
Rozhan
النور هیچوقت به خودکشی فکر نکرده بود، هرگز. ولی خیلی به دستکشیدن فکر میکرد؛ دستکشیدن از بعضی چیزها. به دویدن، تا اینکه دیگر توان دویدن نداشته باشد.
farnaz Pursmaily
حق با النور بود. او هیچوقت خوب به نظر نمیرسید. او مثل هنر بود و هنر هیچگاه خوب به نظر نمیرسد؛ به نظر میرسد تنها باعث ایجاد حسی در شما میشود.
جعفر خاکسار
پارک خودکارش را توی جیباش گذاشت و بعد دستهای النور را برای یک لحظه روی سینهاش گذاشت. آرامشبخشتر از چیزی بود که النور تصورش را میکرد؛ آنقدر که دلش میخواست برای پارک بچه بیاورد و هر دو کُلیهاش را به او اهدا کند.
cuttlas
... و بهمحض اینکه النور خندید، چیزی در درون پارک شکست. اتفاقی که همیشه میافتاد.
A_
خب آنها پدر و مادرش بودند و طبیعی بود که عاشقش باشند. اما اینکه عاشق یکدیگر بودند، قشنگ بود... چون مجبور نبودند عاشق هم باشند.
mehrsa
«پارک عزیز، من از تو خوشم میآد. تو موهای قشنگی داری.»
-Dny.͜.
النور گفت: «دوس دارم این آهنگو تیکهتیکه کنم و هر تیکهشو تا سرحد مرگ دوس داشته باشم.»
setare:|
النور گفت: «من دوسِت ندارم پارک.» طوری اینرا گفت که برای یک لحظه، معنایی جز این نداشت. «من...» صدای النور ضعیفتر شد. «گاهی فکر میکنم دارم بهخاطر تو زندگی میکنم.»
هنگامه
النور دوازدهساله بود و نمیتوانست تصور کند مردی وجود داشته باشد که بتواند بیشتر از پدرش زندگیِ مادرش را خراب کند. او نمیدانست چیزهایی بدتر از خودخواهی هم وجود دارد.
جعفر خاکسار
«کجایی الان؟»
«منظورت اینه که کجای خونهم؟»
«آره، کجا؟»
النور با صدایی لطیفتر پرسید: «چرا میپرسی؟»
پارک اوقاتتلخی کرد و گفت: «چون دارم به تو فکر میکنم.»
A_
دنیا کنار پارک به جای بهتری تبدیل میشد).
Soheyla
او نمیدانست چیزهایی بدتر از خودخواهی هم وجود دارد.
._.
"چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسیکه واسه همیشه عاشقش باشی، کسیکه واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگها ازت دور باشه، اونوقت چی کار میکنی؟"
zohreh
پشت سرش بود، تا لحظهای که سرش را برمیگرداند. کنارش دراز کشیده بود، تا لحظهای که از خواب بیدار میشد. باعث میشد دیگران خستهکنندهتر و بیروحتر به نظر برسند، و هیچکس به اندازهی کافی خوب نباشد.
النور همهچیز را خراب میکرد.
النور رفته بود.
و او از برگرداندناش دست برداشته بود
ala
میکی گفت: «آخه این شریدانِ کوفتی چه میدونه کونگفو چیه!»
استیو گفت: «خُلیا! اون مامانش چینیه.»
میکی با دقت به پارک نگاه کرد. پارک لبخندی زد و چشمهایش را تنگ کرد.
آلوین (هاجیك) ツ
پارک تا حدی میفهمید که چرا النور اینقدر تلاش میکرد متفاوت به نظر برسد. دلیلش این بود که او متفاوت بود؛ چون از متفاوتبودن ترسی نداشت (یا شاید فقط از اینکه مثل دیگران باشد، میترسید). هرچه بود، چیز خیلی هیجانانگیزی در آن وجود داشت. و پارک دوست داشت نزدیک آن باشد، نزدیک آن حد از شجاعت و دیوانگی.
جعفر خاکسار
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان