بریدههایی از کتاب النور و پارک
۴٫۰
(۳۷۶)
النور جواب داد: «اوه خدای من! چقد بامزه! عشق در نگاه اول! اگه شکسپیر میخواست باور کنیم که اونا عاشق همدیگهن، نباید تو همون پردهی اول میگفت رومئو آویزونِ رُزالین بوده... شکسپیر عشق رو به سُخره گرفته.»
کاربر ۲۰۶۳۳۱۰
بهمحض اینکه النور خندید، چیزی در درون پارک شکست. اتفاقی که همیشه میافتاد.
atena
او هیچوقت خوب به نظر نمیرسید. او مثل هنر بود و هنر هیچگاه خوب به نظر نمیرسد؛ به نظر میرسد تنها باعث ایجاد حسی در شما میشود.
atena
با خودش فکر میکرد "چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسیکه واسه همیشه عاشقش باشی، کسیکه واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگها ازت دور باشه، اونوقت چی کار میکنی؟"
atena
پارک گفت: «فقط نمیتونم باور کنم که زندگی ما رو به همدیگه داده و بعد خیلی راحت داره ما رو از هم پس میگیره.»
atena
سعی کرد به او بگوید تو زندگیِ مرا نجات دادی، نه تا ابد، نه برای همیشه... احتمالاً فقط بهطور موقت. ولی زندگیِ مرا نجات دادی... پس حالا به تو تعلق دارم. منی که اکنون هستم، متعلق به توست. برای همیشه.
atena
النور روی یک برگهی سفید نوشت "پارک عزیز..." سعی کرد توضیح بدهد "پارک عزیز..."
ولی تمام توضیحها در دستان او از هم میپاشید. هر واقعیتی سختتر از آن بود که نوشته شود؛ پارک بیش از آن بود که از دست برود. هر احساسی که به او داشت، داغتر از آن بود که لمس شود.
النور نوشت "متأسفم" و بعد آنرا خط زد.
دوباره سعی کرد "فقط اینکه..."
او نامههای نیمهنوشته را دور انداخت و پاکتهای بازنشده را توی کشوی پایینی گذاشت.
درحالیکه سرش از روی کمد آویزان بود، با صدای آرام گفت: «پارک عزیز... فقط دست نگه دار.»
shamim
از اینها گذشته، خودِ پارک نمیخواست با تینا رابطهای داشته باشد. آنها هیچ وجه مشترکی با هم نداشتند ـ هیچچیزی ـ و این "هیچچیزی" از آن هیچچیزیهایی نبود که میتوانست سرگرمکننده و مهیج باشد، فقط خستهکننده بود.
پارک حتا به این فکر نمیکرد که تینا از ته قلباش او را دوست دارد؛ بیشتر مثل این بود که تینا نمیخواست پارک او را از سرِ خود وا کند... و پارک هم ـ نه از ته قلب ـ بلکه فقط دلش نمیخواست تینا او را از سرِ خود وا کند.
خوشایند بود که محبوبترین دختر محله هرازگاهی ابزار محبتی به او میکرد.
shamim
بهمحض اینکه النور را لمس کرده بود، با خودش فکر کرده بود که چطور تا حالا بدون انجام این کار دوام آورده است. او انگشت شستاش را کف دست النور و بهسمت انگشتان او حرکت داد و هر نفسِ النور را حس کرد.
shamim
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگیاش اصلاً ارزش نجاتدادن دارد؟
Dayan
پارک از تلاش برای برگرداندن النور دست برداشته بود.
النور حالا دیگر فقط وقتی خودش میخواست، برمیگشت؛ در رؤیاها و دروغها و آشناپنداریهای درهمشکسته
نرگس
"چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسیکه واسه همیشه عاشقش باشی، کسیکه واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگها ازت دور باشه، اونوقت چی کار میکنی؟"
olivereader
"پارک میدونه چه آهنگی رو دوست دارم، حتا قبل از اینکه اونو بشنوم. اون میخنده، قبل از اینکه به آخر جوک برسم. جایی رو سینهش هست ـ درست زیر گلویش ـ که باعث میشه بخوام اون درها رو برام باز کنه."
olivereader
من حتا مال خودمم نیستم، من مال توام، و چی میشه اگه تصمیم بگیری دیگه منو نخوای؟
olivereader
پارک تا حدی میفهمید که چرا النور اینقدر تلاش میکرد متفاوت به نظر برسد. دلیلش این بود که او متفاوت بود؛ چون از متفاوتبودن ترسی نداشت (یا شاید فقط از اینکه مثل دیگران باشد، میترسید). هرچه بود، چیز خیلی هیجانانگیزی در آن وجود داشت. و پارک دوست داشت نزدیک آن باشد، نزدیک آن حد از شجاعت و دیوانگی.
کاربر ۲۷۰۳۲۰۷
او مثل هنر بود و هنر هیچگاه خوب به نظر نمیرسد؛ به نظر میرسد تنها باعث ایجاد حسی در شما میشود.
z.n
من میخوام همه تو رو ببینن. تو شخص مورد علاقهی من تو تمام دنیایی.»
نسیم رحیمی
«وقتی با هم نیستیم، انگار حتا نفس نمیکشم.
نسیم رحیمی
«گاهی فکر میکنم دارم بهخاطر تو زندگی میکنم.»
نسیم رحیمی
آنها قرار نبود رابطهشان را به هم بزنند... یا از هم خسته شوند... یا از هم فاصله بگیرند
@moda_onlineshop__
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۲۷۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰۷۰%
تومان