بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب النور و پارک | صفحه ۶ | طاقچه
تصویر جلد کتاب النور و پارک

بریده‌هایی از کتاب النور و پارک

نویسنده:رینبو راول
امتیاز:
۴.۰از ۳۷۶ رأی
۴٫۰
(۳۷۶)
پارک طوری دست‌های او را لمس می‌کرد که انگار دست‌های النور چیزی کمیاب و باارزش بودند، انگار انگشتان النور به‌شکل صمیمانه‌ای به سایر اجزای بدنش متصل شده بود، که البته همین‌طور هم بود، توضیحش سخت است اما پارک کاری می‌کرد که او خودش را چیزی بیش از مجموع تک‌تک اجزایش حس کند).
moonlight
"عشق ما را از هم جدا خواهد کرد"
moonlight
آن آهنگ‌ها باعث شده بود احساس کند دنیا چیزی‌که خیال می‌کند، نیست... و این حس خوبی بود، بهترین حس.
moonlight
پارک گفت: «دفعه‌ی بعد فقط می‌گم "النور با من پشت این بوته‌ها شیرجه بزن. اگه نبوسمت دیوونه می‌شم."»
atena
«منظورم اینه که... می‌خوام آخرین کسی‌ام باشم که تو رو می‌بوسه... شاید این بد به نظر برسه، مثل یه تهدید به قتل یا همچین چیزی. چیزی‌که می‌خوام بگم اینه که تو خودشی. تو همون کسی هستی که من می‌خوام.»
atena
چشمان پارک به‌اندازه‌ی خودش برای النور دلتنگ شده بود.
👑Nargess Ansari👑
آن‌ها خودشان بچه نداشتند، که به‌نظر النور، تصمیم خودشان بود. احتمالاً چون می‌دانستند بچه‌های ناز ـ همین‌که بزرگ شوند ـ به نوجوان‌هایی زشت و دردسرساز تبدیل می‌شوند.
shamim
اگر النور به پارک نشان دهد که چقدر به او نیاز دارد، پارک فرار خواهد کرد.
shamim
به‌هرحال دانش‌آموزان ممتاز ـ چه سیاه‌پوست، چه سفیدپوست، یا حتا اقلیت‌های آسیایی ـ معمولاً مؤدب‌تر بودند. شاید آن‌ها هم در درون‌شان به همان اندازه بدجنس بودند اما نمی‌خواستند به دردسر بیفتند...
shamim
آدم فکر می‌کند اگر کسی را محکم نگه دارد، به او نزدیک‌تر می‌شود. فکر می‌کند می‌تواند او را چنان محکم نگه دارد که وقتی رهایش می‌کند، همچنان او را حس کند؛ انگار او را روی بدنش حک کرده باشد. هر بار که النور، پارک را از خودش جدا می‌کرد، خفگیِ فقدانِ او را حس می‌کرد.
Oryx & Crake
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگی‌اش اصلاً ارزش نجات‌دادن دارد؟
Oryx & Crake
با خودش فکر می‌کرد "چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسی‌که واسه همیشه عاشقش باشی، کسی‌که واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگ‌ها ازت دور باشه، اون‌وقت چی کار می‌کنی؟"
Oryx & Crake
هیچ‌وقت به خودکشی فکر نکرده بود، هرگز. ولی خیلی به دست‌کشیدن فکر می‌کرد؛ دست‌کشیدن از بعضی چیزها. به دویدن، تا این‌که دیگر توان دویدن نداشته باشد. به پریدن از جایی آن‌قدر بلند که هیچ‌وقت به زمین نرسد.
olivereader
النور گفت: «من دوسِت ندارم پارک.» طوری این‌را گفت که برای یک لحظه، معنایی جز این نداشت. «من...» صدای النور ضعیف‌تر شد. «گاهی فکر می‌کنم دارم به‌خاطر تو زندگی می‌کنم.»
olivereader
«رومئو و ژولیت فقط دوتا بچه‌پولدار بودن که به هرچی می‌خواستن، می‌رسیدن. توی داستانم خیال می‌کردن همدیگه رو می‌خوان.»
olivereader
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگی‌اش اصلاً ارزش نجات‌دادن دارد؟
نسیم رحیمی
در حال قدم‌زدن به‌سمت ایستگاه اتوبوس، به حرف خودش فکر کرد: "چیزی بین‌مون نیست." فکرکردن به آن باعث می‌شد گریه‌اش بگیرد، چون می‌دانست که حقیقت دارد.
@moda_onlineshop__
او مثل هنر بود و هنر هیچ‌گاه خوب به نظر نمی‌رسد؛ به نظر می‌رسد تنها باعث ایجاد حسی در شما می‌شود.
Samantha
با خودش فکر می‌کرد "چقدر احتمال داره بخوری به پُست همچین کسی؟ کسی‌که واسه همیشه عاشقش باشی، کسی‌که واسه همیشه عاشقت باشه؟ و اگه این آدم وجود داشته باشه ولی فرسنگ‌ها ازت دور باشه، اون‌وقت چی کار می‌کنی؟"
raha
دیگری که پشت کامیون بود. ـ نویسنده
علی

حجم

۲۷۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

حجم

۲۷۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان