بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب النور و پارک | صفحه ۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب النور و پارک

بریده‌هایی از کتاب النور و پارک

نویسنده:رینبو راول
امتیاز:
۴.۰از ۳۷۶ رأی
۴٫۰
(۳۷۶)
او دختر خوبی بود، دختر محترمی بود، صادق بود. او شخصی بود که قطعاً توی خیابان به یک خانم مسن کمک می‌کرد. اما هیچ‌کس ـ حتا آن خانم مسن ـ هیچ‌وقت نمی‌گفت "تا حالا النور داگلاس رو دیدی؟ چه دختر مهربونیه."
فی. ا
پارک گفت: «فقط نمی‌تونم باور کنم که زندگی ما رو به همدیگه داده و بعد خیلی راحت داره ما رو از هم پس می‌گیره.» النور گفت: «من می‌تونم باور کنم. زندگی خیلی بی‌رحمه.»
farahani
اگر کسی نتواند زندگیِ خودش را نجات دهد، آیا زندگی‌اش اصلاً ارزش نجات‌دادن دارد؟
Mina
چهره‌ی پارک هنری بود، نه هنرِ عجیب‌غریب و ترسناک. چهره‌اش طوری بود که انگار به این دلیل نقاشی‌اش کرده‌ای که نمی‌خواهی روزگار آن‌را فراموش کند.
farnaz Pursmaily
مادربزرگش گفت: «تعجب نمی‌کنم که یه موقرمز دل‌تو برده باشه. پدربزرگتم عاشق یه موقرمز بود. شانس آوردم که دختره علاقه‌ای بهش نداشت.»
A_
چیزی در آن کاسِت‌ها بود که باعث شده بود النور حس متفاوتی را تجربه کند؛ انگار چیزی به ریه‌ها و معده‌اش فشار می‌آورد. یک جورهایی هم هیجان‌انگیز بود، هم اعصاب‌خُردکن. آن آهنگ‌ها باعث شده بود احساس کند دنیا چیزی‌که خیال می‌کند، نیست... و این حس خوبی بود، بهترین حس.
A_
حق با النور بود. او هیچ‌وقت خوب به نظر نمی‌رسید. او مثل هنر بود و هنر هیچ‌گاه خوب به نظر نمی‌رسد؛ به نظر می‌رسد تنها باعث ایجاد حسی در شما می‌شود. وقتی النور کنار پارک روی کاناپه نشست، باعث شد پارک احساس کند کسی وسط اتاق، پنجره‌ای را باز کرده. انگار کسی تمام هوای اتاق را با هوای تازه‌تری عوض و آن‌را بهتر کرده بود. النور باعث شد او احساس کند دارد اتفاقی می‌افتد؛ حتا وقتی آن‌ها فقط روی یک کاناپه نشسته‌اند.
fdn
تا این لحظه، او پارک را در جایی از ذهن‌اش نگه داشته بود که فکر می‌کرد دست ریچی به آن نمی‌رسد. جایی کاملاً جدا از این خانه و تمام اتفاقاتی که در آن افتاده بود (جای فوق‌العاده‌ای بود؛ مثل تنها جایی از ذهن‌اش که مناسب دعاکردن بود). اما حالا دیگر ریچی هم آن‌جا بود و همه‌چیز خراب شده بود. حالا دیگر نمی‌توانست به پارک فکر کند...
جعفر خاکسار
سعی کرد عصبانی به نظر نرسد؛ ولی ترجیح می‌داد عصبانی به نظر برسد، تا این‌که معلوم باشد تمام شب را صرف فکرکردن به این کرده که لب‌های پارک چقدر قشنگ‌اند.
nrgs612
النور هیچ‌وقت به خودکشی فکر نکرده بود، هرگز. ولی خیلی به دست‌کشیدن فکر می‌کرد؛ دست‌کشیدن از بعضی چیزها. به دویدن، تا این‌که دیگر توان دویدن نداشته باشد. به پریدن از جایی آن‌قدر بلند که هیچ‌وقت به زمین نرسد.
ahhb_tbz
مادر پارک گفت: «به نظر من موی چتری هم خیلی بهت می‌آد. شاید دفعه‌ی بعد موی چتری رو امتحان کنیم.» النور به خودش و خدا قول داد که دفعه‌ی بعدی در کار نخواهد بود.
Edward
بار اول که پارک دستش را گرفته بود، آن‌قدر احساس خوبی داشت که تمام چیزهای بد از او دور شده بود. احساسِ خوبِ آن بیش‌تر از تمام چیزهایی بود که به او آسیب زده بودند.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
«من همیشه تو رو نگاه می‌کنم.»
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
اگر ساکت بود، تقریباً فراموش می‌کردند که آن‌جاست...
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
چون این زندگیِ توئه. چون برام جالبه. انگار همه‌ی این حصارهای عجیب‌غریب رو درست کردی و فقط می‌خوای به بخش‌های کوچیکی از زندگیت دسترسی داشته باشم که..
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
النور باعث شد او احساس کند دارد اتفاقی می‌افتد؛ حتا وقتی آن‌ها فقط روی یک کاناپه نشسته‌اند
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
او هیچ‌وقت خوب به نظر نمی‌رسید. او مثل هنر بود و هنر هیچ‌گاه خوب به نظر نمی‌رسد؛ به نظر می‌رسد تنها باعث ایجاد حسی در شما می‌شود.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
اگر النور به پارک نشان دهد که چقدر به او نیاز دارد، پارک فرار خواهد کرد.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
زیبا، هیجان‌انگیز، مثل آن شخصیت افسانه‌ی یونانی که باعث می‌شود یکی از خدایان، دیگر خدابودن برایش مهم نباشد.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰
چهره‌ی پارک هنری بود، نه هنرِ عجیب‌غریب و ترسناک. چهره‌اش طوری بود که انگار به این دلیل نقاشی‌اش کرده‌ای که نمی‌خواهی روزگار آن‌را فراموش کند.
کاربر ۸۵۵۰۹۲۰

حجم

۲۷۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

حجم

۲۷۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۳۴۰ صفحه

قیمت:
۵۹,۰۰۰
۱۷,۷۰۰
۷۰%
تومان