بریدههایی از کتاب کامی از نام (جلد اول)
۴٫۴
(۲۵)
لذا جز کلمۀ استغفار لایق به حال او نیست و کلمۀ مناسبی به حال مخلوق است و ذکر خیلی راحتی است که همۀ بارها را از دوش انسان بر میدارد. مقتضای ملاحظۀ اسم جمال این است که میگوید به ما عنایت کن، در آن گستاخی هم دارد و انبساطی هم برای مؤمن پیدا میشود
mb
نهایت استغفار مؤمن برای این است که ادعای هستی من در مقابل تو استغفار دارد. خدایا، ما را ببخش. این کلمۀ روزمره و هر لحظه و هر ساعت مؤمن است که مراد از «أمسوا تائِبینَ وَ أصبِحوا تائِبینَ» نه فقط صبح و شب است، بلکه دلیل بر دوام است یعنی دائماً توبه کن
mb
درخواستهایی مثل اینکه به ما عنایت و لطف کن اینجا راه ندارد. تو چه کسی و چه چیزی هستی که اصلاً بتوانی حرف بزنی تا ما به تو لطف کنیم؟ از ما چه طلبی داری؟ تنها چیزی که میتواند بگوید استغفار است و غالباً در نظر مؤمنین غلبۀ این اسم بیشتر از اسم جمیل است و دائماً وادار به استغفارشان میکند.
mb
وقتی خدا مراعاتشان کرد و او را به اسم «یا شَفیقُ یا رَفیق» دیدند باعث میشود با خداوند تبارک و تعالی سخن گفته و حرف بزنند اما وقتی او به عظمت و هیبت جلوه کرد و اولیا اسم جلال حضرت حق را ملاحظه کردند استغفار کردند که ما را ببخش و با ملاحظۀ جلال جز این هیچ چیز دیگری نمیتوان گفت.
mb
وقتی خدا مراعاتشان کرد و او را به اسم «یا شَفیقُ یا رَفیق» دیدند باعث میشود با خداوند تبارک و تعالی سخن گفته و حرف بزنند اما وقتی او به عظمت و هیبت جلوه کرد و اولیا اسم جلال حضرت حق را ملاحظه کردند استغفار کردند که ما را ببخش و با ملاحظۀ جلال جز این هیچ چیز دیگری نمیتوان گفت.
mb
انسان وقتی در خودش نیرو و قدرتی میبیند اقتضای اسم جمیل حق است و وقتی که احساس میکند هیچ نیرویی ندارد و هر کاری میخواهد بکند به سنگ میخورد و از خود مأیوس میشود اقتضای اسم جلیل است و این دائماً در دل مؤمن هست که «قَلبُ المُؤمِنِ بَینَ إصبَعَین مِن أصابِعِ الرَّحمَن.» قاعدتاً گاهی انگشت جمال میکشد و مؤمن خود را میبیند و عنایات و رحمت خدا را میبیند و متناسب با آن شروع به مناجات میکند و گاهی اصبع جلال فشار میآورد و مؤمن جلال حق و ذلت خود را میبیند. تمام مناجات اولیاء خدا بین این إصبَعَین است.
mb
. ملائکه به ذلت انسان نیفتادهاند و تا پایین پایین مراتب هستی نیامدهاند، بالای هستی را خوب میبینند ولی وقتی که انسان به پایینترین مراتب آمد، آنوقت به هر دو مرتبه مسلط شد، هم خدا و هم خودش را خوب شناخت که هرکس ذلت خودش را خوب شناخت، عزیز را خوب میشناسد و چون این ذلتی که برای انسان پیش آمد برای جبرئیل پیش نیامد و جبرئیل به ذلتی که انسان افتاده بود نیفتاد لذا عزیز عالم را هم نتوانسته بود خوب بشناسد اما انسان این دو اسم جمیل و جلیل را خوب درک کرد.
mb
کمال ذلت همان فنا است. کمال ذلت همان کمال فقر است و در آن مرتبه مایی نیستیم. حال ما بین هستی و نیستی اینگونه است
mb
اسمک الجمیل بعد از اشاره به جمال میگوید اسمی جبرئیل. یعنی بعد از آن عظمت ذات تو که ما را به ذلت میکشد جمال و عنایات و تجلیات و اسماء تو که در رأس آنها ارحمالراحمین و رحمن و رحیم است یک موقعیتی در عالم به ما داده که ما بتوانیم بگوییم ما جبرئیل هستیم، یک فرصت و مجالی به ما عنایت کرده که یک اسمی روی خودمان بگذاریم و در عالم شأنی داشته باشیم. جلالت تو ذلت ما را اقتضا میکند ولی جمال تو باعث شد که ما موقعیت و فرصتی در عالم پیدا کنیم که به خودمان بگوییم هستیم.
mb
. در مورد خداوند اگر بُعد جلال شناخته شد، این بُعد جمال هم شناخته میشود. اگر خدا شناخته شد، انسان خودش را هم میشناسد. «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه» یعنی اگر کسی خود را شناخت معلوم میشود قبلاً خدا را شناخته است. وقتی خداوند تبارک و تعالی شناخته شود معلوم میشود که جبرئیل کیست. اگر معلوم شد که انت رب الجلیل، قهراً موقعیت خودش را میشناسد. جلالت تو باعث ذلت ما میشود برای اینکه جلالت برای دیگران هیچ چیزی جز ذلت باقی نمیگذارد چون جلالت همه را مندک میکند و تحتالشعاع قرار میدهد. جبرئیل با همۀ عزتش و فرماندهی ملائکه وقتی که نگاه میکند میبیند که همه را خدا اداره میکند و خودش هیچ حرکت و سکونی ندارد مگر اینکه خداوند تبارک و تعالی خواسته باشد، درک این مطلب برایش ذلت میآورد و
mb
جلال و عظمت در عالم غالب و قاهر است اما إسمک الجمیل ولی جمال از تو پیدا شده است. جمال تنزلات و انوار حق است. این دو بخش را حضرت امیرالمؤمنین (ع) به او تعلیم کرد
mb
من چه کسی هستم و تو چه کسی هستی؟ جبرئیل هزاران سال در این جواب مانده بود و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: به خداوند تبارک و تعالی عرض کن که «أنت الربُّ الجلیل و إسمک الجمیل و أنا العبد الذلیل و اسمی جبرئیل» . اول جلال را به حق نسبت میدهند، یعنی موجودی بین دو اسم پیدا شده است که از یک بُعد اسم جلال خداوند است و از بعد دیگر رحمت و جمال خدا است
mb
که از یک بُعد در علم و اختیار ماست از یک بعد در علم و اختیار ما نیست و جمع کردن بین این هست و نیست واقعاً کار مشکلی است و جز کسی که خداوند قلبش را به ایمان حقیقی منور کرده باشد نمیتواند این دو را جمع بکند که چگونه موجود از یک طرف استقلال دارد که اگر نداشت مورد امر خدا قرار نمیگرفت و موجود نبود و از طرف دیگر تا مشیت خداوند تبارک و تعالی تعلق نگیرد هیچ حرکتی نمیتواند بکند و این امتحان عجیبی است.
مؤمن وقتی به خودش نگاه میکند، میبیند که موجودی است که خداوند خلقش کرده، علم و قدرت دارد و از او کاری خواسته است ولی وقتی به خدا نگاه میکند میبیند که هیچ چیزی برای او باقی نگذاشته است. همین مطلب سرّ عالم از کوچکترین تا بالاترین است و این حقیقت جز بر انسان کامل مکشوف نیست.
mb
هرگز مشیت اینها بر مشیت خدا غلبه پیدا نمیکرد. این حالت بینابینی است که بیچارگی تامّ موجودات را جلوه داده است که از یک طرف نیرو و قدرت داده و امر کرده است و از طرف دیگر قاهریت خداوند تبارک و تعالی اجازه نمیدهد که تفویضی در عالم باشد. در عین حال که امر کرده ولی کار را تفویض نکرده است و این سرّی است که اگر بر دل کسی کشف شد، سرّ عالم برایش کشف شده است و همۀ موجودات عالم مشمول این سرّ هستند
mb
در مورد حضرت آدم (ع) نهی از خوردن و خواستن به خوردن یا در مورد ابلیس امر به سجده و نخواستن سجده او از نوع تکوینی نبوده چراکه امر و خواستۀ تکوینی تخلفپذیر نیست: (إنَّما أمرُهُ إذا أرادَ شَیئاً أن یقولَ لَهُ کن فَیکون) بلکه از این باب است که واقعاً خواسته امکان عملی شدن هر دو وجه این امر و نهی مهیا باشد که علیرغم نهی تشریعی حضرت آدم (ع) از خوردن اگر او خواست بخورد بتواند بخورد و علیرغم امر تشریعی به ابلیس مبنی بر سجده کردن اگر نخواست سجده بکند بتواند سجده نکند و این منافاتی با اختیار انسان یا ابلیس ندارد.)
mb
مولای من، میدانی که من اگرچه جزماً موفق به همۀ طاعات نیستم ولی از حیث محبت و عزم در طاعات تو دائمی و همیشگی هستم. خدایا، میدانی که ما دوست داریم دائماً در اطاعت تو باشیم منتها در مقام عمل پیش نمیآید، دنیا اینگونه است و ما گرفتار هستیم و الا در مقام محبت و خواستن اطاعت دائماً هست و واقعاً محبت و عزم در طاعات حداقل چیزی است که مؤمن باید داشته باشد.
mb
بلکه در نظر افراد دقیق موجودات با هر دو اسم خداوند تبارک و تعالی ساخته شدهاند یعنی هر موجودی دو رو دارد، یک رو اسم جمال حق که رحمت است و لحظهبهلحظه او را موجود و اداره میکند و روی دیگر اسم جلال که لحظهبهلحظه او را به فنا میکشد. این مطلب در موجودات مادی دنیوی بهخوبی پیداست چونکه اینجا هر بُعدی از بُعد دیگر جدا شده است، یعنی دائماً در حرکت و بقا و فنای موجودات عالم مادی، تعامل این دو اسم پیداست.
mb
موجودات عالم به دو وصف الرَّحمنِ الرَّحیم که رحمت عام و رحمت خاص حق هستند آفریده شدند. رحمت خداوند تبارک و تعالی بسط پیدا کرد و آن رحمت فرصت و مجالی داد که موجودات پیدا شوند. کل موجودات مشمولین اسم «یا رحمن» هستند و هر ملک مقربی و نبی مرسلی و مؤمن ممتحنی از مشمولین اسم «یا رحیم» هستند. چون اسم رحمن اعم از اسم رحیم است. اسم رحمن همه را فرا گرفته است و رحیمیت خداوند تبارک و تعالی در طول رحمانیت خداست که یک خاصیت و عنایت بیشتری دارد.
mb
لذا خداوند تبارک و تعالی در سورههایی از قرآن که صحبت از بسط و خلق است با اسم جمال که رحمان و رحیم در رأس آنها است شروع میکند. مثلاً خلق کنیم، خلق کردیم، با خلق سخن میگوییم، قرآن را نازل کردیم یا در جاهایی رسماً نازل کردیم را به معنی خلق کردیم
mb
اسماء مقدس خداوند تبارک و تعالی دو دسته است. یک دسته اسمائی که بسط عالم و موجودات از آن پیدا شدهاند و دستۀ دیگر اسمائی که قبض عالم از آنها پیدا میشود. دستۀ اول را اسماء جمال و دستۀ دوم را اسماء جلال مینامند و موجودات دائماً به اسماء و به دست جمال خداوند ساخته میشوند و با دست دیگر یعنی دست جلال جمع میشوند
mb
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
حجم
۲۵۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۷۱ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان