بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سه قطره خون | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب سه قطره خون اثر صادق هدایت

بریده‌هایی از کتاب سه قطره خون

نویسنده:صادق هدایت
انتشارات:طاقچه
امتیاز:
۴.۳از ۲۳۷ رأی
۴٫۳
(۲۳۷)
ما همه‌مان تنهاییم، نباید گول خورد، زندگی یك زندان است، زندان‌های گوناگون، ولی بعضی‌ها به دیوار زندان صورت می‌كشند و با آن خودشان را سرگرم می‌‌كنند. بعضی‌ها می‌خواهند فرار بكنند، دستشان را بیهوده زخم می‌كنند و بعضی‌ها هم ماتم می‌‌گیرند، ولی اصل كار این است كه باید خودمان را گول بزنیم. همیشه باید خودمان را گول بزنیم، ولی وقتی می‌آید كه آدم از گول‌زدن خودش هم خسته می‌شود...
BehRad
مردم باید آدم بشوند، باسواد بشوند. آخر تا آن‌ها خر هستند ما هم سوارشان می‌شویم. یك وقت بود خودم بالای منبر می‌گفتم: هر كس یك سفر به عتبات برود آمرزیده می‌شود و جایش در بهشت خواهد بود!
BehRad
داش‌آکل از حال رفت و یک ساعت بعد مُرد. همه‌ی اهل شیراز برایش گریه کردند. ولی خان قفس طوطی را برداشت و به خانه برد. عصر همان روز بود، مرجان قفس طوسی را جلوش گذاشته بود و به رنگ‌آمیزی پر و بال، نوک برگشته و چشم‌های گرد بی‌حالت طوطی خیره شده بود. ناگاه طوطی، با لحن داشی، با لحن خراشیده‌ای گفت: «مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... به که بگویم...؟ مرجان... عشق تو...مرا کشت!» اشک از چشم‌های مرجان سرازیر شد.
M.LO(latif)
میان این مردمان عجیب و غریب زندگی می‌كنم. هیچ وجه اشتراكی بین ما نیست
آقایِ اَلِف
از آن آخوند‌های خودپسند ظاهرساز بود که معلوماتش را به رخ مردم می‌‌کشید. هر حرفی که به‌میان می‌آمد، فوراً یک مثل یا جمله‌ی عربی آب نکشیده و یا از اشعار شعرا به استشهاد آن می‌آورد و با لبخند پیروزمندانه تأثیر حرفش را در چهره‌ی حضار جست‌وجو می‌کرد.
پرویز
آسمان لاجوردی، باغچه‌ی سبز و گل‌های روی تپه باز شده، نسیم آرامی بوی گل‌ها را تا اینجا می‌آورد. ولی چه فایده؟ من دیگر از چیزی نمی‌توانم كیف بكنم، همه این‌ها برای شاعرها و بچه‌ها و كسانی ‌كه تا آخر عمرشان بچه می‌مانند،
ALIBOOKS
«سال به سال دریغ از پارسال!»
BehRad
چون نازی مردن سرش نمی‌شد و نمی‌دانست كه عاشقش مرده است.
مهسا🍃
شب‌ها تا صبح از صدای گربه بیدارم، این ناله‌های ترسناك، این حنجره‌ی خراشیده كه جانم را به لب رسانیده،
مهسا🍃
سه سال پیش من در راه خراسان سورچی بودم. دو نفر مسافر پولدار داشتم. میان راه کالسکه‌ی چاپاری شکست. یکی از آن‌ها مرد. آن یکی دیگر را هم خودم خفه کردم و هزار و پانصد تومان از جیبش درآوردم. چون پا به سن گذاشته‌ام، امسال به خیال افتادم که آن پول حرام بوده. آمدم به کربلا آن را تطهیر بکنم. همین امروز آن را بخشیدم به یکی از علما. هزار تومانش را به من حلال کرد. دو ساعت بیشتر طول نکشید. حالا این پول از شیر مادر به من حلال‌تر است».
مهدی صاد

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۱۱

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۱۱

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه