حالا كه دقت میكنم ما بین خطهای درهم و برهمی كه روی كاغذ كشیدهام تنها چیزی كه خوانده میشود این است: سه قطره خون.
من
آنچه كه آنها را اداره میكند، اول شكم و بعد شهوت است
BehRad
در کتاب مرصادالعباد نوشته بود:
«بدان که سالک چون در مجاهده و ریاضت نفس و تصفیهی دل شروع کند، بر ملک و ملکوت او را سلوک و عبور پیدا آید و در هر مقام، به مناسبت حال او وقایع کشف افتد».
آصف
خیلی از آنها اگر معالجه بشوند و مرخص بشوند، بدبخت خواهند شد. مثلاً این صغرا سلطان، كه در زنانه است، دو سه بار میخواست بگریزد، او را گرفتند. پیرزن است، اما صورتش را گچ دیوار میمالد و گل شمعدانی هم سرخابش است. خودش را دختر چهارده ساله میداند، اگر معالجه بشود و در آینه نگاه بكند سكته خواهد كرد،
parisajavanfar
عصر همان روز بود، مرجان قفس طوسی را جلوش گذاشته بود و به رنگآمیزی پر و بال، نوک برگشته و چشمهای گرد بیحالت طوطی خیره شده بود. ناگاه طوطی، با لحن داشی، با لحن خراشیدهای گفت: «مرجان... مرجان... تو مرا کشتی... به که بگویم...؟ مرجان... عشق تو...مرا کشت!»
اشک از چشمهای مرجان سرازیر شد.
Autumn