بریدههایی از کتاب درخت زیبای من
۴٫۷
(۲۱۹)
- پرواز کن پرندهی کوچک. اوج بگیر. بالا برو و روی انگشتان خداوند بنشین. تو را برای پسربچهی دیگری خواهد فرستاد و تو برای او آواز خواهی خواند، همان طور که برای من آواز خواندهای. خدانگهدار، پرندهی کوچک من!
fatemeh
حالا، واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
نسا
- نمیدانم. هنوز به این دوری عادت نکردهام. احساس میکنم درون قلبم یک قفس خالی دارم.
ارسلان
روزی، دیندینها به من گفته بود خوشحالی خورشیدی است که در قلب ما میدرخشد. و حالا خورشید هر خوشبختیای را درخشان میکرد. اگر اینطور بود، خورشید درونیام همه چیز را زیبا میکرد...
_Fariba_
اما هر چه از این مردم لعنتی دور میشدم درد هم کمتر میشد.
«Ashkan»
چرا مسیح کوچک دوستم نداشت؟ حتی گاو و خر طویله را دوست داشت، ولی مرا نه. چون من پسرخواندهی شیطان بودم. اجازه نمیداد برادرم هدیهای داشته باشد و از من انتقام میگرفت.
Mo0onet
- بله. این کار را میکنم. شروع کردهام. کشتن نه به این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتناش، او را در قلبم میکشم. و یک روز خواهد مرد.
آبیِ آسمونی
زیستن به زحمتش نمیارزد.
Hossein shiravand
- اما دربارهی من، میخواستی من را هم بکشی.
- اول گفتم. بعد تو را برعکس کشتم. تو را با زنده کردن در قلبم کشتم. پرتوگا، تو تنها کسی هستی که دوستش دارم. تنها دوستی که دارم. نه به خاطر این که به من عکس، لیموناد، شیرینی و تیله میدهی... قسم میخورم که راست میگویم.
Ati
مغازهها و ویترینها، از آمدن نوئل خبر میدادند. روی همه شیشهها عکس بابا نوئل کشیده بودند. مردم زودتر خریدهایشان را انجام میدادند که در ساعات آخر سال در مغازهها ازدحام نکنند. من امسال امید پنهانی داشتم که مسیح در من هم متولد شود. بالاخره وقتی به سن میرسیدم، شاید عاقل میشدم.
یاسمن بلوری
نمیتوانی بفهمی. دیگر کسی را ندارم که به خاطرش عاقل باشم.
منکسر
- فکر میکنی این خفاش خیلی دوستت دارد؟
- حتما دوستم دارد!
- از ته قلبش؟
- قطعا.
- خوب، میتوانی مطمئن باشی که او دنبالت خواهدآمد. شاید کمی دیر شود، اما سرانجام یک روز پیدایت میکند.
منکسر
- دیگر مهم نیست گودوئیا. اولین توپی که میسازیم، قشنگترین است. اگر موفق نشویم، دیگر هیچوقت موفق نمیشویم، یا دیگر میلی به این کار نداریم.
Sophie
حالا، واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را میگیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمیگذارد.
تکّه ابر
چرا یاد نمیگیری همان کاری که من میکنم انجام دهی؟
- تو چه کار میکنی؟
- منتظر چیزی نیستم. اینطوری ناامید هم نمیشوم.
تکّه ابر
رنجیده بودم، دیگر دلم نمیخواست حرف بزنم. حتی دیگر میلی به آوازخواندن نداشتم. پرندهای که درونم آواز میخواند پر زد و رفت.
تکّه ابر
- توتوکا، بچهها هم بازنشستهاند؟
- چی؟
- عمو ادموندو هیچ کاری نمیکند و پول میگیرد. کار نمیکند اما شهرداری هر ماه به او حقوق میدهد.
- خب؟
- بچهها هم هیچ کاری نمیکنند، میخورند و میخوابند و از پدر و مادرشان پول میگیرند.
キラキラ
- زهزه، چی شده؟
- هیچی. آواز میخواندم.
- آواز میخواندی؟
- آره.
- پس لابد من کر شدهام.
یعنی توتوکا نمیدانست که میشود توی دل هم آواز خواند؟ چیزی نگفتم.
キラキラ
دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را میگیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمیگذارد.
lale shafiee
فاطیمای مقدس عنوانی است که مدعیان مشاهدهی حضرت مریم، مادر عیسی مسیح، در شهر فاطیما به او دادهاند.
این ادعا مربوط به سال ۱۹۱۷ است. سه کودک روستایی در آن سال ادعا کردند که مریم مقدس در دشتی در بیرون شهرِ فاطیما در پرتغال بر آنها ظاهر شد. که از نام «بانوی تسبیح» یا «بانوی فاطیما» نیز برای اشاره به آن بانو استفاده میشود. از آن به بعد هر ساله هزاران نفر از شهر کوچک فاطیما زیارت و بازدید میکنند.
افرا
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان