بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب درخت زیبای من | صفحه ۸ | طاقچه
۴٫۷
(۲۱۹)
در حالی که جعبه‌ام به ‌این سو و آن سو تاب می‌خورد، به سمت " فقر و قحطی" دویدم. چون می‌ترسیدم که ببندند، مثل برق و باد داخل شدم.
Ati
چرا یاد نمی‌گیری همان کاری که من می‌کنم انجام دهی؟ - تو چه کار می‌کنی؟ -  منتظر چیزی نیستم. اینطوری نا‌امید هم نمی‌شوم.
Ati
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
منکسر
می‌شنیدم بالای سرم حرف می‌زنند. همه چیز را می‌فهمیدم، ‌ اما نمی‌خواستم پاسخ بدهم. نمی‌خواستم حرف بزنم. فقط به رفتن به آسمان فکر می‌کردم.
منکسر
- اشکالی ندارد. می‌کشمش. - چه گفتی بچه جان؟ پدرت را می‌کشی؟ - بله. این کار را می‌کنم. شروع کرد‌ه‌ام. کشتن نه به‌ ‌این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتن‌اش، او را در قلبم می‌کشم. و یک روز خواهد مرد. - چه تخیلاتی در این کله‌ی کوچک است!
منکسر
زیستن به زحمتش نمی‌ارزد.
منکسر
چنان غم بزرگی ‌در چشم‌هایش داشت که حتی اگر می‌خواست، نمی‌توانست گریه کند.
منکسر
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را می‌گیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمی‌گذارد.
zeynab
خانه‌ی جدید، زندگی جدید،  و ‌امیدهای ساده، ‌ امیدهای معمول آدمی.
تکّه ابر
- برای همین فکر می‌کنم، مسیح کوچک خواسته در فقر به دنیا بیاید تا تأثیر گذار باشد. اما بعدا دید ثروتمندها ارزشمند‌اند... خب، دیگر حرفش را نزنیم. شاید چیزی که گفتم گناه بزرگی باشد. به قدری ناتوان شده بود که دیگر نخواست حرف بزند
تکّه ابر
پرتوگای عزیزم، تو بودی که مهربانیِ زندگی را یادم دادی. حالا، نوبت من است که عکس و تیله هدیه بدهم، زیرا بدون مهربانی، زندگی چیز ارزشمندی نیست. گاه از مهربانی‌ام خوشحال می‌شوم، گاه اشتباه می‌کنم و این بیشتر روی می‌دهد.
esmat
- هدیه‌های محشری گرفته‌ام. یک ضبط صوت، سه دست کت و شلوار، یک عالم کتاب داستان، یک جعبه مداد رنگی، از آن جعبه‌های بزرگ؛ یک هواپیما که ملخش می‌چرخد؛ دو تا قایق با بادبان‌های سفید... سرم را پایین انداختم و یاد مسیح کوچک افتادم که همان‌طور که توتوکا گفته بود فقط پولدارها را دوست داشت.
mohammad soleimani
زخم‌های بچه‌ها زود خوب می‌شود، خیلی زودتر از جمله‌ای که اغلب برایم تکرار می‌کردند: "وقتی مردی، خوب می‌شوی. "
Elentari
خودش را جمع و جور کرد و به من و توتوکا گفت: - وقتش است که بچه‌ها بروند و بخوابند. این را در حالی می‌گفت که نگاهمان می‌کرد. می‌دانست که از آن شب دیگر بچه‌ای بین ما نبود. همه بزرگ بودیم، بزرگ و غمگین، و تکه‌های غصه‌ی مشترکی را مزه مزه می‌کردیم.
Elentari
حالا، واقعا می‌فهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی‌ کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را می‌شکست و از آن می‌مردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را می‌گیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمی‌گذارد.
نون صات
بدون آنکه بتوانم خودم را کنترل کنم، فریاد کشیدم: - داشتن یک پدر فقیر چه بدبختی بزرگی است!... از کتانی‌هایم چشم برداشتم و گالش‌هایی را که در برابرم توقف کرده بود دیدم. بابا ایستاده بود و نگاهمان می‌کرد. چشم‌هایش از اندوه گشاد شده بودند. چشم‌هایش خیلی بزرگ شده بودند، آن‌قدر بزرگ که می‌توانستند پرده سینما بینگو را پر کنند. چنان غم بزرگی ‌در چشم‌هایش داشت که حتی اگر می‌خواست، نمی‌توانست گریه کند
fatemeh
منتظر چیزی نیستم. اینطوری نا‌امید هم نمی‌شوم.
fatemeh
چرا مسیح کوچک دوستم نداشت؟ حتی گاو و خر طویله را دوست داشت، ولی مرا نه. چون من پسرخوانده‌ی شیطان بودم. اجازه نمی‌داد برادرم هدیه‌ای داشته باشد و از من انتقام می‌گرفت. اما لوئیس حقش نبود، چون او فرشته بود. حتی فرشتگان آسمان نمی‌توانستند به مهربانی او باشند...
fatemeh

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

حجم

۱٫۰ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۲۲۳ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد