بریدههایی از کتاب درخت زیبای من
۴٫۷
(۲۱۹)
دوباره سکوت شد.
- کجای ماجرا بودم؟
- قهوه را در نان خیس کردی.
- نه ابله. نان را در قهوه خیس کردم.
fatemeh
داستان پسرکی که یک روز درد را کشف کرد
افسانه
بعضی وقتها درککردن آدم بزرگها خیلی سخت است!
Parinaz
حالا، واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
پرویز
کارخانه، هیولایی بود که هر صبح مردم را میبلعید و هر شب، آنها را خسته و کوفته، بالا میآورد.
vesta
به درگذشتگانم:
دلتنگیهایم برای برادرم، شاه لوئیس و خواهرم گلوریا؛
لوئیس که در بیست سالگی از زندگی دست کشید و گلوریا که در بیست و چهارسالگی فهمید که زیستن به زحمتش نمیارزد.
مینا
حتی دیگر میلی به آوازخواندن نداشتم. پرندهای که درونم آواز میخواند پر زد و رفت.
Elham khodadadi
- خدای بزرگ! هیچ وقت قلب کوچکی که اینقدر تشنهی محبت باشد ندیدهام... اما تو نباید اینقدر به من وابسته شوی، میدانی؟...
سمیه جنگی
باید بدانی، دل آدم باید خیلی بزرگ باشد که همهی دوست داشتنیهایش را در آن جا بدهد.
آبیِ آسمونی
آه! بگذار چشمانت در چشم من خیره شود تا فراموش نشود
قصهی غمناک عشقی که ماه در پناه گرفته
چشمانی که بی حرفی از سیه روزی
از عشقی بیامید میگوید...
Hossein shiravand
- پرتوگا؟
- ها...
- میدانی، دلم میخواهد همیشه پیش تو بمانم.
- چرا؟
- چون تو مهربانترین آدم دنیایی. پیش تو که هستم، بهانه دست کسی نمیدهم و احساس میکنم پرتویی از آفتاب قلبم را غرق در شادمانی میکند.
منکسر
- گریه کردن عیب است؟
- نه خنگول جان، گریه کردن هیچ وقت بد نیست. چطور؟
- نمیدانم. هنوز به این دوری عادت نکردهام. احساس میکنم درون قلبم یک قفس خالی دارم.
Sophie
- پرتوگا؟
- ها...
- میدانی، دلم میخواهد همیشه پیش تو بمانم.
- چرا؟
- چون تو مهربانترین آدم دنیایی. پیش تو که هستم، بهانه دست کسی نمیدهم و احساس میکنم پرتویی از آفتاب قلبم را غرق در شادمانی میکند.
farez
- اهمیتی ندارد.
اما اهمیت داشت. آنقدر غمگین و ناامید بودم که دلم میخواست بمیرم.
تکّه ابر
حالا، واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را میگیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمیگذارد.
Sahar B
امانوئل والادارس عزیزم، سالها گذشته است. حالا چهل و هشت سالهام و گاهی در دلتنگیهایم احساس میکنم که هنوز بچهام؛ که تو ناگهان سروکلهات پیدا میشود و برایم عکسهایی از ستارگان سینما یا تیله میآوری. پرتوگای عزیزم، تو بودی که مهربانیِ زندگی را یادم دادی. حالا، نوبت من است که عکس و تیله هدیه بدهم، زیرا بدون مهربانی، زندگی چیز ارزشمندی نیست. گاه از مهربانیام خوشحال میشوم، گاه اشتباه میکنم و این بیشتر روی میدهد.
آن روزها، در روزگار ما، نمیدانستم که سالها پیش، شاهزادهای دیوانه، "احمق" مقابل محرابی زانو زده و با چشمانی پر از اشک از تندیسها پرسیده: "چرا این چیزها را برای بچهها تعریف کنیم؟ "
پرتوگای عزیزم، در واقع این چیزها را خیلی زود برای من تعریف کردند.
بدرود.
(:Ne´gar:)
چیزی در من کم بود. چیز مهمی باید مرا به خودم میآورد، شاید باور به آدمیزاد و خوبیهایش.
Elentari
با دوست نداشتناش، او را در قلبم میکشم. و یک روز خواهد مرد.
h.s.y
با خوشحالی گوش میدادم. از این خوشحالی، تیرکشیدن زخمم یادم رفت. موضوع گفتگو بودن برایم خوشایند بود.
fatemeh
مردم داستان تعریف میکنند و فکر میکنند که بچهها هر چرندی را باور میکنند.
fatemeh
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان