بریدههایی از کتاب درخت زیبای من
۴٫۷
(۲۱۹)
زیرا بدون مهربانی، زندگی چیز ارزشمندی نیست.
farahani
منتظر چیزی نیستم. اینطوری ناامید هم نمیشوم.
farahani
هیچ کس نمیگذشت، مگر زمان. اما سرانجام کسی آمد.
نون صات
من امسال امید پنهانی داشتم که مسیح در من هم متولد شود. بالاخره وقتی به سن میرسیدم، شاید عاقل میشدم.
منیره
دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Farnaz Bagherlou
منتظر چیزی نیستم. اینطوری ناامید هم نمیشوم.
Farnaz Bagherlou
- مگر چه کارهای بدی میکنی؟
- باید کار شیطان باشد. به سرم میاندازد که کارهایی بکنم... و انجامشان میدهم... این هفته پرچین خانه نژا اوژنیا را آتش زدم. خانم کوردلیا را مرغابی صدا زدم، از کوره در رفت!... به یک توپ پارچهای لگد زدم و لعنتی از پنجرهی خانم نارسیسا رفت داخل، و آیینهی بزرگش را شکست. با تیرکمانم سه تا لامپ شکستم. سنگی به سر پسر آقای آبل زدم.
fatemeh
- وقتش است که بچهها بروند و بخوابند.
این را در حالی میگفت که نگاهمان میکرد. میدانست که از آن شب دیگر بچهای بین ما نبود. همه بزرگ بودیم، بزرگ و غمگین، و تکههای غصهی مشترکی را مزه مزه میکردیم.
fatemeh
درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
Parinaz
کشتن نه به این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتناش، او را در قلبم میکشم. و یک روز خواهد مرد.
نسا
چقدر مردن برای بعضیها آسان بود. کافی بود قطار لعنتی سر برسد و کار تمام بود. اما برای من، چقدر به آسمان رفتن سخت بود. همه پاهایم را گرفته بودند تا جلویم را بگیرند.
raha
حالا، واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را میگیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمیگذارد.
raha
حالا، واقعا میفهمیدم درد کشیدن یعنی چه. درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم. درد، توان بدن و فکر را میگیرد و حتی برای سربرگرداندن روی بالش رمقی نمیگذارد.
elara
"درخت زیبای من" هرچند درباره سنین کودکی نوشته شده و مخاطب آن کودکان و نوجوانان هستند، اما برای بزرگسالان، به ویژه والدین، از آن رو جذاب است که آنها را با دنیای تخیلات و نیازهای عاطفی کودکان بیش از پیش آشنا میکند.
soha_rj
تو بودی که مهربانیِ زندگی را یادم دادی. حالا، نوبت من است که عکس و تیله هدیه بدهم، زیرا بدون مهربانی، زندگی چیز ارزشمندی نیست. گاه از مهربانیام خوشحال میشوم، گاه اشتباه میکنم و این بیشتر روی میدهد.
soha_rj
به درگذشتگانم:
دلتنگیهایم برای برادرم، شاه لوئیس و خواهرم گلوریا؛
لوئیس که در بیست سالگی از زندگی دست کشید و گلوریا که در بیست و چهارسالگی فهمید که زیستن به زحمتش نمیارزد.
و قلب دلتنگ و غمگینم برای مانوئل والادارس که در شش سالگی به من معنای محبت آموخت...
Mahshad
درد کشیدن، کتک خوردن تا دم مرگ نبود؛ زخمی کردن پا با تکه شیشه شکسته و بخیه زدن در درمانگاه نبود. دردکشیدن، این چیزی بود که قلب را میشکست و از آن میمردیم بی آنکه بتوانیم رازمان را با کسی درمیان بگذاریم.
....
کشتن نه به این معنا که هفت تیر بوک جونز را بردارم و بنگ! نه. با دوست نداشتناش، او را در قلبم میکشم. و یک روز خواهد مرد.
....
میدانست که از آن شب دیگر بچهای بین ما نبود. همه بزرگ بودیم، بزرگ و غمگین، و تکههای غصهی مشترکی را مزه مزه میکردیم.
....
ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
کاربر ۴۳۲۳۴۵۶
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۲۳ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان