من
وقتی که شادمانم
سبزی علف را به او میبخشم
آسمان را آبی میکنم و خورشید را زراندود.
کاربر نیوشک
قطارها رفتهاند.
و من با مضحکهای سخت
سرنگون شده
از اریکه پادشاهیام.
کاربر نیوشک
زیر روشنایی ستارگان
با نگاهی خیره و مات
با نفرینی که روزگار را تیره میکند
کاربر نیوشک
خیال
از هر بافهای، بهتر شکاف میخورد
کاربر نیوشک
زندگیات را کجا جاگذاشتهای؟
کاربر نیوشک
تن تو
مرا عذاب میدهد
آن گونه که جهان خدا را.
کاربر نیوشک
stood back and turned into a tree.
There is the laburnum, its blond colonnades,
And the petticoats of the cherry.
da☾
If he were I, he would do what I did.
da☾
ماه، مادر من است
زیبا نیست مثل مریم
پیراهن آبیاش، جغدها و شبپرهها را میپراند.
چقدر میخواهم ایمان بیاورم به مهربانیاش؟
maryam
نگاهش به شعر از نوع جوشش هنری بود، اگر نمیتوانست از ماده خامی که در دست دارد میزی بسازد، با خوشحالی به صندلی رضایت میداد، یا حتی بازیچهای هم که میشد رضایتش را جلب میکرد.
zohreh
دل میگیرد
دریا پس مینشیند
آینهها را میپوشانند.
کاربر حسن ملائی شاعر
شکوفه زدم مثل شاخههای بهاری:
با دست و پازدنی، تقلای دستی و پایی
عروج از سنگ به ابر،
اکنون خداگونه شدهام، به پرواز درمیآیم، در استحاله روح
شفاف به مانند قالبی از یخ، که پاداش است.
کاربر حسن ملائی شاعر
I
Know you appear
Vivid at my side,
Denying you sprang out of my head,
Claiming you feel
Love fiery enough to prove flesh real,
Though it's quite clear
All your beauty, all your wit, is a gift, my dear,
From me.
sobhan mohammadi
من؟
تنها قدم میزنم
در نیمهشب،
در مینوردم زیرپا، خیابان را.
این خانههای غرق در خواب، نفس میزنند
از ضمیر من
ماه، پیازی آسمانی
بر شیروانیها آویزان میماند.
sobhan mohammadi
بهتر آن که بیصدا بنشینی، خیالبافی کنی
زیر روشنایی ستارگان
با نگاهی خیره و مات
sobhan mohammadi