بریدههایی از کتاب توتالیتاریسم
۳٫۶
(۱۴۰)
رژیمهای توتالیتر، تا زمانی که بر اریکه قدرتاند، و رهبران توتالیتر تا هنگامی که زندهاند، «از پشتیبانی تودهای برخوردارند»
❤ محمد حسین ❤
مهمترین خصلتی که میتوان به جنبشهای توتالیتر نسبت داد، آن است که این جنبشها به سرعت فراموش میشوند و به آسانی میتوان چیز دیگری به جای آنها برقرار کرد. این قضیه در مورد کیفیت شهرت رهبران این جنبشها، مصداق بیشتری دارد. آنچه را که استالین طی چندین سال سختکوشی از طریق کشمکشهای شدید توطئهآمیز و سوءاستفاده وسیع از نام سلف خویش لنین ــ یعنی با مشروعیت بخشیدن خویش بهعنوان وارث سیاسی لنین ــ به انجام داده بود، جانشینان او کوشیدند بدون سود جستن از نام سلفشان انجام دهند. با آنکه استالین سی سال وقت داشت و میتوانست دستگاهی تبلیغاتی برای جاودانه ساختن نامش بسازد که در روزگار لنین ناشناخته بود. همین قضیه در مورد هیتلر نیز صدق میکند، کسی که در زمان زندگیاش، چنان جاذبهای اعمال کرده بود که هیچکسی در برابر آن مصون نبود. حال آنکه امروزه، هیتلر پس از شکست و مرگش، چنان از یادها رفته است که حتی در میان گروههای نوفاشیست و نونازیِ پس از جنگ نیز چندان نقش مهمی نمیتواند داشته باشد.
❤ محمد حسین ❤
آرمانپرستی، چه ابلهانه و چه قهرمانانه، پیوسته از نوعی تصمیم و اعتقادِ فردی سرچشمه میگیرد و تابع تجربه و استدلال است. تعصب شدید جنبشهای توتالیتر، برعکسِ همه صورتهای آرمانپرستی، به محض آنکه جنبش، پیروان متعصب خود را رها میکند، در هم میشکند؛ و هرگونه اعتقادی که ممکن است پس از سقوط جنبش باقی ماند، در دل این پیروان میمیرد و نابود میشود. اما در چارچوب سازمانیِ جنبش، تا زمانی که جنبش انسجامش را از دست نداده باشد، هرگز نمیتوان اعضای متعصب آن را از راهی که در پیش گرفتهاند، به تجربه یا استدلال منصرف کرد. یکی شدن با جنبش و سازگاری تام با آن، هرگونه ظرفیت درس گرفتن از تجارب را در انسان از بین میبرد، حتی اگر آن تجربه، به شدتِ شکنجه یا هراس از مرگ باشد.
هدف جنبشهای توتالیتر، سازمان دادن تودههاست (و در اینکار موفق نیز هستند) نه سازمان دادن طبقات، همچنانکه احزابِ طبقاتی و قدیمی دولتهای ملیِ اروپایی در نظر داشتند و نه تشکل شهروندانی که در اداره امور عمومی، عقاید و منافعی برای خود داشته باشند، همچنان که احزاب کشورهای انگلوساکسون، درصدد آن بودند.
Ahmad
یک بیدادگر، هرگز خود را با زیردستانش یکی نمیسازد، چه رسد به اینکه مسئولیت هر یک از اعمالشان را نیز بر عهده گیرد. او میتواند از وجود زیردستانش بهعنوان سپربلا استفاده کند و برای رهایی از خشم مردم، اجازه میدهد که آنها را به باد انتقاد بگیرند، اما همیشه باید فاصلهاش را با رعایایش حفظ کند. برعکس، رهبر توتالیتر نمیتواند انتقاد از زیردستانش را تحمل کند، زیرا آنها پیوسته به نام او عمل میکنند. اگر او بخواهد خطاهایش را تصحیح کند، باید آنهایی را که به خطاهای او عمل کردهاند از میان بردارد. اگر او بخواهد مسئولیت اشتباهاتش را به دوش دیگران اندازد، باید آنها را بکشد
lordartan
دیکتاتور توتالیتر مانند یک فاتح بیگانه، منابع غنی صنعتی و مادی هر کشوری، از جمله کشور خویش، را بهعنوان منبع غارت و وسیلهای برای تدارک گام بعدی در جهت گسترش تجاوزکارانه جنبش میانگارد. از آنجا که این اقتصاد متکی به غارتِ پیدرپی، بهخاطر جنبش کار میکند و نه بهخاطر ملت، هیچ ملت و هیچ کشوری بهمثابه ذینفع بالقوه، نمیتواند نقطه اشباعی بر این فرایند غارت بگذارد.
شاپور
ماشینی که دروغپردازیهای عظیم جنبشهای توتالیتر را ایجاد کرده و آنها را سازمان و گسترش میدهد، به مقام رهبر اتکا دارد. بنابراین، سازمان توتالیتر بهعنوان پشتوانه این اظهارنظر تبلیغاتی که همه رویدادها برحسب قوانین طبیعت یا اقتصاد بهصورت علمی پیشبینیپذیرند، از مقام مردی سود میجوید که این دانش را در انحصار خویش دارد و کیفیت اصلیاش این است که «پیوسته برحق بوده است و خواهد بود»
شاپور
آنها از اینکه میدیدند رژیمهای توتالیتر، در تاریخ، دستکاریهای وحشتناکی میکنند و در تبلیغاتشان از این جعلیات آشکار تاریخ سوءاستفاده میکنند، خشمگین نمیشدند. آنان خودشان را قانع ساخته بودند که تاریخنگاری سنتی نیز خود یک جعل تاریخی است، زیرا این تاریخ[ جعل شده ]مردم محروم و ستمدیده را از یاد بشر زدوده است. آنهاییکه در روزگار خودشان طرد شده بودند، معمولاً در این تاریخ فراموش میشوند.
شاپور
تردیدی نیست که نخبگان، هر کجا که میدیدند جامعه محترم از روی ترس ناچار است برای اراذل جایگاه برابری قائل شود، شادمان میشدند. این نخبگان، حتی به بهای نابودی تمدن، میخواستند تماشاگر صحنهای باشند که در آن، کسانی که در گذشته ناعادلانه طرد شده بودند، به زور حق خود را بگیرند و از دیدن این صحنه حظ ببرند.
شاپور
جاذبه شر و جنایت برای ذهن اوباش، چیز تازهای نیست. این امر پیوسته حقیقت داشته است که اوباش، «کردارهای تجاوزگرانه را با نگاه ستایشآمیز مینگرند: فلانی ممکن است پَست باشد، اما بسیار زیرک است».
Saba_Radmehr
آلمان، افزون بر آنکه کشوری ویران و ملتی را که احساس میکرد به «نقطه صفر» تاریخ خویش گام گذاشته است به دنبال آورد، کوهی از اسناد دستنخورده را درباره هر یک از جنبههای دوازده سالی که رایش هزار ساله هیتلری توانسته بود دوام آورد، برجای نهاد.
abcdefg
بدترین بلایی که یک انسان میتوانست بر سر انسانی دیگر آورد، قتل بود. اما تا آنجا که ما امروزه میدانیم، قتل تنها یک بدیِ محدود به شمار میآید. قاتلی که انسانی را میکشد ــ که سرانجام باید بمیرد ــ هنوز در قلمرو مرگ و زندگی که برای همه آشناست، گام برمیدارد. هم قاتل و هم مقتول، یک نوع ارتباط ضروری با یکدیگر دارند که دیالکتیک برپایه آن استوار است؛ حتی اگر هردو نسبت به این ارتباط آگاهی نداشته باشند. قاتل، نعشی از مقتول به جای میگذارد و وانمود نمیکند که قربانیاش هرگز وجود نداشته است؛ اگر هم آثار جرم را از بین ببرد، آن آثار به هویت خودش مربوطند، نه خاطره و اندوه اشخاصی که قربانی را دوست داشتند. او زندگی یک فرد را نابود میکند، اما واقعیت وجودیاش را هرگز نمیتواند از بین ببرد.
طلا در مس
حال آنکه توتالیتاریسم، پس از به قدرت رسیدن، بهزودی دانست که روحیه خطرجو، محدود به قشرهای اوباش جامعه نیست؛ در نتیجه، چنین ابتکار عملی، از یکسو تنها میتوانست امر چیرگی تام بر انسانها را مختل سازد، و از سوی دیگر، بیوجدانی منحصر به اوباش نبود و میشد در یک زمان نسبتا کوتاه، آن را فرا گرفت. برای ماشینهای بیرحم چیرگی و انهدام، تودههای بیفرهنگ و یکنواخت، مواد خام بهتری بودند و استعداد آن را داشتند که به جنایتهایی حتی سهمگینتر از آنِ جنایتکاران حرفهای دست یازند، مشروط بر آنکه این جنایتها، به خوبی سازمان داده شوند و ظاهر مشاغل را بهخود بگیرند.
طلا در مس
یکسانی موقعیت در میان رعایا، یکی از شدیدترین علایق حکومتهای خودکامه و بیدادگر، از عهد باستان تاکنون بوده است. اما چنین یکسانی برای فرمانروایی توتالیتر کفایت نمیکند، زیرا برخی از پیوندهای اشتراکی و غیرسیاسی، مانند بستگیهای خانوادگی و علایق فرهنگی مشترک، کم و بیش دستنخورده باقی میماند. اگر توتالیتاریسم در ادعایش جدی باشد، باید کار را به جایی کشاند که یکبار برای همیشه، هرگونه عرصه وجود و فعالیتِ مستقل، از میان برداشته شود.
mj94
ویژگیِ اصلی انسان تودهای، نه سنگدلی و نه واپسگرایی است، بلکه انزوا و نداشتن روابط اجتماعی بهنجار، ویژگی اصلی این انسان را میسازد
mj94
در چارچوب سازمانیِ جنبش، تا زمانی که جنبش انسجامش را از دست نداده باشد، هرگز نمیتوان اعضای متعصب آن را از راهی که در پیش گرفتهاند، به تجربه یا استدلال منصرف کرد. یکی شدن با جنبش و سازگاری تام با آن، هرگونه ظرفیت درس گرفتن از تجارب را در انسان از بین میبرد، حتی اگر آن تجربه، به شدتِ شکنجه یا هراس از مرگ باشد.
MoonShadow
«شاهان بر مردمان فرمانروایی میکنند و مصلحت بر شاهان»
Hasti.hdd
توتالیتاریسم در رأس قدرت، همه استعدادهای ناب را بدون هیچ اعتنایی به هواداری آنها از جنبش، از سر کارها برمیدارد و به جای آنها عقلباختگان و بیخردانی را مینشاند که همان بیعقلی و عدم آفرینندگیشان، بهترین تضمین وفاداری آنهاست.
Hasti.hdd
هر مؤسسهای در اتحاد شوروی بخش ویژهای از پلیس مخفی را در خود دارد که در مورد اعضای حزب و نیز کارکنان عادی آن مؤسسه جاسوسی میکند.
حسین میری
بینوایان و ستمدیدگان چیزی ندارند از دست دهند جز زنجیرهایشان
Hasti.hdd
محتوای واقعی تبلیغات ضد یهود پس از جنگ، نه در انحصار نازیها بود و نه چیز تازه و نوی بهشمار میآمد. دروغپردازی درباره توطئه جهانی یهود، از زمان واقعه دریفوس رواج داشت و برپایه روابط متقابل و وابستگیهای بینالمللی مردم یهود که در سراسر جهان پراکنده بودند، استوار بود. تصورات اغراقآمیز درباره قدرت جهانی یهود، حتی از دروغهای یادشده هم قدیمیترند. جای پای این تصورات را باید پیش از این، در پایان سده هجدهم پیدا کرد، زمانی که ارتباط نزدیک بازرگانان یهودی و دولتهای ملی، آشکار شده بود.
arash
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
حجم
۴۱۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۳۶۳ صفحه
قیمت:
۱۸۱,۵۰۰
۱۴۵,۲۰۰۲۰%
تومان