بریدههایی از کتاب همچون یک خانه به دوش
۳٫۹
(۱۴)
اما خود نمیدانی چرا در اینجایی
:)
در جهانی سیاست زده روزگار سپری میکنیم
که عشق را در آن منزلی نیست.
در زمانهای زندگی میکنیم
که آدمیان چه جنایتها که نمیکنند
و جنایت، خود چهرهای بر صورت ندارد.
در جهانی سیاسی روزگار به سر میبریم
جهانی که قندیل بسته است
زنگولههای سور عروسی به صدا در میآیند
فرشتگان سرود میخوانند
و ابرها، زمین را میپوشانند
در دنیایی سیاسی روزگار سپری میکنیم
جهانی که خِرَد در آن در بند است
آگاهی در سلول میپوسد
به دوزخش میبَرَند
و ردّی از آن به جای نمیماند
:)
همهچیز روشن است، اینکه هرگز از خاطرم نمیروی
:)
بر شنهای ساحل دراز میکشم، به آسمان خیره میشوم
هنگام که کودکان کوچک بودند و بر ساحل، گرمِ بازی
از پشت سر به سویم آمدی، و دیدم از کنارم گذر کردی
همیشه نزدیک بودی و اینک نیز بَس نزدیکی
سارا، سارا
چه چیز نظرت را برگردانده است
سارا، سارا
دیدنت چه آسان است و توصیفات چه دشوار
هنوز میتوانم کودکان را ببینم که با سطلهایی در دست بر شنها بازی میکنند
و بر کنارِ دریا، آنها را پُر از آب میکنند.
:)
بیمارِ عشقم و به تمامی در آن گرفتارم
به اینگونه عشقی دچارم، بیمارِ آنم
گاهی سکوت میتواند طوفانی در دل باشد
گاهی میخواهم قدم در راه بگذارم و هرچه هست را ویران کنم
تا ببینم تو حقیقت داری یا نه؟
به تو میاندیشم وُ
سخت حیرانم
بیمارِ عشقم،کاش هرگز نمیدیدمات
بیمارِ عشقم، میخواهم تو را از یاد بَرَم
بیآنکه بدانم چه کنم
دار و ندارم را میدهم
تا باز هم با تو باشم
:)
درخیابانها قدم میزنم، خیابانهایی که مُردهاند
قدم میزنم، با خیال تو در سرم
با پاهایی خسته و ذهنی تسخیر شده
و ابرهایی که اشک میریزند
آیا شنیدم که کسی دروغی به زبان آورد؟
آیا صدای گریهای در آن دور دستها به گوشم رسید؟
همچون طفل معصومی حرف میزنم،
و تو با لبخندی ویرانم کردی
هنگام که خواب بودم
بیمارِ عشقم و به تمامی در آن گرفتارم
به این گونه عشقی دچارم، بیمارِ آنم
عُشاق را بر روی چمنزاران نظاره میکنم
نیم رخها را از پنجره میبینم
تا آن دم که بروند به تماشای شان مینشینم
و آنها مرا با سایهام تنها میگذارند
:)
شاید برای مدتهای مدید از این دیار رخت بر بندم
پس تنها یک سؤال از تو دارم
آیا چیزی هست برایت از آنجا بفرستم که همیشه در خاطرت بمانم؟
آیا چیزی هست که گذر زمان را برایت آسودهتر سازد؟
آه که چگونه، چگونه دوباره این را از من میپرسی؟
که این تنها رنجم میدهد و بَس.
و چیزی که امروز از تو میخواهم
فردا دیگر از تو طلبش نمیکنم
در روزی که بَس تنها بودم، نامهای به دستم رسید
:)
آه ای عشق حقیقی من، میخواهم از این دیار رخت بربندم
سحرگاهان از این دیار خواهم رفت
آیا چیزی هست که برایت
از مقصدم بفرستم؟
چیزی نیست که بخواهی برایم بفرستی ای عشق حقیقیام
و من هم چیزی نمیخواهم
جز آنکه خودت را همانگونه که هستی
از آن سوی این اقیانوسِ تنهایی به من برسانی
آه، که احساس میکنم شاید چیز قابلی بخواهی
از جنس طلا یا نقره
و حتی شاید از جنس کوههای مادرید
و یا از سواحلِ بارسلون
آه که اگر ستارگان را از دلِ شب میچیدم
اگر الماسهای عمقِ اقیانوسها را میداشتم
همه را به بوسهای ارزانیات میکردم
و این تمامِ چیزیست که میخواهم
:)
یک کوه چند سال پای بر جای میماند
پیش از آنکه در دریا شسته شود؟
آری، و مگر چند سال برخی آدمیان زندهاند
تا روزی رهایی یابند؟
آری، و مگر چند بار آدمی میتواند سرش را برگرداند
تا وانمود کند چیزی ندیده است
آری ای دوست من، پاسخ در باد میوزد
آری، پاسخ در باد است.
آری، چند بار آدمی باید بالا را بنگرد
بلکه آسمان را ببیند؟
آری، و چندین گوش آدمی باید داشته باشد
تا گریهی مردم را بشنود؟
و چند مرگ باید رخ بدهد تا آدمی دریابد
چندین نفر مُرده است؟
آری ای دوست من، پاسخ در باد میوزد
آری، پاسخ در باد است
:)
آدمی چقدر باید گام نهد
تا او را «آدم» صدا زنند؟
کبوتر سپید، چند دریا را باید پشت سر گذارد
پیش از آنکه در شنهای ساحل آرام گیرد؟
آری،گلولههای توپ چند بار باید شلیک شوند پیش از آنکه قدغن گردند؟
آری ای دوست من، پاسخ در باد میوزد
پاسخ در باد است
:)
آه مادر، این درجه را از من بستان
دیگر به کارم نمیآید.
هوا به تاریکی میگراید، آنقدر که دیگر چشمانم سوی دیدن ندارند
گویی بر درِ بهشت میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
آه مادر، تنفگم را زمین بگذار
که دیگر در توانم نیست به کسی شلیک کنم.
آن ابرِ سیاه بلند فرو مینشیند
و گویی من بر درِ بهشت میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
بر درِ بهشت میکوبم، میکوبم و میکوبم
:)
«موهایی با لبههای شانهخورده. یک تیشرت با طرحهایی شلوغ که نورش از لامپهای نئون میدان لستر هم بیشتر است. بیشتر شبیه یک طوطی است که سوءتغذیه دارد.»
:)
It's all so clear, I could never forget
phi.lo.bib.lic
Sometimes the silence can be like thunder
phi.lo.bib.lic
درخیابانها قدم میزنم، خیابانهایی که مُردهاند
قدم میزنم، با خیال تو در سرم
با پاهایی خسته و ذهنی تسخیر شده
و ابرهایی که اشک میریزند
lonelyhera
یک کوه چند سال پای بر جای میماند
پیش از آنکه در دریا شسته شود؟
آری، و مگر چند سال برخی آدمیان زندهاند
تا روزی رهایی یابند؟
آری، و مگر چند بار آدمی میتواند سرش را برگرداند
تا وانمود کند چیزی ندیده است
آری ای دوست من، پاسخ در باد میوزد
آری، پاسخ در باد است.
آری، چند بار آدمی باید بالا را بنگرد
بلکه آسمان را ببیند؟
zhra
در محنت شب، از فرش به عرش رفتهام
در شقاوت رویای تابستانی، در سوز شبهای زمستانی
در تلخی رقصِ تنهایی که در فضا رنگ میبازد
در هر تکهی آینهی عصمت بر هر چهرهی از یاد رفته
گامهایی کهنه میشنوم همچون تحرک دریا
گاهی به عقب برگشتهام و دیدهام کسی آنجاست، و گاهی تنها خودم بودهام و خودم
از ترازوی حقیقت مَردی حلق آویز شدهام
همچون چلچلهای که از آسمان میافتد، همچون هر دانهی شن
Homayoun
حجم
۱۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
قیمت:
۱۹,۵۰۰
۱۳,۶۵۰۳۰%
تومان