درخیابانها قدم میزنم، خیابانهایی که مُردهاند
یاش
و چندین گوش آدمی باید داشته باشد
تا گریهی مردم را بشنود؟
و چند مرگ باید رخ بدهد تا آدمی دریابد
چندین نفر مُرده است؟
MoonRiver
آیا چیزی هست که گذر زمان را برایت آسودهتر سازد؟
یاش
آدمی چقدر باید گام نهد
تا او را «آدم» صدا زنند؟
Arezuwishi
درخیابانها قدم میزنم، خیابانهایی که مُردهاند
قدم میزنم، با خیال تو در سرم
با پاهایی خسته و ذهنی تسخیر شده
و ابرهایی که اشک میریزند
vahid
چنان ترسی افکندهاید
که مثالش نیست
ترس از به دنیا آمدنِ
کودکان
ترس از اینکه کودکم
نامولود بماند و بینام.
شما لایق خونی
که در رگهایتان میجوشد نیستید.
El Santo
کلامهای باطل نواخته میشود، که هر یک اخطار میدهد
که آن کس که مشغولِ بهدنیا آمدن نباشد، مشغولِ از دنیا رفتن خواهد شد
ورق پارههای وسوسه در آستانهی در، به هوا برمیخیزند
دنبالشان میکنی، خود را میانهی میدانِ جنگ مییابی
و غرشِ آبشارِ افسوس را نظاره خواهی کرد.
Moony
Knock, knock, knockin’ on heaven’s door
آفتاب
آدمی چقدر باید گام نهد
تا او را «آدم» صدا زنند؟
phi.lo.bib.lic
Loving you is the one thing I'll never regret.
El Santo