بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب انار بانو و پسرهایش | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب انار بانو و پسرهایش اثر گلی  ترقی

بریده‌هایی از کتاب انار بانو و پسرهایش

۴٫۲
(۳۰۸)
همه‌اش می‌خواستند بروند شهر. بروند تهران. بروند یک جای دیگر. کجا؟ خودشان هم نمی‌دانستند. ما که جوان بودیم یک جا بیشتر نمی‌شناختیم. یزد برایمان اول و آخر دنیا بود». اول و آخر دنیا!
Afsoungar💜
وسط راهرو، همان‌جا که از هم جدا شدیم. روی زمین نشسته و کیف دستی‌اش را در بغل گرفته است. مسافرها باعجله از کنار او می‌گذرند. چشمش از دور به من می‌افتد و از خوشحالی جیغ می‌کشد
:)
شوهرم گفت نسیان برکت است. رحمت است.
Spring_blossom
به مجنون گفتند: لیلی شکل شغال است. گفت: الهی قربان شکل مثل شغالش بروم. عاشق این جوری‌ست.
Mesoul
مردم گفتند انارک، این درخت مادر توست. درخت عشق است. کنارش هم یک درخت چنار بود. گفتند این هم پدر توست. ما شدیم صاحب پدر و مادر. رفتیم شناسنامه بگیریم، یارو گفت: اسمت چیه؟ گفتم: انارک. گفت: اسم بابات چیه؟ گفتم: چنارک. گفت: برو گم شو، مگر تو از درخت زاده شدی؟ گفتم: بله!»
مهلا
ما که جوان بودیم یک جا بیشتر نمی‌شناختیم. یزد برایمان اول و آخر دنیا بود
Mithrandir
جوان یک موجود خری‌ست که فقط حرف خودش را می‌زند.
نازنین عظیمی
خداحافظی، بدون حرف، بدون نگاه، سرد و سریع، با بغضی پنهانی و خشمی بی‌دلیل، که نباید نشان داد و حسی تلخ که باید فرو بلعید و زد به چاک.
پرنیان
جوان یک موجود خری‌ست که فقط حرف خودش را می‌زند.
Mesoul
باید بخوابم. بازوی نرم و گوشت‌آلود ننه اناری فشاری ملایم به شانه‌ام می‌دهد. بدن گرم و خسته‌اش روی صندلی پخش می‌شود و نیمی از جای من را اشغال می‌کند. ته نفسش بوی گرسنگی می‌دهد، اما تنش خوش‌بوست. لبه‌ی پتو را روی چشم‌هایم می‌کشم و به خوابی که پشت پلک‌هایم نشسته، خیره می‌شوم.
Roya

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸ صفحه

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸ صفحه