- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب گلستان یازدهم
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گلستان یازدهم
۴٫۷
(۲۵۲)
چشمم افتاد به قاب عکس علی آقا که غمگین نگاهم میکرد. گفتم: «علی جان، چرا ناراحتی؟ همۀ اعتبار یه زن به شوهرشه، حالا که تو نیستی منم اینجا یه حس دیگهای دارم. فکر میکنم شاید اضافی و سربار باشم.»
من داشتم میرفتم و شاید دیگر به این زودیها برنمیگشتم. داشتم از آن اتاق خاطرات، اتاقی که هر وقت علی آقا از منطقه میآمد اتاق ما میشد، میرفتم. اتاقی که بوی او را میداد. توی کمدهایش لباسهای او آویزان بود. توی قفسۀ کتابخانهاش کتابها و دستنوشتههای علی آقا بود. آلبوم عکسها که بیاندازه دوستشان داشت. داشتم میرفتم. فکر کردم بهتر است قاب عکسش را هم ببرم. بلند شدم تا قاب عکس را پایین بیاورم، اما دستم به قاب عکس قفل شد. هر کاری میکردم دستم از قاب جدا نمیشد
العبد
سینی را جلو کشیدم. پردۀ پنجره کنار رفته بود. برف آرامآرام میبارید. بیرون از پنجره همه چیز ساکت و آرام بود. دانههای سفید برف با آرامشی دلنشین از آسمان به زمین میریختند. فکر کردم الان روی سنگ قبر علی آقا و امیر یکدست سفید شده. دلم برای دفترم تنگ شده بود. چند روزی بود چیزی ننوشته بودم. دلم میخواست برای علی آقا نامه مینوشتم و میگفتم: «علی جان، پسرت به دنیا آمد. اسمش را مصیب بذاریم یا امیر؟!» گریهام گرفت. نالیدم: «ای خدا، من دلم تنگه! خدا جون، چه کار کنم، من دلم تنگه!»
العبد
«کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشد.»
🌱ehsan
وقتی برگشتیم، دیدیم وحید بدون رختخواب گوشۀ اتاق خوابش برده. خیلی ناراحت شدم. دلم برایش سوخت. خواستم بیدارش کنم، برایش رختخواب بیندازم، علی آقا نگذاشت. گفت: «ولش کن. بذار بخوابه. اینا اینقدر توی منطقه رو سنگ و کلوخ خوابیدهان عادت کردهان. الان وحید انگار روی پَر قو تو هتل هیلتون خوابیده.»
_gomnam137
«یاران همه سوی عشق رفتند
بشتاب که ز ره عقب نمانی»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
علی آقا درِ اتاق کناری را باز کرد و گفت: «بفرمایید.»
احساس دوگانهای داشتم: هم خجالت میکشیدم، هم احساس بیپناهی میکردم. بین دوراهی مانده بودم. نگاهی به زندایی کردم. با چشمهایم التماس میکردم مرا پیش خودشان ببرند، اما زندایی خداحافظی کرد و شببهخیر گفت. بهناچار وارد اتاق شدم. احساس ناامنی میکردم. اتاق و فضا برایم سنگین بود. روی یکی از دو مبلی که کنار پنجره بود نشستم.
علی آقا توی اتاق قدم میزد و خودش را الکی با وسایلی که در اتاق بود مشغول میکرد. دو تخت جدا از هم توی اتاق بود و مابینشان میز کوچکی فاصله انداخته بود
کاربر ۸۶۶۸۳۱
اضطراب مراسم عقد، تا صبح خوابم نبرد.
کاربر ۸۶۶۸۳۱
این تقویمها را هنوز هم دارم و با نگاه کردن به آنها، با دو سه کلمۀ رمزی که به عنوان خاطره جلوی روزها نوشتهام، همۀ خاطراتم از روز اول خواستگاری تا لحظۀ شهادت و بعد از آن جلوی چشمم زنده میشود.
کاربر ۸۶۶۸۳۱
اشکهایش داشت دانه دانه میچکید روی گونههایش.
ـ فرشته اینا همه عاشق آقا اباعبدالله بودن. به خاطر آقا خیلی عرق ریختن، خیلی زخمی شدن، خیلی بیخوابی کشیدن، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، تشنهایم، خوابمان میآد. به این عکسا نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبا به جای خواب و استراحت نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و هایهای گریه میکرد. به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم یادم بیاد مصیب میگفت: «زیاد آرزو نکنین، چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.» یادم باشه امروز زمان آرزو نیست.
علیرضا
آقا ناصر با هیجان و خوشحالی پرسید: «گفت! چی گفت؟!»
ـ همیشه میگفت اگه دختر بود، زینب و اگه پسر بود، مصیب.
ابروهای آقا ناصر تو هم رفت.
ـ نه بابا! این حرفا مال وقتی بود که مصیب تازه شهید شده بود و خودش و امیر زنده بودن.
چیزی نگفتم. آقا ناصر آهی کشید.
ـ مصیبِ خیلی دوست داشت آقا. اصلاً مثل دو تا داداش بودن با هم.
آقا ناصر رفت و روبهروی عکس مصیب مجیدی ایستاد.
ـ آقا مصیب خدا رحمتت کنه. بالاخره، راهکارِ نشان پسرِ مارَم دادی.
برگشت و به من نگاه کرد. دوباره برگشت به طرف عکس. آهی کشید.
ـ آی آی آی! تو گفتی بهش راهکار شهادت اشکه اشک!
آقا ناصر آمد و نشست کنارم.
ـ بعد از شهادت مصیب چشمای بچهم همیشه قرمز بود.
علیرضا
«تمام ارزشها در شهید است. خوشا به حال شهدا، آنها گلهای خوشبویی بودند که خدا آنها را چید. خداوند آنها را برگزید. شهدا زندهاند. شهدا برای کسانی زندهاند که راهشان را ادامه دهند. امانتدار خوبی باشید برای شهدا...»
کاربر ۱۹۷۴۶۲۷
خداوند را سجده کنیم که چنین رهبر عزیز و پیر جماران بر ما منّت گذاشت و پاهای استوار آن را بر چشمان بینور ما گذاشت کز این نور توانستیم طرز زندگی کردن و تا بتوانیم حق و باطل را تشخیص بدهیم و تا آخرین قطرههای خونمان در مقابل باطل باشیم.
کاربر ۱۹۷۴۶۲۷
زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه این آبا رِ یه جا جمع کنیم، گنداب میشه. من دوست دارم مثل این دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری میکنم. تو هم همینطوری. نه؟
کاربر ۱۹۷۴۶۲۷
اخلاق تو یه جامعه حرف اولِ میزنه. اگه ما روی اخلاقیات خوب کار کنیم، جامعۀ ایدهآلی داریم. اگه اخلاق افراد یه جامعهْ اسلامی و درست باشه، کشور مدینۀ فاضله میشه. ما باید وارد قلب و دل مردم جامعه بشیم تا مملکت در مسیر الهی قرار بگیره.
کاربر ۱۹۷۴۶۲۷
کاش خودم هم میخوابیدم و هر دو خواب میماندیم! ته دلم میدانستم این بار که برود برنمیگردد. از کجا میدانستم. صدایی مدام در گوشم تکرار میکرد: فرشته، خوب نگاهش کن، سیر ببینش. باید این قیافه، این موها، ابروها، و این هیبت یک عمر یادت بماند
Mahdieh Janati
آقا ناصر رفت و روبهروی عکس مصیب مجیدی ایستاد.
ـ آقا مصیب خدا رحمتت کنه. بالاخره، راهکارِ نشان پسرِ مارَم دادی.
برگشت و به من نگاه کرد. دوباره برگشت به طرف عکس. آهی کشید.
ـ آی آی آی! تو گفتی بهش راهکار شهادت اشکه اشک!
Mahdieh Janati
زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه این آبا رِ یه جا جمع کنیم، گنداب میشه. من دوست دارم مثل این دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری میکنم
Yssamin.jafarzadeh
بابا گفت: «البته که هستی. به خدا قسم اگه دخترم یه شب با یه مرد مثل تو زندگی کنه، صد برابر بهتر از اینه که یه عمر با یه نامرد زندگی کنه.»
یه جوون
وقتی سرش را بالا گرفت، دیدم چشمها و صورتش تا زیر گلو سرخ شده. صدایش بغض داشت، گفت: «گُلُم، مواظب خودت باش. حلالم کن.»
دلم میخواست با صدای بلند گریه کنم. دلم میخواست بگویم من را با خودت ببر. توی چشمهایم خیره شد. چشمهای آبیاش مثل دریا متلاطم بود. گفتم: «تو هم مواظب خودت باش. شفاعت یادت نره.»
یه جوون
میگفت: «علی آقا با اینکه فرماندهست، قبل از هر عملیاتی اولین نفریه که برا شناسایی به خط میزنه و به نزدیکترین سنگرای دشمن میره.»
یه جوون
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۸۵,۰۰۰
۴۲,۵۰۰۵۰%
تومان