- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب گلستان یازدهم
- بریدهها
بریدههایی از کتاب گلستان یازدهم
۴٫۷
(۲۵۲)
فرشته اینا همه عاشق آقا اباعبدالله بودن. به خاطر آقا خیلی عرق ریختن، خیلی زخمی شدن، خیلی بیخوابی کشیدن، خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن، خیلی زیر آفتاب سوختن، اما یه بار نگفتن خسته شدیم، تشنهایم، خوابمان میآد. به این عکسا نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره شهید قراگوزلو شبا به جای خواب و استراحت نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و هایهای گریه میکرد. به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم یادم بیاد مصیب میگفت: «زیاد آرزو نکنین، چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.» یادم باشه امروز زمان آرزو نیست. زمان حرف نیست، باید عمل کنیم. هر کسی سری داره، باید هدیه بده. دست داره باید بده. اگه پیره و نمیدانه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.
کاربر ۵۷۳۵۸۳۱
مصیب میگفت: «زیاد آرزو نکنین، چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.» یادم باشه امروز زمان آرزو نیست
عباس حیدری
«کسی میتواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که در سیم خاردارهای نفسش گیر نکرده باشد.»
کاربر ۳۵۳۱۵۹۷
با غم گفت: «تو الان داری میری مجلس امام حسین. من از اول جنگ به سیدالشهدا اقتدا کردم و رفتم جبهه. امشب میخوام براتمِ بگیرم. آمدم ازش بخوام لیاقت شهادتِ به من بده. اما، میدانم اگه تو دلت با من یکی نشه و دعا نکنی، به جایی نمیرسم. فرشته، گلُم، دعام کن.»
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. خیلی طبیعی بود که در آن لحظات این حرفها را جدّی نگیرم. هرچند، هروقت حرف شهادت پیش میآمد دلم میلرزید.
علی آقا با حالتی خاص و بسیار عجیب گفت: «فرشته خانم، یادته گفتی راضی به رضای خدا باش. من راضی شدم. تو برام دعا کن، خدا هم از من راضی باشه. اگه خدا از زحمات ما راضی نباشه و جهاد ما رِ قبول نکنه، خیلی ضرر کردیم. نمیدانم اصلاً پیش خدا روسفید میشیم یا نه! اما، دیگه از این دنیا، که مثل قفسه، خسته شدم. امشب از امام حسین برام بخواه، مثل تمام شهدا که قفسِ دنیا رِ شکستن و رفتن، کمک کنه تا منم این قفسِ بشکنم، مثل شهید شاهحسینی، مثل خود امام حسین. من امشب میرم که دوباره به آقا اباعبدالله لبیک بگم و حسینگونه تا آخرین لحظۀ عمرم زندگی کنم
العبد
«زیاد آرزو نکنین، چون مرگ به آرزوهای شما میخنده.»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
علی آقا میگفت: «تمام ارزشها در شهید است. خوشا به حال شهدا، آنها گلهای خوشبویی بودند که خدا آنها را چید. خداوند آنها را برگزید. شهدا زندهاند. شهدا برای کسانی زندهاند که راهشان را ادامه دهند. امانتدار خوبی باشید برای شهدا...»
زینب
علی آقا به دریا خیره شد.
ـ زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه این آبا رِ یه جا جمع کنیم، گنداب میشه. من دوست دارم مثل این دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری میکنم. تو هم همینطوری. نه؟
علی آقا با حرفهایش مرا به فکر فروبرده بود. فکر کردم اقیانوسی که او میخواست به آن برسد چی و کجا بود؟
بی هدف گفتم: «اوهوم...»
حسنا
تازه مصیب شهید شده بود، یه شب خوابشِ دیدم. دستشِ گرفتم و گفتم: ‘مصیب، من و تو همۀ راهکارها رِ با هم قفل کردیم. تو رِ خدا این راهکار آخریِ به من بگو. ’ مصیب جواب نداد. دستشِ سفت چسبیدم. میدانستم اگه تو خواب دست مرده رِ بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده. گفتم: ‘وِلت نمیکنم تا راهکارِ بهم نگی. ’ فکر میکنی مصیب چی گفت؟ گفت: ‘راهکارش اشکه اشک. ’ فرشته، راهکار شهادت اشکه.»
محمد
اللهم ارزقنی توفیق الشهادۀ فی سبیلک.
محمدرضا میرباقری
یاران همه سوی عشق رفتند
بشتاب که ز ره عقب نمانی
محمدرضا میرباقری
علی آقا گفت: «فرشته، دعا، برام دعا کن.»
گفتم: «من همیشه تو رو دعا میکنم.»
گفت: «نه. دعا نکن صحیح و سالم باشم. دعا کن زودتر شهید بشم.»
با اخم نگاهش کردم.
با غم گفت: «تو الان داری میری مجلس امام حسین. من از اول جنگ به سیدالشهدا اقتدا کردم و رفتم جبهه. امشب میخوام براتمِ بگیرم. آمدم ازش بخوام لیاقت شهادتِ به من بده. اما، میدانم اگه تو دلت با من یکی نشه و دعا نکنی، به جایی نمیرسم. فرشته، گلُم، دعام کن.»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
علی آقا پرسید: «خوش میگذره؟»
جواب دادم: «تو که همهش در حال بدو بدویی. چه کار کنم؟ همصحبتی ندارم. دنبال جای دنجم.»
علی آقا به دریا خیره شد.
ـ زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه این آبا رِ یه جا جمع کنیم، گنداب میشه. من دوست دارم مثل این دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری میکنم. تو هم همینطوری. نه؟
علی آقا با حرفهایش مرا به فکر فروبرده بود. فکر کردم اقیانوسی که او میخواست به آن برسد چی و کجا بود؟
بی هدف گفتم: «اوهوم...»
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه، میگنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره. عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه. اگه این آبا رِ یه جا جمع کنیم، گنداب میشه. من دوست دارم مثل این دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری میکنم.
monireh
میدانستم اگه تو خواب دست مرده رِ بگیری و قسمش بدی، هر چی بپرسی جواب میده.
کاربر ۸۶۶۸۳۱
کمی بعد، مادر، که جلوی در ایستاده بود، گفت: «آقا داره خطبۀ عقد رو میخونه.»
چیزی توی دلم فروریخت.
کاربر ۸۶۶۸۳۱
حرفاش به نقل از امام علی، علیهالسلام، میگه: ‘وجدان تنها محکمهایه که نیاز به قاضی نداره. ’ از این جمله بگیر و برو.»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
وقتی بین ما سکوت طولانی شد، گفتم: «راستی، اسم من زهراست، البته توی شناسنامه؛ اما، همه بهم میگن فرشته.»
لبخندی زد و گفت: «زهرا خانم. چه خوب! ما عاشق اهل بیت و خانم حضرت زهراییم. حتی تلفظ اسم مبارکشان هم لیاقت میخواد.»
کاربر ۸۶۶۸۳۱
مادر میدانست یکی از ملاکهایم برای ازدواج این است که همسرم پاسدار باشد. پاسدارها را آدمهایی کامل و بینقص و مؤمن و معتقد میدانستم
کاربر ۸۶۶۸۳۱
من خودم رو وقف جبهه کردهم. وقتی شما ظرف یا فرشی رو وقف مسجد میکنین، بههیچوجه نمیشه اون رو از مسجد بیرون بیارید مگه اینکه ظرف و ظروف بشکنن یا فرش بپوسه و پاره بشه. تازه اون وقت هم باز رفو میشه و برمیگرده به مسجد.»
کاربر ۱۹۷۴۶۲۷
سلام گرم از جبهههای حق علیه باطل که زمین آن پاشیده است از خون سرخ شهدا، که این خونها این زمین را یادآور کربلای امام حسین، علیهالسلام، میاندازد و بوی خوش آن انسان را عاشق لقاءالله میکند.
سلام گرم از فرسنگها راه دور از میان دشتها و درهها و از میان گرمای سوزان کربلای ایران.
کاربر ۱۹۷۴۶۲۷
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۸۶ صفحه
قیمت:
۸۵,۰۰۰
۴۲,۵۰۰۵۰%
تومان