بریدههایی از کتاب آسیاب کنار فلوس
۳٫۵
(۱۷)
نمیتوانم خوشیای را برای خود بخواهم که از رنج دیگران نتیجه شده است.
zohreh
حالا دیگر دیر شده است که بگوئیم میشد که فلان طور عمل کنیم یا باید فلان طور عمل میکردیم. آن چه را که شده است باید به عنوان حقیقت پذیرفت، و براساس آن عمل کرد. وضعمان حالا دیگر فرق کرده است؛ مسیر درست حالا دیگر آن مسیری نیست که سابق بود. باید عواقب کارهایی را که کردهایم بپذیریم و زندگی را از نو از آنها آغاز کنیم.
zohreh
ما نمیتوانیم خواه برای خود یا دیگران سعادت را انتخاب کنیم، ما نمیتوانیم تشخیص بدهیم که این سعادت در چیست. ما فقط میتوانیم در این باره تصمیم بگیریم که از لحظه حاضر استفاده کنیم و خوش باشیم یا اینکه به اطاعت از صدایی یزدانی، که در درون ما است، به حکم وفاداری به همه آن احساسات و انگیزههایی که زندگیمان را تقدیس میکنند، از آن چشم بپوشیم.
zohreh
«ماگی، جان شیرینم! اگر دوستم داری، مال من هستی. چه کسی میتواند حقی بیش از من بر تو داشته باشد؟ زندگی من به عشق تو بسته است. چیزی در گذشته نیست که بتواند حق ما را نسبت به هم از بین ببرد، این نخستین بار است که هر کدام از ما از تمام دل عاشق شده است.»
zohreh
وفاداری و ثبات، جز انجام آن چه برای خود ما آسانتر و خوشتر است، به مفهوم چیزهای دیگر هم هست. به معنای چشم پوشیدن از هر چیزی است که با اعتمادی که دیگران به ما دارند برخورد پیدا کند ـ هرچیزی که موجب درد و اندوه در کسانی شود که جریان زندگی ما موجب شده است به ما اعتماد کنند.
zohreh
«اما پیوندهایی هست که به صرف تصمیم نمیتوان آنها را نگه داشت. وفاداری به صورت ظاهر به چه معنا است؟ وفاداری تو خالی و بدون عشق چه فایده دارد؟»
zohreh
اگر بنا باشد که گذشته ما را موظف نکند آن وقت وظیفه کجا خواهد رفت؟ آن وقت دیگر قانونی بجز تمایل آنی نخواهیم داشت.
zohreh
ما نشان دادهایم که نمیتوانیم به این تصمیم عمل کنیم. نشان دادهایم که احساسی که نسبت به هم داریم قویتر از آن بوده که بتوانیم سرکوبش کنیم، که قانون طبیعت بر هر قانون دیگری غلبه میکند، جلو برخوردش را با سایر احساس نمیتوان گرفت.
zohreh
چیزی که خیال آن جانش را به فغان میانداخت رنجی بود که باید به او بدهد. اما از همه وحشتناکتر این بود که نباید آخر سر وا بدهد، وحشتناکتر که مبادا وجدانش از نو کرخ شود و او وقتی به خود بیاید که دیگر دیر شده است. دیر! حال هم دیر شده بود، دیگر جلو بیچارگی و بدبختی را نمیشد گرفت ـ دیگر برای همه چیز دیر شده بود، مگر برای فرار از آخرین فرومایگی، دنائت تمتع از خوشیای که باید از قلوب شکسته دیگران در کشد.
zohreh
اگر نمیتوانست در ازاء هر اندازه تحمل رنج درون وضع را دگرگون کند، آن وقت میتوانست با احساسی از آرامش در زیر
zohreh
میترسید چیزی بگوید، یا حرکتی بکند که سرزنش یا امتناع و انگار دیگری را موجب شود. زندگی بستگی به موافقت او داشت، هر چیز دیگری، بیچارگی و رنجی درمانده و آشفته و دل آزار بود.
zohreh
این سرزنش چیزی تحملناپذیر نبود؛ بدتر از جدایی از او این بود که احساس کند با او چنان که باید رفتار نکرده است.
zohreh
پس آن همه سوابق کوششهای اولیه ـ آن همه رحم و رأفت نسبت به درد و رنج دیگران، که طی سالهای عشق و محبت و محنت در او برومند شده بود، آن همه احساس ملکوتی و درک چیزی برتر از خوشی و لذات، که قداست به زندگی میداد، چه میشدند؟
zohreh
اذهانی که مشخصه آنها کیفیات منفی و مثبتی است که سختگیری را میآفرینند، کیفیاتی نظیر نیروی اراده درستی آگاهانه منظور، کم دامنگی عرصه خیال و خرد، خویشتنداری زیاد، و تمایل به اعمال سلطه بر دیگران، تعصب را با آغوش باز میپذیرند.
zohreh
بسیاری چیزها برای من نامفهوم و دشوارند، اما این یک چیز را به روشنی میبینم، میبینم که نباید و نمیتوانم، سعادتم را به بهای فداکردن دیگران بجویم.
zohreh
اگر زندگی، مانند زندگی در بهشت، ساده و آسان بود و همیشه همان کسی را میدیدم که نسبت به او، منظورم این است اگر زندگی پیش از آمدن عشق وظایفی را برای ما به وجود نمیاورد، در آن صورت بروز عشق علامتی بود که اعلام میکرد دو نفری که به هم علاقهمندند متعلق به یکدیگرند. ولی میبینم... احساس میکنم که حالا اینطور نیست. چیزهایی هست که باید در زندگی از آنها چشم بپوشیم: بعضی از ما باید از عشق چشم بپوشیم.
zohreh
اوه، سخت است، زندگی بسیار سخت است! گاهی اوقات فکر میکنم که درست این است که از قویترین احساسمان پیروی کنیم...
zohreh
«تو خودت به این حرف عقیده نداری... این احساس حقیقی تو نیست. تو هم مثل من احساس میکنی، احساس میکنی که پیوند حقیقی در احساس و انتظاراتی است که در ذهن دیگران برانگیختهایم. اگر نه، اگر کیفری خارجی نبود همه قولها را میشد زیرپا گذاشت. آن وقت دیگر چیزی به نام وفاداری وجود نمیداشت.»
zohreh
رشک هرگز جز به نوعی آگاهی همه جانبه که ظریفترین چینهای دل را اکتشاف کند و بکاود، به چیز دیگری خرسند نیست.
zohreh
«من رفتهام، میروم، همیشه میروم. من جز گذشته چیزی ندارم که با آن زندگی کنم.»
zohreh
حجم
۷۳۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
حجم
۷۳۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۶۲۸ صفحه
قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان