بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آسیاب کنار فلوس | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آسیاب کنار فلوس

بریده‌هایی از کتاب آسیاب کنار فلوس

۳٫۵
(۱۷)
اکنون آینده‌ای در دسترس بود که خود را با اصرار، همچون یک ادعا، بر او عرضه می‌نمود، آینده‌ای که در آن تحمل و تقلا به تکیه کردن خوش و دل‌انگیز بر نیروی خوش و دوست داشتنی دیگری، بدل می‌شد!
zohreh
جهش آرزوی طبیعی، در زیر فشار درد چنان نیرومند است که به احتمال زیاد کلیه انگیزه‌ها و احساسات دیگر را از یاد می‌برد تا این‌که درد از سر باز شود.
zohreh
من دیگر انگیزه و موجبی برای زندگی ندارم. نسبت به همه چیز بی‌اعتنا هستم. تأثیری که این دو ماه داشته این بوده که در این ایمان و اعتقاد راسخ‌تر شوم که بی‌تو هرگز پروای زندگی را نخواهم داشت. به من یک کلمه بنویس، بنویس «بیا!» و من دو روزه خودم را می‌رساندم. ماگی آیا فراموش کرده‌ای که با هم بودن به چه معنا است؟ در چشم‌رس آن نگاه بودن، و در صدارس هم قرار داشتن؟
zohreh
درد چه کسی چون درد من بوده است؟ کدام آزار و آسیب، چون آسیب و آزاری بوده که بر من وارد شده است؟ جز من چه کسی آن نگاه ممتد و مالامال از عشق را، که تا اعماق روحم را چنان سوزانده که دیگر نقش هیچ خیال دیگری را بدان راه نیست، دریافت کرده است؟
zohreh
حالا دیگر باید آواره‌ای تنها و بی‌خانمان باشد؛ باید به میان قیافه‌های تازه‌ای برود که با تعجب نگاهش می‌کنند، چرا که روزگار با او خوب تا نمی‌کند، حالا باید زندگی تازه‌ای را آغاز کند و خود را برای دریافت تأثرات جدید آماده کند. بی‌اندازه خسته و فرسوده و درمانده بود.
zohreh
می‌دید که برای کسی که مرتکب اشتباهی می‌شود و می‌لغزد خانه‌ای نیست، کمکی نیست؛ حتی کسانی که بر او رحم می‌آورند در معرض فشار و خشونت قرار می‌گیرند.
zohreh
باز در اتاق تنهای خود نشسته بود و با دشمنان واهی و آشنایی که مدام کشته می‌شدند و به زمین در می‌افتادند و باز بر می‌خاستند، می‌جنگید.
zohreh
این زندگی تازه‌ای که در توجه به غم‌ها و شادی‌های تو یافته‌ام جدا از آن چه مستقیمآ به شخص خودم مربوط می‌شود، روحیه شورش و طغیان را در من به تحمل مبتنی بر میل و رضایت بدل کرده است، که خود تولد روح همدلی رأفت پابرجا است. من فکر می‌کنم چیزی بجز این عشق پرشور و تمام نمی‌توانست مرا به ساحت زندگی گسترده‌ای هدایت کند که روز به روز با مشارکت در زندگی دیگران رشد و نمو بیشتری می‌یابد، زیرا پیش از آن، بازگشت خودآگاهی دردناکی که آنی مرا به خود نمی‌گذاشت از این احوال بازم می‌داشت. من گاه، حتی فکر می‌کنم که این موهبت زندگی دگرگون گشته‌ای که با دوست داشتن تو نصیبم شده است ممکن است برایم منبع نیرویی تازه باشد.
zohreh
«پس، محبوبم، با وجود همه این چیزها، تو مایه سعادت زندگیم بوده‌ای. خودت را از بابت من سرزنش مکن. این من هستم که باید خود را سرزنش کنم که احساسم را برتو تحمیل کردم و تو را نابهنگام به گفتن کلماتی واداشتم که قیدی بر دست و پایت بود. تو می‌خواستی به این سخنان وفادار باشی و بوده‌ای. من می‌توانم فداکاری تو را با آن چه تنها ظرف نیم ساعت مصاحبت با تو دریافته‌ام، آن گاه که می‌پنداشتم شاید روزی بیشتر دوستم داشته باشی بسنجم. ولی، ماگی، من بجز خاطره توأم با محبت، حق و ادعایی برتو ندارم.
zohreh
من به جایی نمی‌روم، جایی که تو هستی محلی است که ذهنم باید در آن زندگی کند، حالا به هر کجا هم که سفر کنم به یاد داشته باش که من همیشه، تغییر نکرده از آن تو هستم... از آن تو... نه با خواهش‌های شخصی، بلکه با اخلاصی که چنین خواهش‌هایی را بدان راه نیست.
zohreh
«خدایا، آیا در آن عشقی که باعث می‌شود درد و رنجشان را از یاد ببرم سعادتی وجود دارد؟»
zohreh
این زندگی تازه‌ای که در توجه به غم‌ها و شادی‌های تو یافته‌ام جدا از آن چه مستقیمآ به شخص خودم مربوط می‌شود، روحیه شورش و طغیان را در من به تحمل مبتنی بر میل و رضایت بدل کرده است، که خود تولد روح همدلی رأفت پابرجا است. من فکر می‌کنم چیزی بجز این عشق پرشور و تمام نمی‌توانست مرا به ساحت زندگی گسترده‌ای هدایت کند که روز به روز با مشارکت در زندگی دیگران رشد و نمو بیشتری می‌یابد، زیرا پیش از آن، بازگشت خودآگاهی دردناکی که آنی مرا به خود نمی‌گذاشت از این احوال بازم می‌داشت.
zohreh
تو برای عواطف من در حکم رنگ و روشنایی برای چشم و موسیقی برای گوش دلم هستی؛ تو بیقراری مبهمی را به آگاهی فعال بدل کرده‌ای.
zohreh
حتی در آن احوال هم عشق و علاقه‌ام به تو کافی بود تا بی یاری هیچ انگیزه دیگری از اقدام به خودکشی‌ام باز دارد. در بحبوحه خودبینی‌ها باز قادر به تحمل این اندیشه نبودم که چون شبح مرگ بر جشن شادمانیتان سایه بیندازم. نمی‌توانستم از دنیایی که تو هنوز در آن بودی و ممکن بود روزی به من نیاز پیدا کنی، چشم بپوشم، این جزئی از پیمانی بود که با تو بسته بودم، که صبر پیشه گیرم و تحمل کنم.
zohreh
معتقد بود که باید او را به نسبت جرمی که بر او ثابت می‌شود تنبیه کرد نه بر حسب اتهاماتی که مردم خارج از خانواده خودش به او می‌زنند و شاید به این وسیله می‌خواهند نشان دهند که کس و کار خودشان را او بهترند.
zohreh
آیا آن بینش و بصیرتی را دارند که از صرف زحمت بر سنجش و ارزیابی وسوسه یا خود از زندگی زنده و متلاطمی نتیجه شده‌اند که حاصل آن احساس همنوعی و همدردی وسیع نسبت به تمام چیزهای بشری است.
zohreh
حقیقت آن بود که قضاوت‌های اخلاقی مادام که با شرایط و کیفیاتی که سرنوشت فرد را ساخته‌اند سنجیده و مقابله نشده‌اند، خالی از وثوق و اعتبارند.
zohreh
دشواری مشکلِ بزرگ مناسبات متغیر بین احساس وظیفه، بر کسانی که قادر به فهم و درک آن باشند پوشیده نیست، این‌که آیا شخص منظور به پائین‌تر از آن مرحله احساسی رسیده است که عمل احساساتی را که علیه تجاوزشان از حد مقرر مبارزه کرده است برتابد یا نه. برای ادراک چنین چیزی قاعده و قانونی نیست که هر موردی را به کار آید.
zohreh
کسانی که خود مطلقآ نمی‌توانند آن کشمکش وجدانی را که شما از سرگذرانده‌اید از سر بگذرانند دقیقآ همان‌هایی خواهند بود که بیشتر از شما اظهار بیزاری خواهند کرد، چون این مبارزه‌ای را که شما کردید باور نمی‌کنند، میترسم زندگیتان در این‌جا نه تنها توأم با درد و رنج بلکه متضمن دشواری‌هایی هم باشد.
zohreh
ماگی از ایام کودکی از او بیش از هر کس ترس به دل داشت، ترسش از آن گونه بود که ما نسبت به کسی احساس می‌کنیم که بی‌گذشت و سخت و تغییرناپذیر است، و صاحب ذهنی است، که نمی‌توانیم خود را بر الگوی آن قالب بزنیم و در عین حال او را عاشقانه دوست می‌داریم و تاب بیگانگی او را نداریم.
zohreh

حجم

۷۳۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

حجم

۷۳۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۶۲۸ صفحه

قیمت:
۱۳۰,۰۰۰
تومان